درباره «همچون یک عاشق»  

مارین کارمیتز (تهیه کننده فیلم «همچون یک عاشق») / ترجمۀ فرید اسماعیل پور

این متن، نوشته مارین کارمیتز[1]، تهیه‌کننده فیلم «همچون یک عاشق» است که در ویژه‌نامه مجله  Trois Couleurs Magazine به مناسبت نمایش این فیلم در فستیوال فیلم کن 2012 منتشر شده است. کارمیتز، مؤسس کمپانی فیلم MK2، کارگردان، تهیه‌کننده و پخش‌کننده فرانسوی است. تخصص و علاقه او سینمای مستقل و هنری است. کارمیتز فیلم‌های کارگردان‌های بزرگی چون کلود شابرول، کریستف کیشلوفسکی، آلن رنه و … را تهیه کرده است. او همچنین در سال‌های اخیر، تهیه‌کننده برخی از فیلم‌های عباس‌کیارستمی از جمله «کپی برابر اصل» و «همچون یک عاشق»، بوده است.

حدود سال 2004 و بعد از فیلم « ده» بود که عباس ایده ساخت فیلمی در ژاپن را با من مطرح کرد. چون فیلمنامه‌ای نداشت ، به او پیشنهاد دادم تا در هنگامی که داستان فیلم‌اش را برایم تعریف می‌کند، از او فیلم بگیرم. داستان راننده‌های تاکسی که در یک شب و در توکیو می‌گذرد. به تازگی  و پس از اتمام تولید «همچون یک عاشق» دوباره این ویدئو را دیدم. در ویدئو  از او می‌خواهم تا  ماکتی  را که ساخته است نشانم بدهد، ماکتی که با هم در تلویزیون می‌بینیم و او بر روی تصاویر حرف می‌زند. صحنه‌ای را که تاکسی در یک  میدان به دور مادربزرگ می‌گردد را می‌بینیم. همه عناصر و اجزاء  «همچون یک عاشق» را می‌توان اینجا دید اما در حالت اسکیس. عباس ده سالی را برای ساخت اثری تمام عیار صرف کرد. او همیشه قبل از آغاز فیلمبرداری آن دسته از فیلم‌هایش که من تهیه کرده‌ام نمونه‌ای می‌سازد. برای «کپی برابر اصل»، دو فیلمبرداری کامل داشتیم. اول فیلمبرداری از دکورها و تنها با حضور هنرورها و بعد از آن فیلمبرداری اصلی با حضور بازیگران. این نمونه‌ها همچون اسکیس‌های اولیه یک نقاش برای رسیدن به اثر نهایی‌اش هستند؛ تابلو.  این روش کار مرا به یاد جاکومتی و تندیس‌های نیمه کاره و رها شده بر روی میز کارگاه‌اش می‌اندازد. تندیس‌هایی که دوباره رویشان کار می‌کرد، رهایشان می‌کرد، باز به سراغشان می‌آمد و کامل و یا نابودشان می ساخت. اسکیس‌ها و طرح‌های اولیه که در روند ساخت یک بنا خلق می‌شوند. این روش کار را هرگز نزد کارگردان دیگری جز کیارستمی ندیده‌ام. همچنین نزدیکی اینچنینی سینما را با دیگر هنرها و دیگر اشکال خلاقیت. درست است که در سنیما روی فیلمنامه‌ها کار می‌کنیم، با دقت به تصحیح و تکمیل‌شان می‌پردازیم، اما مرحله تولید و فیلمبرداری به سرعت انجام می‌پذیرد. یا اینکه بعضی وقت‌هاپیش می‌آید که برای آماده سازی ایده‌ای زمان کافی صرف می‌کنیم ،اما نه با اسکیس‌های پی در پی و متوالی و با رویکرد کیارستمی.
این روند مرا به این باور رساند که سینما همچون یک خانه در دست ساخت است. از کارگردان انتظار دارم که آجرها را برای تکمیل خانه با خود بیاورد، نه برای اتمام آن، بلکه اینکه دیگران بتوانند ساخت و ساز را  ادامه دهند. این خواستۀ اصلی من  از سینماگرهاست. در آن زمان از کیارستمی پرسیدم که چرا می‌خواهد فیلم‌اش را در ژاپن بسازد. پاسخ داد:”خُب، چون اگر در ژاپن فیلم بسازم به من نخواهند گفت که فیلمی غربی ساخته‌ام. فیلمبرداری در ژاپن مثل  فیلمبرداری در ایران است. چه زبان فیلم ژاپنی باشد، چه فارسی، بازهم نیاز به زیرنویس خواهد بود.”

او در اینجا به عنصر مهمی از رابطه‌مان اشاره می‌کند؛ یعنی زبان. من انگلیسی حرف نمی‌زنم، او نیز فرانسوی حرف نمی زند. من  فارسی حرف نمی‌زنم، چطور با هم ارتباط برقرار کنیم؟ اتفاقی معجزه آسا و بسیار جالب روی می‌دهد،  چیزی که آن را در «همچون یک عاشق» باز می‌یابم. گاه پیش می‌آید که من و عباس با هم سفر کنیم، سفری بدون همراهی مترجم. می‌توانیم همدیگر را بفهمیم. چگونه؟ من با او به آرامی به زبان فرانسه حرف می‌زنم و او با من به انگلیسی حرف می‌زند. حرفهایش را به انگلیسی می‌فهمم و او حرفهایم را به فرانسه می‌فهمد.  به ویژه وقتی سوار خودرو هستیم. من می‌رانم و او در کنار من نشسته است، با هم حرف می‌زنیم و می‌توانیم ارتباط برقرار کنیم، زیرا رابطه‌ای که بین ما شکل گرفته ورای کلمات است. کلمات به حامل‌های معنا تبدیل می‌شوند. اما در عین حال حاوی منظور نیز هستند، چیزی شبیه تفاهمی که محصول زبان جهانی است.
یکی از وجوه بسیار جالب در خوانش  «همچون یک عاشق» نقش بازتاب تصاویر در این فیلم است. بازتابی که از پس زمینه‌ها، فضاها و سطوح آینه‌وار بسیار شگفت‌انگیز ایجاد می‌شود. من شاهد کار کردن عباس بوده‌ام و دیده‌ام که او چطور برای دیده شدن عبور یک هنرور در یک بازتاب تصویری وقت می‌گذارد. کار کردن با هنرور زمان بیشتری از کار با بازیگر می‌گیرد. او گاه زبان و قواعد سینمای کلاسیک را به چالش می‌کشد ؛ امری که برای عوامل فیلم توان‌فرسا بود و روزهای آغازین فیلمبرداری هیاهو و جنجال راه می‌انداخت. این مسأله مرا به بازنگری درباره تولید فیلم وا می داشت.
می‌توانیم به خواب رویم، می‌توانیم فراموش کنیم که باید خود را مورد سؤال و نقد قرار دهیم. عباس کیارستمی برای من همچون ساعتی است که صبح ها زنگ می‌زند. بعضی وقت‌ها خوشایند نیست، اما باید از خواب بیدار شوم. بدون او خواب می‌مانم. یک فیلم ژاپنی که تولیدش از کشور فرانسه آغاز شده، اتفاقی بی سابقه است. تهیه این فیلم را شبکه آرته رد کرده بود، به اندازه کافی پول برای تولیدش نداشتم، حتی با احتساب سهم تهیه کننده ژاپنی. با وجود این به عباس قول داده بودم. بنابراین مجسمۀ  اسفنجی بسیار زیبایی را که از ایو کِلَن[2] داشتم و بسیار مورد علاقه‌ام بود به سادِبیز[3] سپردم. سادِبیز آن را در یکی از حراجی‌هایش در امریکا فروخت. با پول فروش اسفنج توانستم فیلم عباس کیارستمی را تهیه کنم. امروز، از اینکه اثری زیبا از ایو کِلَن را با اثر زیبایی از عباس کیارستمی عوض کرده‌ام بسیار خوشحالم.


[1] Marin Karmitz
[2] Yves Klein (1928-1962)
[3] Sotheby’s

دیدگاه شما

لطفا دیدگاه خود را وارد نمایید
نام خود را وارد کنید

twenty + 10 =