نقدی بر «تیغ و ترمه» کیومرث پوراحمد

علی فرهمند

ما هیچ، ما پراید

اقتصاد، سیاست و فرهنگ هرسه اگر یک نباشند، وابسته‌اند -در جزئیات وابسته‌اند. ماحصل اقتصاد معیوب، سیاست مفعول و فرهنگ معلول، پس‌ماندگی است. و در این روزگار… چنین می‌پندارم که خرید پسماند‌گیِ پراید به هفتاد میلیون تومان همان‌قدر اقتصاد را معیوب‌تر می‌کند که پانزده هزار تومان تماشای پسمانده‌ها، فرهنگ را. و آن سه‌ی جدانشدنی -به مرور- آدم‌ها را نیز به عقب‌گرد وا می‌دارد. کی فکرش را می‌کرد سازندۀ شب یلدا که روزی با «حامد»ِ شلاق‌خورده‌اش هم‌دردی داشت، اکنون به سبک «هرچه کنی به خود کنی»های ترکی/ هندی، شیشه‌های مشروبات الکلی را -به سرانجامِ آیینۀ عبرت- فرو بریزد (؟) -قطع به نمای درشت شیشه‌های شکسته، قطع به چهرۀ هراسانِ عموی الکلیِ کافر، قطع به عصبیتِ قهرمان‌کوچولوی هدایت‌شده به راه راست! کی فکرش را می‌کرد سازندۀ خواب‌نما که کار‌آزموده مرگ «مشد عباس» را چونان غریب تصویر کرد، این‌جا -در همان لحظات نخست- با خودکشیِ پدر، خنده به لب بیاورد؟ -قطع به دوربین هراسان از پشت مرد که قصد خودکشی دارد، قطع به نمای دور و مردی که می‌پرد و صدای اَاَاَاَاَاَاَاَ… قطع به نمای درشت چهره‌های خندانِ تماشاگر از مرگ یک اسباب‌بازی و شیرجه روی سکوی یک متر با امکاناتِ محدود تکنولوژیکِ سرهم‌بندی‌شده! کی فکرش را می‌کرد سازندۀ اتوبوس شب که بازی‌هاش در یاد مانده هنوز، درک بازی‌گری انگار از دست داده باشد و این بی‌استعدادهای شیک‌پوش را جای بازیگر به کار بگیرد! قطع به نمای نقاشی کردنِ «پژمان بازغی» -قطع به خندۀ تماشاگران، قطع به فرنگی‌نماییِ «لاله اسکندری» -قطع به قهقهه‌ها، قطع به گریه‌های «دیبا زاهدی» -قطع به خودزنیِ ما، قطع به دعوا و کتک‌کاری سرِ سبیلِ تراشیده -کی از این چرخ فلک پیدا می‌شوم؟ و چطور «کیومرث پوراحمد» چنین شد؟ این‌ها اگر معلولِ معلولیتِ جامعه نیست، چیست؟ اقتصادِ هفتادتایی، سیاستِ پنجِ بعلاوه و منهای یک و فرهنگ دوزار و ده شاهی می‌طلبد.

تیغ و ترمه هم از متن می‌رنجد و هم اجرا. فیلم‌نامه کوچک‌ترین تحول برای شخصیت‌هاش قائل نیست. دختری است که هنگام شنیدن «صدا، دوربین، حرکت» پی مارپل‌بازی می‌اُفتد و یاد می‌آورد مرگ پدرش می‌تواند مشکوک باشد! در این حین معشوق چشم‌چران -که بود و نبودش برای قصه فرقی نمی‌کرد- می‌آید و «چارتا» جمله می‌گوید و مادرِ نچسبش –که بیش‌تر به خواهرش می‌ماند، گاه سر و صدایی از خود بروز می‌دهد و معلم زبان هم که تبلیغ کیفش را می‌کند و خلاصه آدم‌های زیادی هستند که کاری از پیش نمی‌برند؛ چون سرنخ‌ها همه پیش دوستِ مترسکِ دختر است: به وقتش رو می‌کند که در پزشک قانونی آدم دارد و به وقتش از آشنای خود در دفتر هواپیمایی رونمایی می‌کند و به وقتش، ماجرای تعرضِ پسر چشم‌چران را برای دختر تعریف می کند! کاش به وقتش تمام این آدم‌ها را نیز به آتش می‌کشید که «فیلم» زودتر تمام می‌شد! می‌ماند روح پدر که هملت‌وار گاه می‌آید، گاه می‌رود، چندان هم مشخص نیست چرا می‌آید و چرا می‌رود! و پیداست دختر به روح اعتقاد دارد که روح پدر را چنین واضح می‌بیند و باهاش حرف می‌زند. دختر روان‌پریش می‌نماید امّا قرار نبوده چنین باشد. از قرار منطقِ درام، مردهای ماجرا (معشوقِ چشم‌چران و عموی یزیدِ کافر) می‌بایست با فم‌فتالِ مادرنما دست در دست هم بدهند و عرصه را برای دختر تنگ کنند امّا عکسِ این در اثر اتفاق اُفتاده است: دختری که قهوه روی تابلوی نقاشی می‌پاشد، با شیشه صورت عمویش را جر می‌دهد، خانۀ معشوق را آتش می‌زند و مادرنما را در توالت خفه می‌کند، تازه روح پدرش را هم مدام می‌بیند آدم سالمی است؟ ماجرای «تیغ» و «ترمه» قرار بوده باشد امّا «تیغِ ترمه» به مراتب کاری‌تر است. سازنده اگر با هدفِ «درام زنانه» تیغ و ترمه ساخته، نتیجه‌اش اثری است به واقع، ضدزن. و ضدمرد، و ضد همه‌چیز –ضدسینما! امّا مگر می‌شود، «پوراحمد» و تیغ و ترمه؟ این‌ها آیا نتیجۀ قیمت «پراید» نیست؟

«ترمه» از همان بدو ورود، پریشان‌حال است و با «تحول» بیگانه؛ امّا پسر چشم‌چران چرا ناگهان متحول می‌شود؟ اصلاً نصفِ فیلم کجا بود؟ خانه‌اش آتش گرفت و فِید شد و آخرش رخ نمود به چهره‌ای نادم و پشیمان؟ مادر چرا آن جملۀ حکیمانه را پس از استحمامِ در دست‌شویی و در پاسخ به پلیسِ فرودگاه -که از دخترت شکایتی نداری (؟)- به زبان آورد: «چه شکایتی؟ دخترمه!» مگر این مادر «دختر» می‌فهمید؟ خانۀ دخترش را بالا کشیده بود و داشت فلنگ را می‌بست! چی شد شکایت نکرد؟ آن وسط «مهران رجبی» چه‌کار داشت؟ تیغ و ترمه به مانندِ شله قلمکار می‌ماند. همه‌چیز و همه‌کس توش هستند. دورهمی است. نیمی از نقش‌ها کارکرد ندارند! و تمام رخدادها، تأثیر! و دیالوگ‌ها چقدر ساده‌انگار: دختر از پشت سبزه‌ها بیرون می‌پرد و می‌پرسد: «مامان چرا بعد از فوت بابا، مدرسۀ من رو عوض کردی؟» و به خیالش دارد اطلاعات می‌دهد به بیننده! عموی کافر در نمای درشت و چهرۀ مثلاً توبه‌کار -و الحق از موسیقی سوزناکش نمی‌توان گذشت -می‌گوید: «من عاشق مادرت بودم امّا پدرت…»! جمله‌نویسی‌ها مبتدی است و از پس هر کودکِ چهارِ فیلمِ بد دیده برمی‌آید. این را چطور بگذارم مقابل مونولوگ به‌یادماندنیِ شب یلدا (که نمی‌نویسمش تا سانسور نشود!) یا حرف‌های ماندگار «آقا محمود» در سفرنامۀ شیراز؟ و صحنۀ «شاه‌کار» تیغ و ترمه آن‌جاست که همۀ این اشکالات یک‌جا نمایان می‌شود وقتی «ترمه» با حقارت به عموش می‌گوید: «تا حالا خودت رو توی آیینه نگاه کردی؟» و تصویر به چهرۀ عموی کافر که دارد توی آیینه نگاه می‌کند، قطع می‌شود. این قطع، یک قطع ساده نیست! قطع ارتباط فیلمسازش است انگار با فیلم‌سازی. باور نمی‌توان کرد این فیلم «پوراحمد» است و هیچ‌چیز جز پدیدۀ «پراید» نمی‌تواند برای ساخت این اثر، توجیه تلقی شود -که در آن صورت، همه می‌پذیرند و درک می‌کنند. و تنها یک امید برای دوست‌دارانِ چند فیلم سازنده‌اش -پس از تماشای این کابوس- باقی است؛ این‌که خود کارگردانش بداند ساخته‌اش چیزی جز پسماند فرهنگ معلول و سیاست مفعول و اقتصاد معیوب نیست (به قولِ «ربابه خانم» در ملخ دریایی: لِجِنا تَه جوغا)! در این صورت می‌شود بهش -و به فیلم‌های بعدی‌اش- اُمیدوار بود.

دیدگاه شما

لطفا دیدگاه خود را وارد نمایید
نام خود را وارد کنید

eight − five =