نگاهی به فیلم “پسربچگی” ساخته‌ی ریچارد لینکلیتر

پسربچگی

از کودکی تا بلوغ (12 سال زندگی)

ریچارد لینکلیتر، یکی از مهمترین سینماگران مستقل امروز سینمای آمریکاست. فیلمسازی که بیشتر او را با سه گانۀ معروف عاشقانه اش یعنی پیش از طلوع، پیش از غروب و پیش از نیمه شب می شناسند.
تازه ترین فیلم لینکلتر با عنوان پسر بچگی، تجربه ای منحصر به فرد و متفاوت در میان کارهای اوست. فیلمی داستانی که به شیوه ای مستند، زندگی پسربچه ای آمریکایی از اهالی تگزاس به نام میسون(با بازی اِلار کولترین) را طی یک دورۀ زمانی 12 ساله، تصویر کرده است.
فیلم از 6 سالگی میسون و خواهرش سامانتا شروع می شود که با مادر مجردشان زندگی می کنند. مادری که از پدرشان جدا شده و حالا به تنهایی مسئولیت بزرگ کردن بچه ها را به عهده گرفته و به رغم تعهدات مادرانه اش، با مردهای متعددی ارتباط برقرار می کند که پس از مدتی او را رها کرده و پیِ کار خود می روند.
پدر میسون(با بازی ایتن هاک)، آدمی بیش از حد بی خیال، سر به هوا و مسئولیت ناپذیر است، اگرچه گاهی به سراغ فرزندانش می آید و آنها را با خود به گردش و تفریح می برد. با این حال لحظات مهمی از زندگی میسون و خواهرش در کنار مادرشان سپری می شود. آنها مجبورند با مردهای غریبه ای که به عنوان ناپدری یا پارتنر مادرشان وارد زندگی آنها می شوند بسازند و خود را با دیدگاههای اخلاقی و تربیتی آنها تطبیق دهند. کودکی آنها در خانواده ای متلاشی و فضایی پرتنش می گذرد.
به گفتۀ لینکلیتر، اجرای این ایده بسیار سخت و چالش برانگیز بود. پیداکردن بازیگران مناسب و متقاعد کردن آنها برای مشارکت در پروژه ای 12 ساله، کار ساده ای نبود، ضمن اینکه عقد قرارداد با بازیگران برای مدت بیش از هفت سال غیرقانونی بود اما او موفق می شود با ایتن هاک و پاتریشیا آرکِت، به عنوان والدین بچه ها، توافق کرده و این ایدۀ ساده را به یک فیلم منسجم و جذاب تبدیل کند. به گفته ایتن هاک، لینکلینتر همچنین تعهد کرد که بعد از مرگ احتمالی او در جریان تولید این فیلم، هاک ادامه کارگردانی این فیلم را به عهده بگیرد. لینکلیتر، نقش سامانتا، خواهر میسون را هم به دختر خودش، لورلی سپرد که به خوبی از عهدۀ این نقش برآمده است. اِلار کولترین، نیز نقش میسون را در سنین مختلف از 6 سالگی تا 18 سالگی، با مهارت بازی ‌کرده است. بچه ها حتی در نوشتم فیلمنامه هم با لینکلیتر همکاری داشته اند. فیلمنامه ای که صحنه های کامل آن یک شب قبل از فیلمبرداری نوشته می شد.
به گفتۀ لینکلیتر، مرحلۀ پیش از تولید این فیلم 2 سال طول کشید و او پس از آن ، هر سال، سه روز بین 10 تا 15 دقیقه از زندگی میسون و خانوادۀ او را فیلمبرداری کرده و بین فیلمبرداری هم همزمان تدوین می کرده است. تدوین فیلم هم 2 سال طول کشیده است. او همچنین در زمان تولید این فیلم، نه از نظر بودجه و نه مسائل دیگر، تحت فشار تهیه کنندۀ فیلم نبوده و به عنوان یک فیلمساز مستقل آزادی کامل داشته است(فیلم با بودجه ای بالغ بر 2.4 میلیون دلار ساخته شد).
شيوه لینکلیتر در این فیلم در واقع نوعی مطالعۀ پداکوژيکی روی یک خانوادۀ متوسط آمریکایی و فرزندان آنها از کودکی تا جوانی است. لینکیتر، همین ایده را در مورد یک زوج عاشق و رابطۀ آنها در سه مقطع مختلف از زندگی آنها در سه گانۀ “پیش از …” به شکل متفاوتی اجرا کرده بود و می توان پیش بینی کرد که او قسمت های بعدی همین فیلم را نیز چند سال بعد، در مورد آیندۀ زندگی میسون و خواهرش بسازد.
لینکلیتر در سه گانه اش، زوج عاشق(ایتن هاک و جولی دلپی) را در طی یک دورۀ 18 ساله دنبال می کرد و در هر قسمت پس از گذشت چند سال به سراغ آنها می رفت تا ببیند که گذشت زمان چقدر بر رابطۀ عاشقانۀ آنها اثر گذاشته است اما در این فیلم او به جای چند فیلم جداگانه و مستقل، 12 سال زندگی میسون را یک جا به ما نشان می دهد. او برش هایی از زندگی میسون را در دوره های مختلف انتخاب کرده و کنار هم چیده و به این ترتیب، سیر تدریجی رشد او و رسیدن او از کودکی به بلوغ را به نمایش می گذارد. با اینکه فیلم، مقاطع مختلفی از زندگی میسون و خواهرش را در سنین مختلف نشان می دهد اما تداوم حسی بازیگران آن اصلا به هم نخورده است. این تداوم در بازی ایتن هاک و پاتریشیا آرکِت نیز به چشم می خورد.
لینکلیتر می گوید، در تمام این سال ها، نماهای گرفته شده را به بچه ها نشان نداده است و آنها بعد از تدوین نهایی فیلم، آن را به طور کامل روی پرده دیده اند. سامانتا در این مورد می گوید: “تماشای این فیلم، تجربۀ خیلی عجیبی برایم بود. تجربۀ دردناکی بود و من گریه ام گرفت.”
پدر با اینکه از بچه ها دور است اما رابطه نزدیک تر و صمیمانه تری با آنها دارد. لحظاتی که آنها با پدرشان می گذرانند، پر از شوخی، نشاط، موسیقی، سرگرمی و لذت است، در حالی که ماندن کنار مادر، همراه با جنگ و دعوا و ناراحتی است.

پسربچگیمیسون که در سنین پایین شخصیتی بازیگوش و پر شر و شور است، به تدریج به آدمی کم حرف و درون گرا تبدیل می شود. در سن جوانی، او عکاس موفقی است و دوره دبیرستان و کالج را با موفقیت پشت سر می گذارد. اگرچه در نخستین رابطۀ عاشقانه اش ناکام است اما در نهایت موفق می شود، همراه با شروع دورۀ زندگی تحصیلی جدیدش و ورود به دانشگاه، رابطۀ عاشقانۀ تازه ای را آغاز کند و اینجا همان جایی است که لینکلیتر، فیلمش را تمام می کند.
پیش از لینکلیتر، فیلمسازان دیگری از جمله مایکل آپتد، سینماگر برجسته بریتانیایی هم ایده های مشابهی را دنبال کرده اند. آپتد نخستين بار اين کار را در فيلم هفت بعلاوه هفت انجام داد که تاثير زيادی بر مستندسازان سراسر جهان گذاشت. در آن فيلم آپتد، 14 کودک هفت ساله را انتخاب کرد و بر روی آنها مطالعه کرد و دوباره در سن چهارده سالگی به سراغ آنها رفت و نشان داد که ديدگاههای اين کودکان تا چه حد تغيير کرده و يا تا چه حد ثابت مانده است. اما تفاوت فیلم لینکلیتر با فیلم های آپتد در این است که فیلم او یک فیلم داستانی است و مستند نیست هرچند می توان آن را به عنوان فیلمی مستند دربارۀ تغییر فیزیکی و گذشت عُمر الار کولترین، بازیگر نقش میسون و لورلی لینکلیتر، دختر کارگردان و همین طور بازیگران دیگر فیلم به حساب آورد. لینکلیتر برای تفکیک دوره های زمانی و سنی میسون از میان نویس استفاده نمی کند اما تماشاگر بر اساس تغییرات ظاهری میسون و خواهرش، متوجه این گذشت زمان می شود.
به گفتۀ لینکلیتر، این فیلم، فقط دربارۀ بالغ شدن بچه ها نیست بلکه والدین آنها نیز همراه آنها به بلوغ فکری می رسند. لینکلیتر، یک رویداد مهم مثل درگیری مادر میسون با ناپدری الکلی اش را نیمه کاره رها کرده و به یک سال بعد برش می زند. با این کار او از ملودرام شدن فیلمش جلوگیری می کند و از تماشاگر می خواهد به جای درگیر شدن در هیجان های مربوط به کشمکش های زناشویی، تنها به میسون و احوالات او توجه کند. میسونی که دائماً نگران رابطه مادرش با مردهای دیگر است و این نگرانی مبنای فرویدی ندارد بلکه به خاطر نا امنی و ترس از این است که نکند شریک مادرش، آدم بدی باشد و بخواهد زندگی را بر آنها جهنم کند.
بچه ها به مرور از کودکی و معصومیت عبور کرده و به نوجوانی و جوانی گام می نهند و لذت های جوانی مثل عشق، سکس، مشروب و مواد مخدر را تجربه می کنند. از سوی دیگر کودکی و نوجوانی میسون در یکی از بحرانی ترین دهه های تاریخ سیاسی معاصر آمریکا گذشته است. بنابراین لینکلیتر نمی تواند به حوادث سیاسی مهم آمریکا در طی این 12 سال بی اعتنا باشد، هرچند این توجه خیلی سطحی و زودگذر است. در صحنه ای از فیلم، میسون با پدرش در کافه نشسته اند و صحنه های جنگ عراق از تلویزیون پخش می شود و پدرش دربارۀ دخالت آمریکا در عراق به او توضیح می دهد. همچنین پدر که هوادار اوباماست و از نامزدی او در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا دفاع می کند، از میسون و خواهرش می خواهد تراکت ها و پوسترهای تبلیغاتی اوباما را در محله شان پخش کنند. یکی از بهترین صحنه های فیلم، صحنۀ گفتگوی پدر با میسون و سامانتا دربارۀ رابطه جنسی و سکس پیش از ازدواج است. پدر با صراحت حرف می زند و کودکان از این لحن صریح او غافلگیر شده و خجالت می کشند.
فیلم همان طور که از اسمش پیداست روی میسون و روابط او با بقیه افراد خانواده، متمرکز شده و دوربین لینکلیتر، هر جا که او هست، همان جاست. بچه ها جلوی دوربین راحت اند و نقش شان را خیلی خوب و باور پذیر بازی می کنند. ما کمتر میسون را در خلوت و تنهایی اش می بینیم و در بیشتر صحنه ها، او در کنار افراد خانواده یا دوستانش قرار دارد و این برای فیلمی که می خواهد، رشد یک شخصیت و بلوغ جسمی و ذهنی او را به ما نشان دهد، می تواند یک نقطه ضعف باشد.
لینکلیتر از جمله فیلمسازان مستقلی است که محبوبیت زیادی در میان منتقدان سینمایی دارد. بیشتر فیلم هایش از جمله همین فیلم، مورد ستایش منتقدان قرار گرفته و عموماً نقدهای مثبت زیادی بر آنها نوشته شده است.
لینکلیتر، دو بار برای فیلم های پیش از غروب و پیش از نیمه شب، نامزد دریافت جایزۀ اسکار بهترین فیلمنامه بوده است. او همچنین دو بار جایزۀ خرس نقره‌ای بهترین کارگردانی از جشنوارۀ فیلم برلین را به خاطر فیلم های پیش از غروب و همین فیلم (پسر بچگی) دریافت کرد.

دیدگاه شما

لطفا دیدگاه خود را وارد نمایید
نام خود را وارد کنید

five × one =