«باکورائو» و رئالیسم جادویی کلبر مندونسا فیلهو

«باکورائو»، ساخته کلبر مندونسا فیلهو و خولیانو دورنالس در سنت “سینمانوو”ی برزیل ساخته شده، جنبش سینمایی رادیکالی که در دهه شصت میلادی به وسیله سینماگرانی چون گلوبر روشا، کارلوس دیه گوس، نلسون پریرا دوس سانتوس و روی گوئرا با رویکردی مارکسیستی و تاثیرپذیری از نئورئالیسم ایتالیایی و  موج نوی فرانسه به‌وجود آمد. سینمایی که به همان اندازه که درگیر مسائل اجتماعی، سیاسی و انسانی بود، یک نوع عشق به سینما نیز در آن موج می زد، هرچند برخلاف فیلم‌های پیشگامان این سبک که مانیفست آنها “زیبایی شناسی گرسنگی” بود، مسئله فیلم «باکورائو»، اختلاف طبقاتی و فقر نیست اما رئالیسم جادویی فیلم و وجود برخی عناصر مثل خشونت سادیستی آدمکش‌های حرفه ای بیگانه، سیاستمداران فاسد، شمنیسم و عرفان سرخپوستی و تاکید بر فرهنگ فولکلوریک برزیلی ( مراسم تدفین آیینی، رقص‌های عجیب روستاییان و ظاهر شدن روح مادربزرگ در برابر سردسته آدمکش‌ها) مرا به یاد فیلم‌های روشا به ویژه «آنتونیو داس مورتس» و «خدای سیاه شیطان سفید» یا فیلم‌های خودوروفسکی («ال توپو» و «کوه مقدس») می اندازد. البته مندونسا و دورنالس در گفتگویی به تاثیرپذیری شان از فیلم « زمان و بازگشت اگوستو ماتراگا» ساخته روبرتو سانتوس نیز اشاره کرده اند. حتی از موسیقی فیلم «ماتراگا» ساخته جرالدو واندره  نیز در باکورائواستفاده شده است.

«باکورائو» پر از ارجاع به فضاهای سینمایی، ژانرها و آثار فیلمسازان دیگر است و این از سینماگری مثل فیلهو که خود منتقد فیلم و سینه فیل است، دور از انتظار نیست. او حتی نام مدرسه باکورائو را “جائو کارپینتریا” گذاشته که در واقع ادای دینی به جان کارپنتر است. اصلاً بافت روستای فیلم شباهت زیادی به بافت روستای فیلم « ومپایر» جان کارپنتر دارد و خشونت نهایی فیلم و دریای خونی که راه می افتد نیز اسلشر مووی‌های کارپنتر را به یاد می‌آورد، ضمن اینکه بی‌شباهت به روستاهای فیلم های وسترن به ویژه آثار سرجئولئونه هم نیست با ساختمان کلیسا، مدرسه، بار و روسپی خانه. فقط بانک ندارد. مایکل، نئوفاشیست آلمانی و دار و دسته آمریکاییِ آدمکش او نیز همانند ژنرال کاستر یا فیلیپ شریدان که سرخپوست ها را قتل عام کردند، برای کشتن اهالی باکورائو، عازم این ده می شوند. تصمیم مردم ده برای مقاومت در برابر متجاوزان بیگانه و یاری گرفتن آنها از یاغیانی مثل پاکوت و لونگا، یادآور «هفت سامورایی» کوروساوا است.

ماجراهای «باکورائو» در آینده‌ای نامشخص اتفاق می‌افتد (اول فیلم می نویسد چند سال پس از اکنون). فیلم با نمایی هوایی از جاده‌ای دراز و بی‌انتها به سبک فیلم های کوئن‌ها شروع می‌شود. تابلویی در جاده است که روی آن نوشته شده: “اگر به باکورائو می‌ری، آرام برو”. ترزا، زن جوانی است که برای شرکت در مراسم تدفین مادربزرگش کارملیتا که زنی قدرتمند و شَمِن دهکده بود، به زادگاهش برمی گردد. او سوار تانکری است که آب آشامیدنی برای مردم ده می‌برد چرا که سیاستمداری فاسد به نام تونی جونیور، با ایجاد یک سد بر روی رودخانه دهکده، آب رودخانه را به روی مردم ده بسته است با این حال او که شهردار سِرا ورده است و دوباره برای این شغل کاندید شده و با آوردن غذا و دارو و کتاب برای مردم ده، و وعده‌هایی که برای رفاه آنها می‌دهد، می‌خواهد رای آنها را به دست آورد. روایت، به صورت خطی پیش می‌رود اما مندوسا از زاویه دیدهای متعددی استفاده می‌کند. با اینکه فیلم با ترزا شروع می شود اما ترزا، شخصیت اصلی داستان نیست و فیلم با او جلو نمی‌رود بلکه دوربین بعد از مدتی او را رها کرده و با شخصیت های دیگر روستا همراه می‌شود. گاهی حتی زاویه دید، ترکیبی می‌شود. مثل صحنه ای که زوج موتورسیکلت سوار، دو مرد باکائورایی را با تیر می زنند. ابتدا این صحنه را از دید قاتل ها و نیز از دید قربانیان آنها می‌بینیم، بعد کات می‌شود به نمایی هوایی که از دریچه دوربین پهباد گرفته شده که مثل لاشخور بالای سرشان چرخ می‌زند، پهبادی که درواقع مایکل و دار و دسته‌اش، از راه دور آن را کنترل و هدایت می‌کنند.

«باکورائو»، دهکده‌ای خیالی شبیه “ماکوندو”ی گارسیا مارکز است، دهی پرت و دورافتاده و نفرین شده در سرتائوی برزیل که اتفاق‌های عجیبی در آن می افتد. از همان ابتدا، ترزا در جاده با تصادف مرگباری مواجه می‌شود، کامیونی که بار آن تابوت‌های خالی بوده با یک اتومبیل سواری تصادف کرده است. تابوت‌ها وسط جاده ریخته شده و جنازه مردی نیز آنجا روی آسفالت افتاده است. تلویزیون کوچکی که داخل تانکر هست، از یاغی جوانی به نام لونگا خبر می‌دهد که دولت برای دستگیری اش جایزه تعیین کرده (یک مولفه داستانی دیگر ژانر وسترن). همه اینها به نوعی، حوادث شومی را که در انتظار مردمان دهکده است پیشگویی می‌کنند. هجوم دهها اسب به دهکده هنگام شب (یادآور صحنه ای از فیلم «تانگوی شیطان» بلا تار)، قتل عام اعضای خانواده یک مزرعه‌دار محلی و تعقیب آدم ها در جاده به وسیله شی‌ای شبیه بشقاب پرنده که بعداً معلوم می‌شود پهباد شکارچیان آمریکایی است که قصد شکار مردم بیگناه باکورائو را دارند. دهی که ناگهان از روی نقشه ناپدید می‌شود و معلم ده هر کاری می کند نمی تواند آن را روی “گوگل مپ” به بچه‌ها نشان دهد و بعد برای این کار به نقشه قدیمی کاغذی مدرسه متوسل می شود. باکورائو، ده عجیبی است و ارزش‌های اخلاقی خاصی بر آن حاکم است. مردم ده، برای آرامش یا گرفتن انرژی، مواد توهم زای قوی ای مصرف می کنند. سنت هایی که در جوامع دیگر غیراخلاقی شمرده می شود، در آنجا رایج است. در این جامعه می توانی فاحشه باشی و مثل بقیه، بدون شرم در روستا زندگی کنی و راه بروی. فقط دزدی و فساد سیاسی، قابل مدارا نیست. پسر کارملیتا که معلم ده است در مراسم تدفین مادرش می‌گوید که در خانواده ما همه جور آدمی پیدا می شود از دکتر و معمار گرفته تا فاحشه، فقط دزد نداریم.

فیلم‌های مندونسا، اگرچه مستقیما به سیاست نمی پردازند اما به نحو تمثیلی و استعاری سیاسی‌اند و غیرمستقیم به فضای سیاسی معاصر برزیل مربوط‌اند. نخستین فیلمش، (آکواریوس)، بیانیه‌ای علیه لیبرالیسم افسارگسیخته حاکم بر برزیل بود و نمایش آن در فستیوال فیلم کن، با تظاهرات علیه حکومت فاسد برزیل همراه بود. در اینجا نیز کاملا مشخص است که مندوسا، فیلم را با رویکردی پسا‌استعماری ساخته است. آب، عنصر نمادینی است که قدرت‌های محلی به کمک خارجی‌ها، سعی در کنترل آن را دارند. وجود موزه تاریخ در باکورائو نیز بر این مفهوم تاکید دارد. موزه‌ای که در پایان به پایگاه مقاومت در برابر هجوم افراد بیگانه تبدیل می‌شود. مندوسا، تاریخ را احضار می کند، موزه تاریخ، دیگر تنها مکان نگهداری یادگارهای گذشته نیست بلکه نه تنها شورشیان گذشته از جا برمی خیزند و در قالب لونگا یا پاکوت اسلحه به دست گرفته و در مقابل مهاجمان آمریکایی (استعمارگران مدرن) می‌ایستند بلکه با تفنگ‌های قدیمی روی دیوارهای موزه نیز خود را تجهیز می‌کنند. در این موزه همچنین عکسی از یاغیان قدیمی وجود دارد که به سنت یاغی‌گری در باکورائو اشاره می‌کند. سنتی که همچنان به وسیله راهزنی به نام لونگا ادامه یافته است.

فیلم، ابتدا مثل مستندهای قوم نگارانه و مردم شناسانه شروع می‌شود با سکانس‌هایی طولانی مربوط به تدفین مادربزرگ و مراسم آیینی سوگواری مردم دهکده برای مادربزرگ که بیشتر با دوربین روی دست فیلمبرداری شده و سبکی کاملاً مستندگونه دارد. اما فیلم هرچه جلوتر می‌رود، از حالت مستند خارج می‌شود و بتدریج با قتل‌ها و اتفاق‌های مرموزی که در ده می‌افتد، تبدیل به تریلری جنایی با مایه های هارور می‌شود.

«باکورائو»، فیلمی بی‌زمان و بی‌مکان است  اما نوعی زمان‌پریشی بر آن حاکم است که همجواری عناصر کهنه و مدرن است مثل پهباد در کنار اسب، سلاح‌های مدرن و سلاح‌های کهنه در کنار هم یا استفاده از موبایل برای خبر دادن و آینه برای علامت دادن. این تضاد بین کهنه و نو به فرم فیلم هم راه یافته، یعنی استفاده از تمهیدات اپتیکال قدیمی مثل وایپ و دیزالو در کنار نماهای هوایی که با پهباد گرفته شده. سونیا براگا، شمایل هنری برزیل و بازیگر فیلم «بوسه زن عنکبوتی» هکتور بابنکو و فیلم قبلی مندونسا(«آکواریوس») در نقش پزشک دهکده، شخصیتی پیچیده و مرموز است. با اینکه ماهیت و انگیزه آدمکش‌های آمریکایی دقیقا روشن نیست و فیلم توضیح دقیقی درباره انگیزه و اعمال شرورانه آنها و علت هجوم آنها به باکائورا نمی‌دهد اما در انتهای فیلم، رابطه بین مایکل سردسته این گروه و تونی جونیر ، شهردار فاسد شهر برملا می‌شود. آنچه که مشخص است این است که آنها رفتاری سادیستی دارند و از کشتن لذت می‌برند و حتی بعد از کشتن دچار شور جنسی شده و از این طریق به ارگاسم می‌رسند. سادیسم نظامی آنها که با شهوت جنسی آمیخته شده، یادآور شکنجه اسرای عراقی به وسیله سربازان آمریکایی و انگلیسی در زندان ابوغریب عراق است. یکی از افراد این گروه که از قتل یک کودک روستایی به دست دو نفر دیگر از اعضای گروه ناراحت و خشمگین است با مایکل، سردسته گروه درگیر می‌شود و او را نازی خطاب می‌کند. مایکل نیز در جواب می‌گوید “دفعه دیگه اگه خواستی منو عصبانی کنی، از این کلیشه‌های احمقانه استفاده نکن.” رفتار تحقیر آمیز اعضای آمریکایی گروه با دو عضو برزیلی گروه و حرف‌های نژادپرستانه ای که درباره هویت قومی و نیز قیافه آنها می‌زنند، کاملا بوی فاشیسم می‌دهد. هنگامی که مردم مایکل را زنده زنده دفن می‌کنند او فریاد می زند که این تازه آغاز ماجراست و به این ترتیب، بر فجایعی که در انتظار این دهکده نفرین شده است تاکید می‌کند.

دیدگاه شما

لطفا دیدگاه خود را وارد نمایید
نام خود را وارد کنید

4 − one =