جز عشق چیزی ندارم به تو بدهم

سینمای ضد روشنفکری جان کاساوتیس

جاناتان رُزنبام

 ترجمۀ پرویز جاهد

خبر در گذشت جان کاساوتیس در فستیوال روتردام به من رسید و نخستین واکنشم یادآوری این جمله بیلی وایلدر در تشییع جنازه ارنست لوبیچ بود. دوستی گفت :”دریغ از لوبیچ” و وایلدر پاسخ داد: “بدتر از آن دریغ از فیلم های لوبیچ”. ظاهرا اندیشیدن به فیلمسازانی متفاوت تر از لوبیچ یا جان کاساوتیس، کاردشواری نیست. اما هریک از آنان آورنده نوعی گرایش شخصی در سینما بودند که پیش از آن وجود نداشت. اگرچه بعدها بسیاری از فیلمسازان به تقلید و دنباله روی از آنان روی آوردند. به نظرمی‌رسد جان کاساوتیس به اندازه لوبیچ بر فیلمسازان بی‌شماری تاثیر گذاشته است. کسانی چون پیتر باگدانوویچ، ژان اوستاش، هنری جاگلوم، موریس پیالا، الین می، راب نیلسن، ژاک ریوت و مارتین اسکورسیزی.

آنچه از جان کاساوتیس در ذهن دارم این حقیقت است که او آن قدر عمر نکرد تا نمایش نامه «زن اسرار آمیز» را بسازد. نمایشی که شانس دیدن آن را در اجرای محدودش در سالن کوچک بورلی هیلز در تابستان گذشته داشتم و یکی از مهمترین تجربه‌های تئاتری زندگی ام بود. سابقه طولانی جان کاساوتیس در نمایش نامه نویسی و کارگردانی تئاتر، شناخته شده ترین وجه فعالیت اوست و بیشتر آثارش براساس نمایشنامه ها ساخته شده اند. «چهره‌ها»، «زنی تحت تاثیر»، «شب افتتاح» و «چشمه‌های عشق». حتی اولین فیلمش «سایه‌ها» بر اساس گسترش بداهه پردازی‌های او در کارگاه بازیگری‌اش بود. «چشمه‌های عشق» نیز بر مبنای نمایشنامه‌ای از تد آلن ساخته شد. اما مهمترین آثارش برخاسته از ذهنیت خلاقش بود. یقینا بزرگترین موضوعی که او را رنج می داد، استعداد نویسندگی‌اش بود که در سایه شهرت وسیع و فریبنده اش به عنوان یک کارگردان بداهه پرداز قرار گرفت. «زن اسرار آمیز» که جان کاساوتیس اگر زنده می ماند امیدوار بود آن را بسازد، درباره زنی بی‌خانمان است که نقش او را جنا رولندز(همسرش) بازی می کرد و کارول کین نیز نقش زنی جوانی را ایفا می کرد که هویت روشنی ندارد و احتمالا دختر جنا رولندز است. بیشتر ماجرا در خیابان‌ها و در میان غریبه‌ها روی می‌دهد و در طی تغییر صحنه‌ها، کاساوتیس بازیگران را برای اجرای نمایش به خیابان‌های واقعی می کشاند. همان طور که از اسم نمایشنامه پیداست، ما واقعا چیزی از شخصیت رولندز نمی دانیم. در بیشتر لحظه‌ها، حضور او در خیابان مانع از کشف هویت واقعی او شده و شخصیت سیال و بی ثبات او را به شخصیت‌های سموئل بکت نزدیک می سازد.

از شروع فیلم «چهره‌ها» که در آن جن مارلی، وارد سینمایی می شود که فیلم «چهره ها» را نشان می‌دهد، نوعی مدرنیسم غریزی و غیر منتظم را می توان در کارهای کاساوتیس دنبال کرد. «شب افتتاح»، فیلم محبوب جان کاساوتیس بود و به نظر می رسد استفاده غریب سکانس خوابِ باله گونه و وهم در پایان «چشمه‌های عشق» از یک انگیزه آنی ناشی شده باشد. به رغم گرایش ضد روشنفکری که از فیلم «سایه ها» به بعد در آثار کاساوتیس دیده می شود، جهت‌گیری رادیکال آثارش او را به بازسازی بسیار از اصول مدرنیسم می‌کشاند، عناصری چون خود بازتابی، قواعد غیرمتعارف تعریف و تداوم داستانی، روایت از هم گسسته، استحاله شخصیت و امتناع از روانکاوی که به زبان ویژه او بیان می شود. شاید بزرگترین نقطه کور در نقد بسیاری از منتقدین انگلو آمریکایی آثار او، سماجت آنها بر رئالیست بودن او باشد که واقعا این طور نبود. «چشمه های عشق»، تلاش زیادی کرد که این واقعیت را توضیح دهد و «زن اسرار آمیز» حتی بیشتر.

 در صحنه ای از این نمایش، رولندز در حالی که لباس شیک و پرزرق و برقی پوشیده وارد یک کلوپ شبانه می شود. جان کاساوتیس هرگز برای ما روشن نمی کند که این صحنه بازتاب تخیل اوست یا شخصی دیگر. فلاش بک است یا فلاش فوروارد و طبق مضمون خاص نمایش، نباید هم روشن می کرد. پیتر باگدانوویچ در مقاله ای کوتاه اما هوشمندانه که در کاتالوگ جشنواره روتردام به چاپ رسید، به درستی جان کاساوتیس را یک انقلابی می نامد و بر جنبه های عمیقا سیاسی آثار او تاکید می ورزد. وجهی که عمیقا نسبت به آن بی اعتنایی شده یا بد فهمیده شده است. آنچه که موجب شد «سایه ها» در اولین نمایش آن در 1960 یک انقلاب تلقی شود، ظرفیت ارتباط عمیق آن با مسئله نژادپرستی بود بدون این که بخواهد مستقیما در دیالوگ ها به آن اشاره کند.

زمانی که او در «چهره‌ها» و «شوهران» بر طبقه متوسط تاکید می کند، در واقع تماشاگران آثار خود را افزایش می دهد بدون اینکه حتی نگاه انتقادی- اجتماعی و تندروانه خود نسبت به روح آمریکایی را تغییر دهد. همواره برای منتقدان کار آسانی بود که بی اعتنایی خود نسبت به پیچیدگی و دشواری آثار او را با نشاندن مفاهیم بدیهی و نادیده گرفتن مفاهیم دیگر بپوشاند. جنبه زننده آن این است که شخصیت های او گرایش به معمولی بودن دارند. با این که جان کاساوتیس به آنها عشق می ورزد، احترام می گذارد و با شور و شوقی وصف ناپذیر از آنها دفاع می کند که صرف بیان این احساس، خود به عملی سیاسی بدل می شود. آواز خاطره‌انگیز «من جز عشق چیزی نمی‌توانم به تو دهم» که در پایان فیلم «کشتن یک شرط‌بند چینی» خوانده می شود، در حقیقت سرود ناکامی و شکست است.

شاید کسی بپرسد چه چیزی ستایش غیرانتقادی شخصیت های معمولی را تبدیل به یک عمل سیاسی می‌کند؟ در واقع همچنان که جوناتان کوزول در کتاب اخیرش درباره بی‌خانمان‌های آمریکا – راشل و فرزندانش – اشاره می‌کند، شاید تمام بار ایدئولوژیکی ریگانیسم، متکی بر ظرفیت آن باشد که چنین افرادی را نامرئی و ناسازگار می‌سازد. جان کاساوتیس با رادیکال ترین شیوه ممکن با این ناهنجاری مواجه می شود. همه به خاطر دارند که اختلاف خشونت آمیز میان جان کاساوتیس و استانلی کرامر بر سر فیلم «بچه‌ای منتظر است» در سال 1963 از این اعتقاد کاساوتیس ناشی می‌شد که کودکان عقب مانده ذهنی، هیچ مشکلی ندارند بلکه این ما هستیم که با آنها مشکل داریم.

احساسات خانوادگی، عمیقا در فیلم های جان کاساوتیس دیده می‌شود. حال چه شخصیت ها آن را به زبان آورند یا نه. خانه جان کاساوتیس به عنوان لوکیشن مرکزی فیلم های «چهره‌ها» و «چشمه‌های عشق» همانقدر در کارهایش اهمیت دارد که بازیگران مستعدش. پرونده کارگردانی جان کاساوتیس با فیلم «دردسر بزرگ» (1985) بسته می‌شود. یک کمدی هالیوودی با بازیگری پیتر فالک و آلن ارکین که جان کاساوتیس بعد از این که آندره برگمان، نویسنده فیلمنامه، آن را رها می کند، مسئولیت کارگردانی آن را می پذیرد (باگدانوویچ آن را بزرگترین اشتباه کاساوتیس می‌داند). بنابراین بهتر است که بگوییم پرونده کاساوتیس با بهترین کار تئاتری‌اش به پایان می‌رسد. نمایشی استادانه و بی‌نظیر که بسیاری از تماشاگران هرگز شانس دیدن آن را نخواهند داشت. اگرچه تماشای آن بر روی نوار ویدئو یا انتشار متن آن بسیار جالب خوهد بود.

٭ نقل از کتاب سینمای مستقل جان کاساوتیس (مجموعه مقالات زیر نظر پرویز جاهد). نشر ایجاز.

برگرفته از نشریه «سایت اند ساوند»1989

دیدگاه شما

لطفا دیدگاه خود را وارد نمایید
نام خود را وارد کنید

1 × 2 =