فرانسیس مک دورمند: دیگر هرگز  نقش یک زن آمریکایی را بازی نخواهم کرد

گفتگو با فرانسیس مک دورمند بازیگر فیلم «نومدلند» (سرزمین کوچ‌نشینان)

 ترجمۀ شیوا اخوان راد

فیلم «نومدلند» (سرزمین کوچ‌نشینان) ساخته‌ی فیلمساز چینی تبار آمریکایی، کلویی ژائو برای نخستین بار در فستیوال فیلم ونیز به نمایش درآمد و برنده‌ی شیر طلایی ونیز شد. کلویی ژائو، کارگردان فیلم و فرانسیس مک دورمند، بازیگر آن، در کنفرانس مطبوعاتی فیلم که با نرم افزار زوم انجام شد شرکت کردند. خلاصه‌ای از صحبت‌های مک دورمند و ژائو را در اینجا می‌خوانید:

فرانسیس مک دورمند ابتدا گفت: “اسم من مک دورمند است نه مک دونالد. تلفظش دشوار است اما به مرور به آن عادت می‌کنید.” او درباره همکاری‌اش با کلویی ژائو گفت: “یکی از دوستانم، پیتر اسپیرز(تهیه کننده)، کتاب را برایم فرستاد و نظرم را جویا شد و من گفتم: چرا که نه. و بلافاصله بعد از آن فیلمِ “سوارکارِ” کلویی‌ را دیدم و عاشقش شدم، دلم می‌خواست با کلوئی ژائو ملاقات کنم و ناگهان بوم! همه چیز جفت و جور شد.”

 مک دورمند درباره نا-داستان(نانفیکشن) جسیکا برودر درباره‌ی کوچ‌نشینان مدرن گفت: “درست مثل شخصیت فرن در فیلم که یک روز بار و بندیلش را جمع می‌کند و می‌رود” کار کردن با یک تیم کوچک 25 نفره که به مدت پنج ماه با هم بودند و به بیش از هفت ایالت سفر کردند و همان‌طور که مک دورمند به آن اشاره کرده “مانند یک ارگانیسم ” بود: “به همین دلیل، ما می‌توانستیم به سرعت حرکت کنیم و میان افرادی که با ون‌های‌شان در جاده‌ها حرکت و در آن زندگی می‌کنند و دائماً در حال جا به جایی هستند باشیم طوری که مزاحمت هم ایجاد نکنیم. از خودم می‌پرسیدم “چه می‌شد اگه من واقعاً یکی از آن‌ها بودم.” در واقع کار ما ایجاد فضایی بود که بتوانیم به این افراد نزدیک‌تر شویم چون آن‌ها جای ثابتی ندارند و برای همین فرن با آن‌ها قاتی شده بود تا کار راحت‌تر و درست‌تر پیش رود. موضوع بیشتر به احترام به روند زندگی یک فرد برمی‌گردد تا پروسه‌ی فیلمسازی و موفقیت‌آمیز هم بود به خاطر این که در نبراسکا، من به یک فروشگاه محلی “تارگت” رفتم و به من پییشنهاد کار شد و از من خواستند تا فرم استخدام را پر کنم. همان موقع به کلوئی ژائو گفتم: همینه! ایده‌مان گرفت!”

مک دورمند همچنین گفت که  از طریق کتاب برودر با افراد زیادی آشنا شدند و آن‌ها به گروه فیلمسازی خوش‌آمد گفتند. “از برکت وجود او بود که ما به راهمان ادامه دادیم و بعد از آن کسی نبود که نخواهد با فرن کار کند. مردم تعجب می‌کردند که از آن‌ها می‌خواستیم داستان‌های‌شان را برای‌مان تعریف کنند و فرن جوری با آن‌ها رفتار می‌کرد گویی بزرگترین ستارگان سینما بودند.” مک دورمند افزود: “یاد گرفتم که فقط آرام بنشینم، دهانم را ببندم و گوش بدهم. هنوز هم در این کار مهارت ندارم و مدت‌هاست فقط تمرین گوش دادن می‌کنم. موضوع فیلم، شنیدن داستان آنها بود، نه گفتن داستان من.”

کلویی ژائو نیز گفت: “همانطور که اشاره شد، انتخاب‌های افرادی که در ون زندگی می‌کنند(بی‌خانمان‌ها) با نابرابری‌های اقتصادی در کشور ارتباط زیادی دارد، سیاست‌هایی که هرگز مورد بحث قرار نگرفت. این سومین باری است که وارد جامعه‌ای می‌شوم که متعلق به من نیست و تلاش می‌کنم مردم را متقاعد کنم تا زندگی‌شان را با من به اشتراک بگذارند. این موضوع بیشتر در مورد چیزهایی است که ما را به هم پیوند می‌دهد نه مواردی که به طور بالقوه ما را از هم جدا می‌کند. وقتی در سفر هستید با مردم گوناگونی از ادیان مختلف با دیدگاه‌های سیاسی متفاوت برخورد می‌کنید و زمانی که حادثه‌ای مثل طوفان یا خراب شدن ماشین‌تان پیش می‌آید، باید با این مردم دوست باشید تا بتوانید مشکلات‌تان را مرتفع کنید.”

مک دورمند نیز بر اهمیت تعلق داشتن به یک جامعه تاکید کرد: “به جرات می‌گویم آن‌ها از سر ناچاری تن به این زندگی داده‌اند، یک موقعیت سوسیالیستی: یکی برای همه و همه برای یکی. امروز افراد زیادی به خاطر موقعیت اقتصادی در جاده‌ها هستند اما بسیاری از آن‌ها هم عاشق سیر و سیاحت‌اند و از زندگی راکد خوششان نمی‌آید. این موضوع در مورد روح انسانی و در مورد پویایی و حرکت است.”

مک دورمند گفت که آشنایی با بی‌خانمان‌ها باعث شد او احساس فروتنی عمیقی را تجربه کند. او درباره جغرافیا و سبک بصری فیلم ژائو گفت: “چشم اندازها برای کلوئی ژائو حائز اهمیت بودند، آنها بخشی از داستان آمریکایی هستند و بسیار باشکوه و عظیم‌اند اما یکی از مواردی که باعث شد من در ده سال گذشته به خودم ببالم نکته‌ای بود که یک ژورنالیست در مورد چهره‌ی من در فیلم گفته بود: شبیه تماشای یک پارک ملی است.”

دورمند افزود: “من طی 38 سال گذشته، بیشتر نقش شخصیت‌های زن آمریکایی را بازی کردم. هرچند که نقش فرن در این فیلم احتمالاً یک نقطه‌ی پایان برای اینگونه نقش‌هاست. یعنی من دیگر هرگز  نقش یک زن آمریکایی را بازی نخواهم کرد!  هم میلدرد (شخصیت زن فیلم «سه بیلبورد») و هم فرن، هر دو متعلق به یک جهان مشابه‌اند، آنها از طبقه‌ی کارگر برخاسته‌اند. من خودم هم از طبقه کارگرم و اینجا دوباره «چه می‌شد اگه» مطرح است. چه می شد اگه من فرصت رفتن به کالج و فارغ التحصیل شدن را پیدا نمی‌کردم؟ چه می‌شد اگه فرصت آشنایی با همسرم را پیدا نمی‌کردم که به توانایی‌هایی بالقوه‌ی من ایمان داشت و به من کمک کرد تا رویاهایم را بشناسم؟ چه می‌شد اگه من پسرم را نداشتم و انسان کامل‌تری نبودم؟ چه می‌شد اگه به آینه نگاه می‌کردم و نمی‌توانستم خودم را شبیه زنانی که در مجلات مد و فیلم‌ها ظاهر می‌شوند ببینم؟ چه می‌شد اگه اینها باعث توفقم می‌شدند؟ این اگر‌ها خیلی زیادند اما فهمیدم که بخشی از رویای آمریکایی، کار کردن با اشخاصی مانند کلوئی ژائو است.”

دیدگاه شما

لطفا دیدگاه خود را وارد نمایید
نام خود را وارد کنید

10 − three =