Thursday, March 28, 2024
cine-eye-banner

ژاندارک بلوکیو / نگاهی به فیلم « خونِ خونِ من»

مارکو بلوکیو، در سن هفتاد و پنج سالگی همچنان گرایش‌های تجربی‌اش را حفظ کرده و فیلم هایی می‌سازد که اگرچه به قدرت کارهای اولیه‌اش نیست اما هنوز می‌تواند تماشاگر را مجذوب ساختار روایی بازیگوشانه و فضاسازی سینمایی خیره‌کننده‌اش سازد. او در «خونِ خونِ من»، داستانی قرون وسطایی را با داستانی مدرن که در قرن بیست و یکم می‌گذرد به شکل پیچیده و حیرت‌انگیزی ترکیب کرده است. داستان اول که در صومعه‌ای در شهری به نام بوبیو می‌گذرد، با ورود مرد جوانی به نام فدریکو مِی به صومعۀ سنت کلر آغاز می‌شود. مردی که برای اثبات بی‌گناهی برادر دوقلویش که کشیش بوده و به خاطر افشای رابطۀ عاشقانه‌اش با راهبۀ جوان و زیبایی به نام بِنِدتا، خود را کشته است، وارد صومعه‌ای می‌شود که بندیکته را در آن به بند کشیده‌اند. اگر اثبات شود که کشیش به خاطر بِنِدِتا خودش را کشته است (که در واقعً چنین بود) آنگاه مردم شهر از به خاک سپردن او در آرامگاه بزرگان شهر جلوگیری خواهند کرد و او را در آرامگاه معمولی شهر دفن خواهند کرد که این برای خانوادۀ فدریکو، رسوایی و بی‌آبرویی بزرگی است.

فدریکو در بدو ورود می‌بیند که کشیش‌ها و راهبه‌ها، بِنِدِتا را به سقف آویزان کرده  و با توسل به انواع شکنجه‌های روحی و جسمی و آزمون‌های مرگبار، می‌خواهند او را وادار کنند که به جادوگری و همدستی با شیطان برای به انحراف کشاندن کشیش مقتول اعتراف کند. فدریکو که با خشم و نفرت نسبت به بِنِدِتا وارد صومعه می‌شود پس از دیدن او، تحت تاثیر زیبایی و جذابیتش قرار می‌گیرد و بر سر مجازات او دچار تردید می‌شود اما غیرت خانوادگی و محافظه‌کاری سنتی‌اش مانع از آن می‌شود که ماموریت خانوادگی را فدای عشق کند و در برابر رفتار ظالمانۀ مقامات کلیسا با بِنِدِتا بایستد. بلوکیو در این بخش، ما را وارد فضای مذهبی خشک و عبوس صومعه‌ای قرون وسطایی می کند که ساکنانش یا کشیش‌های متعصب و مقدس‌مآب اند که کارشان برقراری دستگاه انگیزیسیون است و یا راهبه‌های رنگ‌پریده اند که اسیر قوانین خشک و محدودیت‌های اعمال شده به وسیله کشیش‌ها و امیال فروخفته و سرکوب شدۀ جنسی انباشته شده در طی سال‌ها زندگی در صومعه‌اند. اما مشکل فیلم در ساختار روایی آن است چرا که بلوکیو، داستان پر رمز ‌ راز صومعۀ سنت کلر و مجازاتِ قربانی یک عشق ممنوع را رها کرده و ما را به قرن بیست و یکم می‌برد و ماجرای دیگری را روایت می‌کند که در همان شهر و همان صومعه (یا زندان) اتفاق می‌افتد که اینک ومپایری به نام کُنت باستا (در بخش اول در صحنۀ دادگاه بِنِدِتا در میان شاهدان بوده) در آن ساکن است و شهر بوبیو و مردمان آن را تحت کنترل خود دارد. بازرس امور مالیاتی جوانی که نقش‌اش را همان بازیگر نقش فدریکو بازی می‌کند، به همراه میلیاردری روسی وارد صومعه می‌شوند تا آن را از کُنت باستای خون آشام بخرند. این کارِ بلوکیو، نه تنها باعث از هم گسیختگی روایی فیلم شده بلکه لحن سهمگین و کوبندۀ بخش اول فیلم ناگهان تغییر کرده و به لحنی شوخ و بازیگوشانه تبدیل می‌شود اگرچه او در آخر فیلم، دوباره به داستان اول در شرایطی متفاوت برمی‌گردد و پایان درخشان و حیرت‌انگیزی را برای فیلمش تدارک می‌بیند. بلوکیو در قسمت اول «خونِ خونِ من»، نشان می‌دهد که چگونه قشری‌گرایی مذهبی و دستگاه تفتیش عقاید قرون وسطایی، عواطف و نیازهای انسانی را سرکوب کرده و زنان و مردان بی‌گناه را به جرم جادوگری و هم‌پیمانی با شیطان، مجازات می‌کند. او در داستان دوم نیز، به زبانی نمادین، به هجو وضعیت اقتصادی و اجتماعی امروز جهان می‌پردازد و به ما می‌گوید که چگونه امروز همانند قرون وسطی، قدرت‌های سرمایه‌داری، مافیا و پلیس به جای کلیسا و صومعه بر ما مسلط‌اند و بی‌عدالتی، دروغ و جهل همچنان پابرجاست.

فیلمبرداری دانیله کیپری در قسمت اول سحرانگیز و چشمگیر است. او با نورپردازی موضعی و استیلیزه خود، فضای عبوس، تاریک و قرون وسطایی و در عین حال شهوتناک درون صومعه را ماهرانه ساخته است. بازی لیدیا لیبرمن در نقش بِنِدِتا نیز تحسین برانگیز است. او قدیس نیست اما معصومیت نگاه و چهرۀ او با موهای کوتاهش در بسیاری از لحظه‌ها به ویژه در صحنه‌های دادگاه، یادآور رنه فالکونتی در «ژاندارک» درایر است

دیدگاه شما

لطفا دیدگاه خود را وارد نمایید
نام خود را وارد کنید

9 + 19 =

Cine-eye / سینما-چشم