نگاهی به فیلم مربع ساخته‌ی روبن اوستلوند؛ مربع و نقد هنر مدرن

کیمیا کریمی

مربع ساخته‌ی روبن اوستلوند

“مربع یک جایگاه مقدس اعتماد و مهربانی است؛ در این محدوده، همگی حقوق و مسئولیت های یکسان داریم.”

فیلم «مربع» به کارگردانی روبن اوستلوند، درامی سوئدی با محوریت شخصیت کریستین نیلسن مدیر ارشد موزه های هنر مدرن و معاصر است. موزه در شرف رونمایی از اثر تازه خریداری شده اش به نام مربع است؛ و کریستین که زندگی شخصی آشفته ای دارد را با چالش های فراوانی روبرو می کند .

سکانس افتتاحیه از هر نظر بیان جامع و کاملی دارد. مصاحبه ی کریستین و اَن، لحن و فضاسازی منحصربه فرد فیلم را از همان ابتدا به تماشاگر معرفی می کند. مصاحبه در فضای گالری صورت می گیرد. در پشت سر کریستین عبارتyou have nothing / تو هیچ چیز نداری با لامپ نئون سفید مشخص است. بعدها می فهمیم جایی که کریستین نشسته در واقع محل نمایش یکی از آثار جدید موزه است؛ اثری متشکل از کپه های خاک که به ردیف روی زمین ریخته شده اند. کریستین در جایی از مصاحبه از اَن می پرسد “اگر من کیف شما را در این موزه قرار بدهیم تبدیل به اثری هنری می شود؟”.  زمانی که یکی از آن کپه های خاک بهم می ریزد و شخصی به غیر از خالق اثر، دوباره آن را درست می کند تا همچنان دیگران آن را به چشم یک اثر هنری ببینند، فیلمساز زیرکانه پاسخ پرسش یادشده را می دهد: “آری همه چیز می تواند به راحتی بدل به اثر هنری شود”.  پاسخ های واهی و مهمل کریستین و رفتارغیرحرفه ای و ستایشگرانه ی ان در جایگاه یک ژورنالیست، موقعیت کنایی و طنزآمیزی می سازد. فیلم از این گونه موقعیت ها زیاد دارد تا بدین وسیله فیلمساز، هنر مدرن و معاصر و جامعۀ روشنفکر پیشرو اروپایی را به تیغ نقد بکشد.

صحنه‌ی از فیلم مربع

صحنه پردازی، از نقاط قوت فیلم به شمار می آید. استفاده از طیف رنگ مایه ی سفید-خاکستری و نورپردازی پر مایه در فضای گالری، تداعی گر آن احساس خوش بینی و شفافیت رایج در فیلم های کمدی دیگر نیست بلکه ما را با برهوت کوچکی در قلب شهر مدرن و پر جنب و جوش استکهلم روبرو می سازد؛ تهی و خالی از هر معنا.

نکته جالب توجه دیگر، تقابل فضاهای تیره و روشن فیلم مربع است. در صحنه هایی که کریستین در خانه حضور دارد و یا در صحنه پله ها و روبرویی او با پسر بچه ای که به او تهمت دزدی زده، رنگ سیاه و تاریکی جایگزین آن روشنایی ساختگی محل کار کریستین می شود؛ جایی که کریستین در آن دیگر رئیس و آن مرد خوش مشرب و فریبنده نیست بلکه اشتباه می کند، درمانده میشود و با غرور و احساس عذاب وجدان خود دست به گریبان می شود و در همین نقطه است که از آن آدم های پوشالی پر افاده و بی روح اطرافش فاصله می گیرد و کمی انسان تر و کمی دوست داشتنی تر می شود؛ البته فقط کمی. فیلمساز، آگاهانه فاصلۀ ما و آدم های فیلم را همچنان حفظ می کند.

لحن دوگانه طنز/ ابزورد فیلم نکته ی مثبت دیگری است؛ که فیلمساز به کمک آن معایبی مانند زمان های پرت و منطق بی منطق فیلم را هم تا حدودی می پوشاند. در دو سوم ابتدایی فیلم، فیلمساز با مهارت، خرده روایت ها و موقعیت های جذاب و دیوانه واری را می آفریند و آنگاه با دوربین نظاره گر خود واکنش های جامعۀ مورد نظر خود را ثبت می کند. انتخاب شیوۀ برداشت بلند در بسیاری از صحنه های فیلم برای نیل به این مقصود است. این رویکرد در بعضی از صحنه ها مانند صحنۀ مهمانی/ پرفورمنس، موفق عمل می کند و تماشاگر را به عمق صحنه و اتفاقات می برد و لحظه ای رهایش نمی کند. یا صحنه ی مواجهه کریستین و شانپانزه در خانۀ اَن، که علاوه بر فرم جذاب، پیوند میان مباحث استعاری مورد نظر فیلمساز و دنیای فیلم به خوبی برقرار می شود. شانپانزه که انگار از دل ماجرای نمایشگاه پیر براسو در سال 1964 آمده تا دوباره دنیای هنر را به استهزا بگیرد، از راهروی مجاور اتاق خواب از مقابل چشمان کریستین می گذرد و در سالن پذیرایی روبروی در اتاق خواب می نشیند تا نقاشی بکشد! دوربینی که در اتاق خواب، ثابت بود و از طریق چرخش، حرکت شانپانزه را از نقطه نظر کریستین دنبال می کرد؛ حالا به روبروی اتاق خواب کات می خورد تا از نقطه نظر شامپانزه، کریستین و اَن را ببینیم  که رُبات وار برای عمل جنسی آماده می شوند. این صحنه، نشانگر “همسبتگی انسانی و نقطه ی تلاقی عاطفی”  نیست بلکه محملی است برای به تصویر کشیدن سردی، بی اعتمادی و حتی بی رحمی انسان های امروز.

اما چه چیز باعث می شود مربع در حد یک فیلم خوب باقی بماند و تبدیل به شاهکار تمام عیار سازنده اش نشود؟

 مربع از یک جایی به بعد، لحن ابزورد و آن نگاه طناز و انتقادی خود را رها می کند و از فیلمی با رویکرد ضد پرسوناژ، به یکباره تبدیل به داستان تکراری آدم پشیمانی می شود که درصدد تسکین وجدان تازه بیدار شده اش فقط کمی تلاش می کند. این تغییر رویکرد به فیلم آسیب جدی زده؛ حالا علاوه بر ساختار نامنسجم با لحظاتی روبرو هستیم که با اشاراتی گذرا به مسائل کلانی مانند نژاد، مهاجرت، فرهنگ، جایگاه اجتماعی، مدیریت خانواده، اعتماد، ارزش های اخلاق  می پردازد؛ اما نه هیچ کدام از این موضوعات مهم به درستی پرداخته می شوند و نه طرح مسئله ای صورت می گیرد . موقعیت های درگیر کننده فیلم که می بایست مرحله به مرحله حادتر و دیوانه وارتر شوند تا در آخر به نقطه اوج/فاجعه برسند؛ در نیمه راه متوقف می شوند و کارکرد خود را از دست میدهند.

 به راستی آیا بهتر این نبود که فیلمساز با جسارت، جهان پر هرج و مرج و ابزورد مورد نظرش را می ساخت و ما را با وجدان های دردناکمان به عمق فاجعه می برد تا شاید بالاخره فقدان همبستگی و همدلی در دنیای امروزمان را احساس کنیم و به دنبال راه چاره باشیم؟

 متاسفانه این موارد دیگر در دستور کار هنرمند/متفکر مورد بحث ما قرار نمی گیرد . او حرف هایش را زده و جایزه اش را هم از همان جماعتی که ظاهراً در حال نقد کردنشان بوده، گرفته است. حالا ما می مانیم و کریستین. وجدان خواب آلودمان آزارمان می دهد و ما دنبال رستگاری کنسرو شده و حاضر و آماده ای می گردیم تا چشم و دلمان را سیر کند و خیالمان را راحت.

دیدگاه شما

لطفا دیدگاه خود را وارد نمایید
نام خود را وارد کنید

2 × four =