بهترین و بدترین‌های کن ۲۰۱۶

جشنواره کن 2016

شصت و نهمین دوره فستیوال کن هم تمام شد و جوایز را دادند. برای کن لوچ و فیلم شریفش(اینجانب دنیل بلیک) احترام زیادی قائل ام اما دلم می خواست فیلم «سیرانوادا»ی کریستی پویو این جایزه را می گرفت. به نظرم فستیوال کن نباید فیلم های فیلمسازانی را که یک بار نخل طلا گرفتند، در بخش مسابقه بگذارد و هر سال آنها را در رقابتی نابرابر با فیلمسازان جوان و کمتر شناخته شده قرار دهد. آخر چند بار باید به کن لوچ یا برادران داردن نخل طلا داد؟ بس استدیگر. وودی آلن بهترین کار را کرد که خود را از این رقابت بیهوده دور نگه داشت. «فروشنده» اصغر فرهادی را دوست داشتم هرچند انتظارم از آن خیلی بیشتر بود به ویژه پایان بندی آن که طولانی و سست است و رمق یک درام جنایی را می گیرد. با این حال از اینکه جایزه بهترین فیلمنامه را گرفت واقعا خوشحال شدم. از موفقیت یک دوست و همکلاسی قدیمی نمی توان خوشحال نشد. شهاب حسینی هم بازی درخشانی در «فروشنده» داشت که خوشبختانه به چشم داورانی که اکثر آنها بازیگران حرفه ای و کارکشته سینما مثل مدز نیکلسن، کرستن دانست و دانلد ساترلند بودند، آمد و جایزه بهترین بازیگر را دریافت کرد، هرچند بازی پیتر سیمونیشک در فیلم «تونی اردمن» هم ستایش برانگیز و درخور توجه بود.

از میان فیلم هایی که در بخش مسابقه اصلی دیدم، جز فیلم کریستی پویو (سیرانوادا)، فیلم «ما، رُزا» ساختۀ بریلانته مندوزا و «آکواریوس» ساختۀ کلبر مندوسا فیلهو را بیشتر از بقیه دوست داشتم. فیلم های جیم جارموش (پترسن) و کریستین مونجیو (فارغ التحصیلی) مرا راضی نکرد، فیلم های جف نیکولز(لاوینگ)، پدرو آلمادورار(جولیتا)، پارک چان ووک(مادماوزل) و برونو دومن(مالوت) به قدر کافی متقاعده کننده نبودند، فیلم های نیکلاس وندینگ رفن (اهریمن نئونی)، الن گیرودی(عمودی ماندن)، الیویه آسایاس(مامور خرید خصوصی)، شان پن(آخرین چهره)، اگزویه(زاویه) دولان(این پایان جهان است)، برادران داردن(دختر ناشناس) و آندره آرنولد(عسل آمریکایی) هم کاملا ناامید کننده بوده و حرف تازه ای برای گفتن نداشتند.

۲- جایزۀ بزرگ فستیوال کن به زاویه (اگزویه) دولان، فیلمساز ۲۷ سالۀ کانادایی رسید که در حال حاضر یکی از موفق ترین فیلمسازان جوان دنیاست. او فیلمساز محبوب فستیوال کن نیز هست و در سال ۲۰۱۴ با فیلم «مامی» جایزه ویژه هیئت داوران کن را به طور مشترک با ژان لوک گدار دریافت کرد و امسال هم با فیلم «این پایان جهان است»، جایزه بزرگ کن را به دست آورد، جایزه ای که به اعتقاد من اصلا سزاوارش نبود و در حالی که فیلم های مهم تر و با ارزش تری از کارگردان هایی چون کریستی پویو، بریلانته مندوزا، جیم جارموش و حتی جف نیکولز در بخش مسابقه بود، اهدای این جایزه به دولان، من و خیلی های دیگر را شگفت زده کرد. دولان در این فیلم، خیلی تجربی تر از فیلم های قبلی اش کار کرده. تقریبا تمام فیلم با کلوزآپ گرفته شده و رویکرد تجربی دولان در برگردان نمایشنامه ابزورد ژان لوک لاگارسه به سینما و استفاده افراطی از نماهای بسته، ارتباط تماشاگر با شخصیت ها و فضای فیلم را از بین برده و باعث می شود که نتوانیم با شخصیت محوری فیلم که نویسنده ای بیمار و رو به مرگ است و اعضای خانواده اش ارتباط برقرار کنیم و رفتار آنها را کاملا درک کنیم.

۳- ژاکلین خوزه، برنده جایزه بهترین بازیگر زن در فستیوال کن به خاطر بازی گیرا و تکان دهنده اش در فیلم «ما رُزا» (ماما رُزا) ساخته بریلانته متدوزا، کارگردان برجسته سینمای فیلیپین. او در این فیلم نقش مادری را بازی می کند که برای مخارج زندگی خود و خانواده اش مجبور به فروش مواد مخدر است. بازی او در این فیلم برای من یادآور بازی آنامانیانی در «ماما روما»ی پازولینی است. یکی از بهترین فیلم های بخش مسابقه کن که ارزش هایش دیده نشد.

۴- یکی از فیلم هایی که به شکل بی رحمانه ای در کن امسال از سوی داوران نادیده گرفته شد «آکواریوس» ساخته سینماگر برزیلی، کلبر مندوسا فیلهو است. آکواریوس، نام آپارتمانی قدیمی در شهر ساحلی رسیف برزیل است که همانند آپارتمان «فروشنده» اصغر فرهادی و آپارتمان فیلم «سیرانوادا»ی کریستی پویو، مفهومی نمادین دارد. شخصیت محوری آن زنی به نام کلارا است که منتقد موسیقی بازنشسته ای است که برخلاف ساکنان دیگر آپارتمان که آنجا را ترک کرده اند، در برابر خواست حریصانه مالک اصلی مجموعه که می خواهد آنجا را بکوبد و به مرکز خرید تبدیل کند، مقاومت کرده و حاضر به ترک آنجا نیست چرا که او همه عمرش را در آنجا زندگی کرده و با در و دیوار و پنجره ها و مبلمان و تختخواب خانه خاطره دارد. فیلمی به شدت نوستالژیک پر از موسیقی، ترانه ها و تصاویر مربوط به دهه شصت از زاویه دید زنی مسن، تنها و مغرور که اگرچه دلبسته فضاها و صداهای گذشته است اما هنوز سرزنده و پر از میل و هوس است و احساس جوانی می کند با بازی درخشان سونیا براگا، شمایل هنری برزیل و بازیگر فیلم «بوسه زن عنکبوتی» هکتور بابنکو.

۵- فیلم «فروشنده» فرهادی برخلاف «جدایی نادر از سیمین» نتوانست اغلب منتقدان فرانسوی را راضی کند و خیلی از آنها از جمله پیر مورو منتقد قدیمی مجله تله راما که فیلم «جدایی نادر از سیمین» را در حد شاهکار ستوده بود، را کاملا ناامید کرد. مورو در تله راما از «فروشنده» به عنوان یک ملودرام شل و ول نام برد. استفان دولورم، سردبیر کایه دو سینما هم آن را بی ارزش دانست و از دادن حتی یک ستاره هم به آن خودداری کرد (نظرات آقای دلورم البته همیشه افراطی است). ایزابل رینه از لوموند و کریستوف کاریه از اکسپرس هم به فیلم فرهادی یک ستاره دادند. پاسکال مری ژو از نوول ابزرواتور هم به آن ۳ ستاره داده است. از میان منتقدان انگلیسی زبان، نیک جیمز٬ سردبیر مجله سینمایی “سایت اند ساوند” در گزارش خود از جشنواره کن، «فروشنده» را اثری “مایوس کننده” خواند. پیتر بردشاو، منتقد فیلم روزنامه گاردین نیز به فیلم فرهادی سه ستاره (از پنج ستاره) داد و در نقد خود، ظرایف کار فرهادی و استفاده او از نمایش آرتور میلر برای بیان زندگی واقعی بازیگران نمایش را ستود. بردشاو، همچنین در نقد خود به برخی مضامین مشترک مثل تجاوز و رابطه طبقه متوسط با جرم‌های پنهانی که به مرور آشکار می‌شود در فیلم های فرهادی، برادران داردن و کریستین مونجیو اشاره کرده است. اوئن گلیبرمن، منتقد ورایتی نیز بازی‌های شهاب حسینی، ترانه علیدوستی و بابک کریمی در «فروشنده» را ستوده و نوشت: “شهاب حسینی هم مثل یک شوالیه در درونش برای کنترل مطلق تلاش می‌کند. ترانه علیدوستی، نسخه ایرانی و اندوه‌زدۀ ماریون کوتیار است. اما بهترین بازی متعلق به بابک کریمی است که در نقش آدم هیچ‌کاره‌ای که تمام مصائب فیلم را به وجود می‌آورد می‌درخشد. اول فیلم یا به او بی‌اعتنا هستید یا با تحقیر نگاهش می‌کنید، اما بعد از بیست دقیقه شاید شما را به گریه بیندازد.”

۶- جلسه کنفرانس مطبوعاتی فیلم «فروشنده» در کن بسیار خلوت برگزار شد و بیشتر شرکت کننده ها و سوال کننده ها ایرانی بودند و من یک لحظه حس کردم در جشنواره فیلم فجر هستم. برای همین، قاعده معمول این جلسات در کن که باید سوال ها را به زبان انگلیسی یا فرانسوی پرسید به هم خورد و همه ایرانی ها از جمله خودم به فارسی از فرهادی سوال کردیم. یک منتقد پرتغالی هم هست که همیشه در پرس کنفرانس شرکت کرده و با سوال های عجیب و غریبش، فیلمسازها را می پیچاند. این بار هم او با سوالی که دربارۀ زمان در فیلم های فرهادی از او پرسید، او را حسابی گیج کرد اما من چون این بابا را چند سال است که می شناسم و تقریبا منظور او را فهمیدم، سعی کردم تا حدی سوال او را برای فرهادی باز کنم. به هر حال این آقا و سوالش اسباب خندۀ حاضران شد. آخرِ جلسه هم آمد پیش من و از اینکه منظور او را برای فرهادی تشریح کردم تشکر کرد.

۷- « شادترین روز زندگی اولی مک کی» (The Happiest Day in the Life of Olli Mäki)، ساخته یوهو کوسمانن از فنلاند، به حق سزاوار جایزه بهترین فیلم بخش نوعی نگاه فستیوال کن امسال بود. درامی ورزشی و عاشقانه که بدون متوسل شدن به هیجانات و احساسات گرایی معمول فیلم های ورزشی، کشمش های درونی یک قهرمان سبک وزن بوکس را در دهه شصت روایت می کند؛ قهرمانی که روز باخت او شادترین روز زندگی اوست چرا که او اگرچه در بوکس می بازد اما در عوض عشقی را یافته است که می تواند با او دور از فضای خشن و مردسالارانه رینگ بوکس و پیرامون آن در آرامش زندگی کند. فیلمی سیاه و سفید و گِرِینی که یادآور فیلم های موج نویی فرانسه دهه شصت است با بازیگری که لبخندهای سرد و نگاه های نافذ و ملانکولیش، ترکیبی از ژان پل بلموندو و هامفری بوگارت است:جارکو لاهتی.

۸- جوایز بخش سینه فونداسیون کن که مربوط به فیلم های کوتاه دانشجویی است را به فیلم هایی دادند که ویژگی مشترک همه آنها، شخصیت های پروبلماتیکِ تنها با دغدغه سکس و رابطۀ جنسی بود. فیلم «در تپه ها» ساخته حمید احمدی، فیلمساز ایرانی ساکن لندن، نیز برنده جایزه دوم این بخش شد. احمدی، زندگی روزمره و تنهایی یک مهاجر ساکن بریتانیا (ملیت او در فیلم مشخص نمی شود) را که در یک مغازۀ فیش اند چیپس کار می کند، دستمایۀ فیلم کوتاه خود قرار داده. مرد از طریق اپلیکشینی موبایلی که سکس سه نفره را پیشنهاد می کند، به سراغ زوج های جوان می رود و با آنها در رختخواب شریک می شود. در خانه هم او را فقط در زیر دوش و سرگرم استمنا می بینیم. فیلم احمدی که دانشجوی فیلمسازی در مدرسه فیلمسازی لندن است، تدوین و ریتم خوبی دارد و در نمایش بی پروای امیال جنسی یک مرد تنهای مهاجر موفق است و جسورانه کار کرده اما جز به تصویر کشیدن همین لحظه ها و دغدغه ها، چیز بیشتری در مورد شخصیت این مرد و زندگی او به ما نمی گوید.

۹- نیکلاس ویندینگ رفن مثل هموطن دانمارکی اش لارس فون تریه، دیوانه ای خلاق است با ایده هایی عجیب و غریب و جنون آمیز و خلاقیتی مهارناپذیر. فیلم «اهریمن نئونی» او که از طرف منتقدان در کن هو شد، نشانه های زیادی از خلاقیت و جنون مهارناپذیر این سینماگر در خود دارد: فیلمی سورئالیستی که تاثیر بونوئل، من ری، ژرژفرانژو، لینچ و آلمادوار را می توان در آن دید. فیلم، بیانگر یک نوع گرایش کانسپچوال افراطی و کمال گرایانۀ سبکی در فضاسازی، نورپردازی، رنگ و موسیقی است. فیلمی دربارۀ دنیای مُد و ماهیت افسونگر و در عین خطرناک زیبایی. زیبایی ای که می تواند اهریمنی و نابودگر باشد. فیلم پر از صحنه های خیره کننده است که به طور مجرد عالی اند اما در ساختار روایی پریشان و از هم گسیخته و بی منطق فیلم کار نمی کنند. ویندینگ رفن می خواهد، دنیای پر زرق و برق، سکسی، جذاب و در عین حال فریبنده و اهریمنی مُدلینگ را نقد کند اما نقد او از سطح این دنیای شیک، باشکوه و پر زرق و برق فراتر نمی رود و خود اسیر این آپاراتوس فرهنگی می شود. کاری که چند سال قبل کونجالوفسکی در فیلم «گلاس» به خوبی از پس آن برآمده بود.

۱۰- امسال فیلم های زیادی در کن هو شدند. بعد از هو شدن نیکلاس ویندینگ رفن، الیویه آسایاس و الن گیرودی، نوبت شان پن بود که در کن هو شود. فیلم «آخرین چهره»، شاید به تمایلات بشردوستانه شان پن و شارلیز ترون( بازیگر آن) پاسخ دهد و مسکنی برای آرامش وجدان معذب غربی ها در برافروختن آتش ها و جنگ های داخلی آفریقا باشد اما جز یک ملودرام سانتیمانتال و شعاری درباره جنگ سودان با چاشنی عشق، چیز دیگری نیست و به سرعت فراموش می شود.

۱۱- دوربین تختی را نشان می دهد که مردی با کلاه گیسی عظیم و لباسی فاخر بر آن دراز کشیده و آخرین نفس های عمرش را می کشد. او کسی جز لویی چهاردهم پادشاه فرانسه نیست که ۷۲ سال بر این کشور حکومت کرد. پادشاه اشتهایش را از دست داده و قانقاریا از پا به تمام بدنش سرایت کرده است بستگان و پزشکان گرد تخت او حلقه زده اند و همه سعی در نجات او دارند. مردی از راه می رسد و اکسیری را که ترکیبی از خون و اسپرم گاو نر و چربی قورباغه است به خورد پادشاه می دهد. اکسیر نتیجه نمی دهد. پزشکان از نحات شاه مایوس شده و قانقاریا شاه را از پا درمی آورد. دکتر فاگون پزشک مخصوص پادشاه رو به دوربین کرده و می گوید: « آقایان. امیدوارم دفعه دیگه.» این طرح فشرده فیلم « مرگ لویی چهاردهم» آلبرت سرا، سینماگر اسپانیایی است؛ یکی از غیرمتعارف ترین درام های تاریخی که در سینما خلق شده. فیلمسازی که غیرمتعارف ترین روایت ها از تولد مسیح و دن کیشوت را در فیلم های قبلی اش ارائه کرده است. او به جای نمایش شکوه و جلال قصر لویی چهاردهم، دوربین خود را بر روی تخت پادشاه و در فضایی بسته متمرکز کرده است و از آن جدا نمی شود. یکی از بهترین فیلم های کن امسال و ستایشی از ژان پی یر لئو در نقش لویی چهاردهم.

۱۲- «پترسن» مثل همه کارهای جارموش، فیلمی مینی مالیستی است که همه عناصر سبکی آشنای فیلم های او مثل برداشت های بلند، استفاده از فید و قطع به سیاهی، دیزالو و حرکت های آرام دوربین را دربر دارد. پترسن مثل اغلب شخصیت های محوری جارموش، آدم ساکتی است. او در خانه، اتوبوس، خیابان و کافه کم حرف می زند و بیشتر ترجیح می دهد شنونده و ناظر باشد و تا زمانی که واقعا احساس خطر نکند وارد عمل نشود(نمونه اش صحنه ای ار این فیلم است که مرد سیاه پوست جوانی در کافه به خاطر شکست در عشق می خواهد با هفت تیر خود را بکشد و او مانع خودکشی او می شود هرچند بعد می فهمیم که هت تیر او قلابی بوده). او کارهای روزانه یکنواختی را انجام می دهد. هر روز سر ساعت معینی بیدار می شود، صبحانه اش را که کورن فلکس و شیر است می خورد و سر کارش می رود. او با تکنولوژی های جدید ارتباطی مثل موبایل بیگانه است و ا ز خرید آن امتناع می کند و حاضر نیست از دفترچه شعرهایش کپی بگیرد یا آنها را تایپ کند و توصیه های همسرش لورا(گلشیفته فراهانی) در این مورد را نادیده می گیرد. با این حال به نظر نمی رسد از زندگی اش ناراضی باشد و رابطۀ خوبی با همسرش دارد. آشنایی او با دختربچه ای که شاعر است یادآور رابطۀ آدمکش شاعر مسلک فیلم «گوست داگ» با دختربچه ای است که عاشق ادبیات است. استفاده جارموش از شعرهای پترسن به صورت نوشته در فیلم نیز همان روشی است که او قبلا در گوست داگ نیز به کار برده بود. در گوست داگ، جارموش، مکالمه عاشقانه ای با متن وجود دارد که در «پترسن» هم تکرار می شود.

۱۳- «وارونگی»، ساخته بهنام بهزادی، درامی خانوادگی است که با رویکردی اخلاقی و اجتماعی ساخته شده و به مطالعه رفتار اعضای یک خانواده از طبقه متوسط تهرانی در موقعیتی بحرانی می پردازد و نشان می‌دهد که چگونه ارزش های انسانی و همبستگی خانوادگی می تواند تحت الشعاع منافع مالی قرار گیرد و آدم ها را فرصت طلب و مسئولیت گریز کند. عنوان فیلم یعنی وارونگی، ضمن اشاره به هوای آلوده و غیرقابل تحمل تهران، مفهومی استعاری دارد و کنایه‌ای است از هرج و مرج و وضعیت وارونه یک خانواده در شهری که دارد زیر فشار دود و آلودگی هوا و آلودگی صوتی خفه می شود. بهزادی از همان ابتدای فیلم تا انتها، بارها در صحنه های خارجی، بر این آلودگی و فضای خفقان آور شهری تاکید می کند. از زبان یکی از شخصیت ها می شنویم که “ماندن در تهران یعنی مرگ”؛ با این حال آدمی مثل سهیل که سال ها دور از ایران بوده به نیلوفر می گوید که “دلش برای دود تهران هم تنگ می شود.” فیلم در نیمه اولش، کمی سست و بی‌رمق است اما در نیمه دوم، بعد از اینکه نیلوفر تصمیم می‌گیرد که در مقابل زورگویی برادر و خواهرش بایستد و از حقوق انسانی خود دفاع کند، انرژی و تحرک بیشتری می‌گیرد. در مورد آن بیشتر خواهم نوشت.

۱۴- «آلمو دراما»، شاید بهترین توصیف برای ملودرام های زن محور پدرو آلمادوار از جمله خولیتا(جولیتا) باشد. این اصطلاح را خود آلمادوار در کنفرانس مطبوعاتی فیلمش در کن به کار برد. ملودرام هایی خوش آب و رنگ، پر از موسیقی و به شدت استیلیزه دربارۀ عشق، وفاداری، خیانت، هویت جنسی و البته رازی که نیروی دراماتیک اغلب فیلم های اوست. در «خولیتا»، آلمادوار، چند قصه از آلیس مونرو، نویسنده کانادایی را برداشته و با ترکیب آنها، آدم ها، جهان و قصه خود را ساخته است با ارجاعاتی آشکار به «میل مبهم هوس» لوئیس بونوئل به ویژه در شکل روایت و استفاده از دو بازیگر زن برای یک نقش. نتیجه اما فیلمی خوش ساخت ولی به شدت معمولی است که خیلی زود فراموش می شود. ضمن آنکه رازی که معمولا نیروی محرکه و قدرت اصلی فیلم های آلمادوار است، در این فیلم کم جان تر از آن است که در انتها ما را غافلگیر کند.

۱۵- از فیلم های هاروری که پیرامون روح و عالم ماورالطبیعه، خوب و هوشمندانه ساخته شده باشد خیلی لذت می برم و وقتی فهمیدم فیلم جدید الیویه آسایاس (مامور خرید شخصی) در کن، مایه های هارور دارد خیلی خوشحال شدم و با اشتیاق به تماشای آن رفتم اما نتیجه به شدت مایوس کننده بود. فیلمی بی سرو ته که تکلیفش با متافیزیک و روح معلوم نیست و خوب شد که منتقدان آن را هو کردند. آسایاس امسال روی آلن گیرودی را در کن سفید کرد. تنها نکتۀ تازه و جالب این فیلم برای من، چت کردن کریستن استوارت با روح یک مرده بود.

۱۶- «کارآموز» (Apprentice) ساختۀ بو جون فنگ از سنگاپور از فیلم های قابل توجه بخش نوعی نگاه کن امسال بود. درباره مجازات اعدام، فیلم های خوبی ساخته شده از «در کمال خونسردی» ریچارد بروکس تا «فیلمی کوتاه درباره قتل» کیشلوفسکی. اما «کارآموز» این موضوع را از زاویه تازه ای بررسی می کند: از دیذ زندانبان و مامور اعدام. داستان جوانی است که پدرش به جرم قاچاق مواد مخدر اعدام شده و او برای کمک به زندانیان اعدامی به نیروی پلیس ملحق می شود. در جایی از فیلم، مسئول اعدام به این پلیس جوان می گوید: ما در اینجا خیلی انسانی تر اعدام می کنیم. در کشورهای دیگر اعدام با طناب چندین دقیقه طول می کشد اما اینجا خیلی سریع و بدون درد است.

۱۷- یکی از بهترین تجربه های فستیوال کن امسال برای من تماشای نسخه های مرمت شده تعدادی از آثار کلاسیک سینمای جهان از جمله فیلم عاشقانۀ «یک مرد و یک زن» ساخته کلود للوش با بازی ژان لویی ترن تینیان و آنوک امه بود، فیلمی که نخل طلای فستیوال کن در سال ۱۹۶۶ را به دست آورد. داستان زن و مردی که تصادفا در مدرسه شبانه روزی بچه هایشان با هم آشنا می شوند و همزمان با گسترش ارتباط بین شان، به این نتیجه می رسند که عشق و خاطرات آنها به همسران مرده شان، عمیق تر از آن است که بتوانند رابطه تازه ای را آغاز کنند. استفاده للوش از تصاویر رنگی در فیلم سیاه و سفید برای صحنه های فلاش بک، در حالی که معمولا برعکس این کار در سینما انجام می شد، حرکتی تازه و ضد کلیشه بود. همینطور دیالوگ های آزاد بین زن و مرد که از حرف زدن دربارۀ سینما آغاز می شود و به بیان خاطرات گذشته می رسد و عشقی که به تدریج و در فضایی کاملا ملانکولیک بین آنها شکل می گیرد، برای من یادآور فیلم های موج نویی فرانسه به ویژه «ازنفس افتاده» گدار بود

دیدگاه شما

لطفا دیدگاه خود را وارد نمایید
نام خود را وارد کنید

18 − twelve =