چرا گوشت‌خواری هنوز کارت مردانگی است؟/گفت‌وگو با کارول آدامز، نویسنده‌ی «سیاست جنسی گوشت»

«آگاهی از رنج حیوانات می‌تواند دردناک باشد، اما همین آگاهی است که ما را آزاد می‌کند.»  

کارول آدامز بیش از سه دهه است که با آثارش مرز میان نظریه و کنش را از میان برداشته است. نویسنده‌ی کتاب ماندگار «سیاست جنسی گوشت»، در گفت‌وگوی پیش‌رو از مسیر شخصی و فکری خود می‌گوید؛ از روزی که مرگِ پونی خانوادگی‌اش در او بذر همدلی و اعتراض را کاشت، تا امروز که نقدش بر پیوند میان گوشت‌خواری و مردسالاری در سراسر جهان پژواک یافته است. او از مفهوم «ارجاعِ غایب» سخن می‌گوید، از اخلاقِ «توجه» در سنت فمینیستی، از غم به‌عنوان هدیه‌ای آگاهی‌بخش، و از امید به تغییری که با یک انتخاب کوچک آغاز می‌شود؛ انتخابی بر سر میز غذا در برابر فرهنگی که همچنان قدرت را با خشونت و مردانگی پیوند می‌زند.

«در پسِ هر وعده‌ی گوشتی، غیابی پنهان است: مرگِ حیوانی که گوشت، جای او را پر کرده است.»

  

چگونه فعالیت مادرتان در جنبش‌های فمینیستی و حقوق مدنی، دیدگاه‌های اولیه‌ی شما را درباره‌ی عدالت اجتماعی و برابری شکل داد؟

مادرم به من یاد داد وقتی بی‌عدالتی می‌بینی، بی‌تفاوت نمانی و دست به عمل بزنی. پدر و مادرم، ما سه دختر را با این باور بزرگ کردند که اگر اراده کنیم از پس هر کاری برمی‌آییم؛ باوری که برای دهه‌ی ۱۹۶۰ جسورانه و رادیکال بود.

تحصیل در رشته‌ی ادبیات انگلیسی و تاریخ در دانشگاه راچستر، و همچنین در مقطع کارشناسی ارشد الهیات در مدرسه‌ی الهیات ییل، چگونه شما را برای کنش‌گری فمینیستی‌ـ‌وگنی آماده کرد؟

فکر می‌کنم مسیر من در نظریه‌پردازی درباره‌ی حیوانات از سال پایانی دوران کارشناسی آغاز شد. درسی با عنوان «دین و ادبیات» برایم همچون مکاشفه‌ای تکان‌دهنده بود و دو نویسنده در آن، تأثیری ماندگار بر زندگی‌ام گذاشتند. اولی، سیمون وِیل بود و مقاله‌اش با عنوان «ایلیاد، یا منظومه‌ی نیرو» — فیلسوف، عارف و کنشگر فرانسوی که این متن را بلافاصله پس از سقوط فرانسه نوشت و اثری است همچنان روشنگر و تکان‌دهنده. او در همان صفحه‌ی نخست، مفهوم «نیرو (Force) »را چنین تعریف می‌کند: «نیرو، آن مجهولِ قدرتمندی‌ست که هر انسانی را که در معرض آن قرار گیرد، به شیء تبدیل می‌کند» (وِیل، ۱۹۴۰: ص۳)

این تعریفِ کوتاه هنگام نوشتن «سیاست جنسی گوشت» برایم الهام‌بخش و راهگشا بود؛ در آن آورده‌ام: «برای درک گیاه‌خواریِ اخلاقی، باید ابتدا خوردنِ گوشت را تعریف کنیم. خوردن گوشت، مصداق تعریف سیمون وِیل از «نیرو» است — همان نیرویی که هر کس را در معرض خود قرار دهد، از مقامِ شخص به شیء فرو‌می‌کاهد.» دومین اثری که بر من تأثیر گذاشت، «در انتظار خدا»(Waiting for God)  از وِیل بود، با مفهوم «عشقِ آگاهانه» یا همان «توجه». او می‌نویسد: عشق به همنوع در تمامیِ کمالش یعنی توانایی گفتن این جمله به او: «چه بر تو می‌گذرد؟» یعنی درک اینکه رنج‌کشیده وجود دارد — نه صرفاً به‌عنوان واحدی در یک مجموعه، یا نمونه‌ای از طبقه‌ای اجتماعی که بر آن برچسب «رنج‌دیدگان» زده‌اند، بلکه به‌عنوان فردی درست مانند ما که روزی با داغِ رنج نشان‌گذاری شده است. از همین رو کافی است — اما حیاتی است — که بدانیم چگونه باید به او نگاه کنیم. و این نگاه، پیش از هر چیز، نگاهی آگاه و متوجه است. این مفهومِ «توجه»، نقشی بنیادین در شکل‌گیری سنتِ فمینیستیِ مراقبت در اخلاق حیوانات داشته است. در دوران تحصیلم در مدرسه‌ی الهیات ییل، برای نخستین بار به پیوند میان فمینیسم و گیاه‌خواری اندیشیدم، و نخستین مقاله‌ام را درباره‌ی این ارتباط نوشتم.

می‌توانید درباره‌ی تأثیر تجربه‌ی کشف جسد پونی خانوادگی‌تان پس از یک حادثه‌ی شکار، و اینکه چگونه این رویداد بر کار بعدی‌تان در زمینه‌ی حقوق حیوانات و وگن‌شدن اثر گذاشت، بیشتر توضیح دهید؟

ابتدا باید بگویم که در کتاب «سیاست جنسی گوشت»، من مفهومی ادبی را سیاسی کردم — «ارجاعِ غایب» — و آن را برای توضیح تلاقی ستم بر زنان و حیوانات به‌کار بردم. در کتاب نوشتم: «در پسِ هر وعده‌ی گوشتی، غیابی پنهان است: مرگِ حیوانی که گوشت، جای او را پر کرده است. «ارجاعِ غایب» همان نیرویی‌ست که میانِ خورنده‌ی گوشت و حیوان، و میانِ حیوان و آن‌چه به‌عنوان خوراک پیش روی ماست، فاصله می‌اندازد.» علاوه بر این، نشان دادم که «در توصیف‌های فرهنگی از خشونت، زنان نیز اغلب همان ارجاع‌های غایب هستند.» فکر می‌کنم نخستین شهود من درباره‌ی این مفهوم، زمانی شکل گرفت که پونی‌ام کشته شد؛ هرچند سال‌ها بعد بود که معنای «ارجاعِ غایب»را فهمیدم و آن را به‌کار گرفتم. ماجرا از این قرار بود: پس از پایان سال اولم در مدرسه‌ی الهیات ییل، به خانه بازگشتم. روز بعد، هنگام باز کردن چمدان‌ها، صدای کوبیدن شدید در را شنیدم. وقتی در را باز کردم، همسایه‌ای هراسان فریاد زد که کسی به پونی من شلیک کرده است. با او از میان باغ سیب دویدم؛ چند گامِ پابرهنه میانِ خارها و فضولاتِ باغِ قدیمیِ سیب، مرا رو‌به‌روی مرگ قرار داد. پونی‌ام را دیدم که بر زمین افتاده و خون از دهانش جاری است. آن شب، هنوز در شوکِ مرگِ پونی بودم. در حالی‌که همبرگری در دست داشتم، در میانه‌ی گاز زدن متوقف شدم. داشتم به بدنِ حیوانی مرده می‌اندیشیدم، در حالی‌که حیوانِ مرده‌ی دیگری را می‌خوردم. به‌عنوان یک فمینیست، پیش‌تر در اندیشه بودم که چگونه امور شخصی، در واقع امری سیاسی‌اند و باید انتخاب‌های فردی را نیز به پرسش کشید. از خودم پرسیدم: تفاوت میانِ آن گاوِ مرده و پونی‌ای که فردا قرار بود دفنش کنم چیست؟ همان‌جا فهمیدم باید گیاه‌خوار شوم. هرچند درکِ اهمیتِ مفهومِ «ارجاعِ غایب» در دهه‌ی بعد برایم رخ داد، اما همان اندیشه‌ها درباره‌ی همبرگر در واقع نوعی واکاوی بود از اینکه چرا و چگونه بدنِ گاوی که گوشت از آن آمده، از ذهنِ من — و از ذهنِ بیشتر گوشت‌خواران — ناپدید می‌شود. اگر توجه‌مان را به زندگی حیوانات معطوف کنیم — توجهی به معنایی که سیمون وِیل می‌گفت — می‌توانیم از آنان بپرسیم: «چه بر شما می‌گذرد؟» و آنان پاسخ خواهند داد: آن‌ها نمی‌خواهند برای ذائقه‌ی ما قربانی شوند. سال‌ها بعد، پژوهشگر ادبی، سوزان فریمن، مقاله‌ای در مجله‌ی Critical Inquiry نوشت و در آن، نمادگرایی دینی را در داستان من آشکار کرد — چیزی که خودم هرگز به آن دقت نکرده بودم.
او این بیداری را هم گسستی از آموزش‌های الهیاتی‌ام و هم ادامه‌ی آن می‌داند. هنوز هم بارِ آن سال تحصیل در ییل را با خود دارم. «خون، خار، و حیوانِ قربانی‌شده» به‌گفته‌ی فریمن، دلالت دارد بر ردِ جنبه‌های پدرسالارانه‌ی مسیحیت از سوی من، در حالی‌که شمایل‌شناسیِ رنج را حفظ کرده‌ام. به باور او، من همچنان اخلاقِ همسایگی و مراقبت از فروتنان را پاس داشته‌ام.

تحصیل در کنار مری دیلی [1]چه تجربه‌ای بود، و اندیشه‌ی زندگی‌محور او چگونه بر شکل‌گیری فمینیسم‌ـ‌وگن شما اثر گذاشت؟

فکر می‌کنم بیش از هر چیز، این نقدِ مری بر نظام پدرسالاری بود که به من کمک کرد تا نسبت به خوردن گوشت، به‌عنوان شکلی از ستم پدرسالارانه، دیدگاهی انتقادی پیدا کنم. در سال ۲۰۱۰، هم‌زمان با انتشار نسخه‌ی بیستمین سالگرد سیاست جنسی گوشت، یادداشتی تازه در ابتدای کتاب افزودم: «به یاد مری دیلی، نخستین خواننده‌ام. او جهان‌هایی را گشود که در آن‌ها خود را در خانه یافتیم.»

ازدواج با کشیش دکتر بروس بوکانان چگونه از کنش‌گری و نویسندگی شما حمایت کرده و همسرتان چه نقشی در کارتان داشته است؟

این همراهی بی‌نهایت ارزشمند بوده است. او به نوشته‌هایم ایمان داشت و هم از نظر عاطفی و هم مالی پشتم ایستاد. کار او امکان نوشتن را برایم فراهم کرد؛ اوایل دههٔ ۱۹۸۰ توانستم دو سال از کار فاصله بگیرم تا دست‌نوشته‌ای را که بعدها «سیاست جنسی گوشت» شد به پایان برسانم. بعد از انتشار کتاب هم، شغل تمام‌وقت او—که مخارج خانواده و بیمهٔ درمانی‌مان را تأمین می‌کرد—باعث شد بتوانم تمام وقتم را صرف کنش‌گری و نوشتن کنم.

در کتاب «سیاست جنسی گوشت» استدلال می‌کنید که مصرف گوشت با ارزش‌های پدرسالارانه پیوند دارد. در برابر منتقدانی که می‌گویند این تحلیل بیش از حد ساده‌سازی یا تقلیل‌گرایانه است، چه پاسخی دارید؟

در واقع، منتقدانم معمولاً چنین ایرادی نمی‌گیرند. البته جناح راست ممکن است بگوید من بیش از اندازه «آگاه‌گرایانه» یا خیلی رادیکال هستم و کارم را نمونه‌ای اغراق‌آمیز از رفتار «آن لیبرال‌ها» قلمداد کند.
اما پاسخ من این است: هر آنچه از زمان انتشار کتاب تا امروز در فرهنگ ما رخ داده، همچنان درستیِ حرف مرا تأیید می‌کند. از زمانی که گوشتِ حیوانات مرده با مفاهیمی چون مردانگی و نیروی جنسی گره خورد — از اسطوره‌ی «مرد شکارچی» گرفته تا تحکیم آن در استعمار قرن نوزدهم — دیگر به سختی می‌توان این پیوند را گسست. این ارتباط به یک شمایل فرهنگی و هویتی بدل شده است؛ ممکن است بازتعریف یا به‌روزرسانی شود، اما همچنان پابرجاست. یکی از راه‌هایی که این پیوند در روزگار ما بازتولید می‌شود، رژیم‌های تازه‌ی گوشتی است. در سال ۲۰۲۳، مانوِر سینگ در مجله‌ی نیویورکر گزارشی درباره‌ی نوعی رژیم غذایی مد روز منتشر کرد و آن را «کارنیوریِ نو» (رژیم تماماً گوشتی) نامید؛ رژیمی که اینفلوئنسرهای گوشت‌محور تبلیغش می‌کنند. او می‌نویسد: «اگر مطالب مربوط به کارنیوری نو را مرور کنید، برداشت غالب این است که مردان در خطرند و ادامه می‌دهد: «از آنجا که گوشت با مردانگی پیوند خورده است، کارنیوری نو وعده می‌دهد در میراثِ پژمرده‌ی مردانگی دوباره جان بدمد.»طبیعی بود که نیویورک‌تایمز نیز از قافله عقب نماند و با انتشار گزارشی با عنوان «مردانی را بشناسید که گوشت می‌خورند (و فقط گوشت)» همان مسیر را ادامه دهد. گزارش از همان آغاز روشن می‌کند که موضوعش «شام دخترانه»[2]نیست. در ادامه مشخص می‌شود که پیروان این رژیم عمدتاً مرد هستند و این الگو در بخشی از رسانه‌ها با حال‌وهوای مردانه‌ای که «مانوسفر» (جهان مردانه‌ی فضای مجازی) نامیده می‌شود، مورد ستایش قرار می‌گیرد. چهره‌های شاخص این فضا نیز مردان سفیدپوست راست‌گرایی چون جو روگان و جردن پیترسون‌اند—هرچند گزارش به دیدگاه‌های واپس‌گرایانه‌ی آنان درباره‌ی جامعه و نقش‌های جنسیتی اشاره‌ای نمی‌کند.


در گزارش آمده است که برای برخی، روی آوردن به رژیم گوشتی راهی‌ست برای نمایش مردانگی؛ و البته اگر «سیاست جنسی گوشت» از پیش در فرهنگ جا نیفتاده بود، چنین نمایشی از «مردانگی» اصلاً معنا نداشت. این تلاش برای بازپس‌گیری مفهوم مردانگی از راه خوردن گوشت (و نوشیدن لبنیات) در ادبیات راست‌گرای سفیدبرترپندار نیز به‌وضوح دیده می‌شود. پس از انتخاب باراک اوباما به ریاست‌جمهوری آمریکا، موجی از مردان سفیدپوست راست‌گرا پدید آمد که با نمایش بشقاب‌هایی آکنده از گوشت قرمز، بر اهمیت مردانگی و قدرت خود تأکید می‌کردند — گویی ناخواسته ناامنی‌ها و اضطراب‌های درونی‌شان را فریاد می‌زدند. آن‌ها می‌خواستند، همان‌طور که نیویورک‌تایمز در سال ۲۰۰۸ در مقاله‌ای با عنوان فرعی «برافراشتن پرچم سرخِ خونینِ مردانگی» نوشت، بار دیگر مردانگی را احیا کنند. در سال ۲۰۱۴، رستوران زنجیره‌ای کارلز جونیور در تبلیغی با شعار «دو برابر بیکن، مردانگی‌ات را به رخ بکش!» با حضور «میستیک» (شخصیت کمیکِ مارول)، صحنه‌ای مردسالارانه را به تصویر کشید؛ زنی که در قالب مؤنث نمی‌توانست همبرگر عظیم را بخورد، پس برای خوردنش به شکلِ مرد درمی‌آید. در بوستون نیز استیک‌خانه‌ای به نام فِلَنك (Flank)در سال ۲۰۱۶ با شعار «تستوسترون پیچیده در بیکن» معرفی شد. یا در سال ۲۰۱۹، برند سس باربکیو سوییت بَیبی رِیز در کارزار تبلیغاتی خود نوشت: «بالاخره، درمان وگن‌بودن!» — عبارتی یادآور زبان همجنس‌ستیزانه‌ای که زمانی از «درمان برای هم‌جنس‌گرایی» سخن می‌گفت. در تمام این موارد، مضمون مشترک آشکار است: مردانگیِ مضطرب و باوری که می‌پندارد مردان در خطرند. در مقدمه‌ی نسخه‌ی جدید کتاب «سیاست جنسی گوشت» نوشته‌ام: تکرار مداومِ پیوند خوردنِ گوشت‌خواری با الگوی مردانگی سفید و دگرجنس‌گرا، در واقع نشان می‌دهد که این هویت تا چه اندازه ناپایدار و شکننده است. » چه کسی می‌تواند این تناقض را نبیند؟ محصولی که زاده‌ی سیستمی صنعتی و بی‌رحم است، به نماد قدرت و مردانگی بدل شده است. یکی دیگر از جلوه‌های این بازتولید، تمسخر یا حمله به کسانی است که این پیوندها را برملا می‌کنند. برای نمونه، در فرانسه در سال ۲۰۲۲، یکی از سیاست‌مداران حزب سبز گفت: «مردان باید برای نجات سیاره، از گوشت و مردانگی دست بردارند»؛ سخنی که جنجالی داغ به‌پا کرد. در دفاع از او، کلمانتین اوتن، نمایندهٔ پارلمان از حزب فرانسه‌ی نافرمان، در گفت‌وگو با تلویزیون «بی ام اف تی وی» (BFMTV)  گفت: «میان زنان و مردان در شیوهٔ مصرف گوشت تفاوت وجود دارد و بیشتر کسانی که گیاه‌خوار می‌شوند، زن هستند. پس اگر می‌خواهیم به‌سوی برابری برویم، باید با ویریلیسم (مردسالاریِ پرخاشگرانه) مقابله کنیم.» در پایان، خبرنگار نیویورک‌تایمز با لحنی طعنه‌آمیز نوشت: «او توضیح نداد که چگونه می‌خواهد این کار را انجام دهد.» چنان‌که در همان مقدمه نوشته‌ام: «در جهانی که هنوز منطقِ دوقطبیِ زن و مرد بر آن حاکم است، نه از سیالیت جنسیتی خبری هست و نه از استثنا در آنچه «مرد واقعی» باید بخورد. مردان موظف‌اند با خوردن حیوانات، کارتِ مردانگی‌شان را در هر وعده تمدید کنند.»
امروز جهان در حال پذیرشِ تنوع جنسیتی، ناهم‌سازبودن‌های جنسی و هویت‌های کوییر است، اما نه وقتی پای گوشتِ گاوِ مرده یا شیرِ پستانداران در میان باشد.

نوشتار شما اغلب عناصری از زندگی شخصی و خاطرات را در خود دارد. به‌نظر شما، نقش روایت شخصی در کنش‌گری حقوق حیوانات چیست و از خوانندگان می‌خواهید چه برداشتی از این بخش‌های شخصی آثار شما داشته باشند؟

می‌خواهم خوانندگان در نوشته‌هایم امید را احساس کنند — امید به اینکه هر یک از ما می‌توانیم تغییر کنیم. دشوارترین بخشِ تغییر، مقاومت در برابر آن است. تغییر آن‌قدر که تصور می‌کنیم سخت نیست؛ این را تنها وقتی درمی‌یابیم که جرأت کرده‌ایم و تغییر کرده‌ایم. همچنین می‌خواهم بدانند من یک آکادمیکِ خشک و رسمی نیستم؛ برای من، نظریه و کنش به‌هم گره خورده‌اند، و برای اندیشیدن به این مسائل، نیازی به مدرک دکتری نیست.

شما سال‌ها درباره‌ی حقوق حیوانات و وگنیسم نوشته‌اید. از نگاه شما، مهم‌ترین چالش‌های پیشِ‌روی این جنبش چیست و مردم چگونه می‌توانند نقشی مؤثر در آن ایفا کنند؟

بزرگ‌ترین مشکل این است که انسان‌ها هنوز حیوانات را «خوراکی» می‌دانند، و هرچقدر تجربهٔ حیوانات دردناک‌تر و هولناک‌تر شود، بیشتر مردم چشم خود را می‌بندند و واکنشی نشان نمی‌دهند. فرایندِ شیءانگاری، تکه‌تکه‌کردن و مصرف — آن‌گونه که در کتابم شرح داده‌ام — همچنان در خدمت تداوم این ساختار عمل می‌کند.
دلایل این پایداری بسیارند:
منافع شخصی: مردم از طعم گوشت، لبنیات و تخم‌مرغ لذت می‌برند. می‌شنوند کودکان در کشتارگاه‌ها کار می‌کنند؛ اما کاری نمی‌کنند. می‌شنوند کارگران کشتارگاه در دوران کووید جان می‌دهند؛ باز هم بی‌تفاوت می‌مانند. می‌فهمند زندانیان را برای کار در کشتارگاه‌ها به‌کار می‌گیرند؛ باز هم بی‌تفاوت می‌مانند.
فقدان تخیل: نمی‌توانند زندگی بدون این «خوراکی‌ها» را تصور کنند — در حالی که امروزه رستوران‌های وگنِ شگفت‌انگیز الگوی روشنی از چنین سبک زندگی‌ای ارائه می‌دهند.
ترس از احساسات: مردم می‌ترسند با آگاهی از رنج حیوانات، دچار اندوه شوند. چون جامعهٔ ما در درک احساسات ناتوان است، غم را به‌جای آگاهی، احساسی تهدیدکننده می‌بیند.
اقتصاد کشورها: بسیاری از اقتصادها چنان به دامداری صنعتی وابسته‌اند که دولت‌ها آن را با یارانه، معافیت مالیاتی، و در آمریکا حتی با تضمین قیمت شیر، حمایت می‌کنند.
تبلیغات و شست‌وشوی فکری: برای نمونه، صنعت لبنیات مجاز است در مدارس ابتدایی محتوای آموزشی درباره تغذیه ارائه دهد که نقش منابع گیاهی پروتئین را عمداً کم‌رنگ جلوه می‌دهد.
از این رو، آگاهی‌بخشی و افشای نهادهایی که از این چرخهٔ ستم حمایت می‌کنند، ضرورتی حیاتی است.

شما سال‌ها در زمینه‌ی کنش‌گری حقوق حیوانات فعالیت کرده‌اید. چه چیز الهام‌بخش و نیروبخش شما برای ادامه‌ی این مسیر است، و چه توصیه‌ای برای کسانی دارید که تازه به این جنبش پیوسته‌اند؟

ناامید نشوید. آگاهی از اینکه روزی خودتان بخشی از چرخه‌ی تخریب حیوانات و محیط‌زیست بوده‌اید، می‌تواند سنگین باشد. اما آگاهی، تغییر را به‌دنبال می‌آورد، و تغییر، نیرویی رهایی‌بخش آزاد می‌کند. بله، دلایل زیادی برای یأس وجود دارد، اما ما جامعه‌ای هستیم که در برابر این سیستم ایستاده‌ایم— ساده‌لوح نیستیم؛ خوب می‌دانیم با چه روبه‌رو هستیم و تنها نیستیم. در کنار این‌ها، غذاهای وگنِ خوشمزه‌ای هم داریم! سعی می‌کنم هر روز کاری انجام دهم که به من شادی بدهد— مثل دوچرخه‌سواری. (البته امروز هوا نزدیکِ چهل درجه است و نمی‌توانم زود بیرون بروم، عیبی ندارد!) سعی دارم نسبت به آینده واقع‌بین بمانم، و همزمان از هر نشانه‌ی کوچک یا بزرگی از تغییر، دلگرمی بگیرم. شاید هم کمی لج‌بازم.

شما علاوه بر آثار نظری‌تان، کتاب‌هایی نوشته‌اید که لحن ساده‌تر و کاربردی‌تری دارند؛ مثل «چگونه مثل یک گیاه‌خوار غذا بخوریم، حتی اگر هرگز فکر نمی‌کردید از گوشت دست بکشید«.
دوست دارید خوانندگان از این کتاب‌ها چه برداشتی داشته باشند؟ و این آثار را چگونه در پیوند با دیگر نوشته‌هایتان می‌بینید؟

آن کتاب در واقع از همکاری با کارگزار ادبی‌ام شکل گرفت. او در آستانه‌ی بازنشستگی بود و خودش می‌خواست چنین کتابی بنویسد. و من هم دوست داشتم همکاری‌مان ادامه پیدا کند؛ پس این پروژه فرصت خوبی برای هر دوی ما بود. من همواره تلاش می‌کنم نظریه را با پیامدهای عملی‌اش در هم بیامیزم. اگر می‌گوییم حیوانات «ارجاعِ‌ غایب» هستند و خوردن گوشت رنج عظیم و رفتاری غیراخلاقی به‌همراه دارد، پس لازم است در کنار نقد، راه‌هایی هم برای یاری رساندن به مردم در مسیر تغییر ارائه دهیم.

وگن‌ها چگونه می‌توانند درباره‌ی حقوق حیوانات آگاهی‌رسانی و از آن حمایت کنند، بی‌آن‌که افراطی به نظر برسند؛ در حالی که واقعیتِ بهره‌کشی از حیوانات آن‌قدر تکان‌دهنده است که واکنشی قاطع می‌طلبد؟

بله، اما منظور از «واکنش قاطع» دقیقاً چیست؟ من فکر نمی‌کنم رویارویی‌های تند و مستقیم مؤثر باشند. در آن حالت، ما نقش وجدانِ اخلاقیِ دیگران را بازی می‌کنیم و در نتیجه، فرصت درون‌نگری را از آن‌ها می‌گیریم، چون تمام ناراحتی‌شان را متوجه ما می‌کنند. در حالی که هدف ما باید بیدار کردنِ آگاهی درونی‌شان باشد، تا خودشان در درونشان با این مسئله روبه‌رو شوند. اگر با واکنش تند پاسخ دهیم، فقط به آن‌ها کمک کرده‌ایم که این نبرد درونی را به بیرون منتقل کنند. پس «واکنش قاطع» الزاماً مؤثرترین واکنش نیست. واکنش‌های احساسی خود را بنویسید— مثلاً در دفترچه‌ای شخصی. من دوست دارم غیر وگن‌ها را «وگن‌های مسدودشده» (blocked vegans) بنامم— کسانی که توجیه‌هایشان برای خوردن گوشت، لبنیات و تخم‌مرغ در واقع نشان می‌دهد چه چیزهایی سد راهشان است. درباره‌ی همین موضوع در کتاب «زندگی در میان گوشت‌خواران» نوشته‌ام.

چرا بسیاری از دوستداران حیوانات— همان‌هایی که عمیقاً دل‌بسته‌ی سگ‌ها و گربه‌ها هستند— رنج حیوانات مزرعه‌ای مانند گاو و گوسفند را نادیده می‌گیرند، در حالی که آن‌ها هم چهره دارند، خانواده دارند و درد را احساس می‌کنند؟
چگونه می‌توان چنین نگاهی را دگرگون کرد؟

به‌سبب همان مفهومِ «ارجاعِ غایب». ما یاد گرفته‌ایم برخی حیوانات را ارزشمند بدانیم، و این ارزش‌گذاری تنها با ناپدید کردنِ دیگر حیوانات ممکن شده است. در اینجا نگاه فمینیستی بسیار روشنگر است. چنان‌که پیش‌تر گفتم، سیمون ویل می‌نویسد: توجه یعنی پرسیدنِ «چه بر تو می‌گذرد؟» و سپس گوش سپردن به پاسخ. بارِ فهم و تفسیر بر دوشِ دیگری نیست— حیوانات موظف نیستند با زبانی که برای ما آسان‌تر است سخن بگویند. اما توجه چه می‌طلبد؟ ویل می‌گوید «باید از خودمان دست بکشیم و اجازه دهیم دیگری تمام توجه ما را در اختیار بگیرد.» یعنی رها کردنِ آن «منِ» خودخواه که می‌گوید: «بدون پنیر نمی‌توانم زندگی کنم»، یا «نمی‌خواهم بدانم»، یا «می‌ترسم غمگین شوم.» در واقع، تبلیغات و تصاویر طوری طراحی شده‌اند که ما را از این توجه بازدارند و دوباره نگاهمان را به‌سوی خودمان برگردانند. پس از آنکه همراه پدر و خواهرانم از مادرم، که دچار آلزایمر شده بود، مراقبت کردم، دریافتم مهم‌ترین کاری که می‌توانم انجام دهم، کمک به مردم برای اندیشیدن به مفهوم غم است. فکر می‌کنم مردم از آگاهی درباره‌ی رنج حیوانات می‌ترسند، چون از غمی که ممکن است در پی آن احساس کنند، هراس دارند. فرهنگ پدرسالارِ احساس‌گریز الگویی برای زیستن با غم ارائه نمی‌دهد؛ سه روز مرخصی برای تشییع، و تمام. اما برای وگن‌ها، غم بخشی از زندگی است. ما نمی‌توانیم ندانیم.غم، هدیه‌ای است که به ما داده شده، و ما می‌آموزیم از آن استقبال کنیم: «آه، سلام دوباره غم، تو یادم می‌آوری چرا اهمیت می‌دهم، اما مرا نخواهی کُشت.» این آن غمی نیست که بی‌ثمر بماند یا از آن کاری ساخته نباشد. غم بخشی از زیستنِ آگاهانه در دنیای امروز است و می‌تواند در خدمت خیر به کار گرفته شود— تلاشی در برابر فرهنگی پدرسالار و انسان‌محور که می‌پندارد تنها او حق دارد تعیین کند چه کسی اهمیت دارد و چه کسی ندارد.

آیا نسل‌های آینده، انسان را به‌خاطر نقش‌اش در نابودی جنگل‌ها و چشم‌پوشی از خشونتِ صنایع لبنی و گوشتی، به‌سختی داوری خواهند کرد؟ و پیامدهای بلندمدتِ این رفتارها چه خواهد بود؟
فکر می‌کنم داوری از پیش آغاز شده و کاملاً سزاوار است.

کارول، مایلم نظر شما را درباره‌ی چالشی شخصی بدانم. من به‌عنوان کنشگر حقوق حیوانات، در مجله‌ای به نام گیاه‌خواری ایران فعالیت می‌کردم؛ نشریه‌ای که به فواید سلامتی و جنبه‌های اخلاقیِ سبک زندگی گیاه‌محور می‌پرداخت. متأسفانه مجله پس از انتشار تنها پنج شماره، به‌دلیل مشکلات مالی و نبود حمایت نهادی متوقف شد. در مواجهه با چنین شرایطی، به‌نظر شما چگونه می‌توان وگنیسم را مؤثرتر ترویج داد و بر این موانع غلبه کرد؟

نمی‌دانم حضور شما به‌صورت گروهی در فضای آنلاین تا چه اندازه ممکن است، اما به‌نظر می‌رسد همان‌جا می‌تواند راهی مؤثر برای ارتباط و آگاهی‌رسانی باشد. همچنین نمی‌دانم در کشور شما استفاده از شبکه‌های اجتماعی تا چه حد ممکن است. شاید بهتر باشد به‌جای تأکید صرف بر فواید سلامتی— که موضوع را در سطح فردی نگه می‌دارد— پرسش بزرگ‌تری مطرح کنیم:
«می‌خواهیم در چه جهانی زندگی کنیم، و از همین حالا چگونه می‌توانیم ساختن آن را آغاز کنیم؟» شاید هم بتوان از روشی که من آن را «پراپاگاندای وگن از راه غذا» می‌نامم استفاده کرد: یعنی میزبان صرفِ یک وعده‌ی غذای وگن شوید، اما تا پس از پایان غذا به مهمان‌ها نگویید که غذا گیاهی بوده است! مردم زمانی که ندانند، با خوشحالی غذای وگن می‌خورند.

به‌عنوان یکی از پیشگامان جنبش حقوق حیوانات، بی‌تردید با چالش‌ها و ناکامی‌های بسیاری روبه‌رو شده‌اید. چه چیزی الهام‌بخش پایداری شماست، و چه پیام امیدی برای تازه‌واردان این مسیر دارید؟

با یک چیز شروع کنید: کتابی بخوانید، گفت‌وگویی ببینید، یا دستور پخت جدیدی را امتحان کنید. با خودتان مهربان باشید. اما یادداشتی برای خود بنویسید و به خودتان یادآوری کنید چرا این کار را انجام می‌دهید. به احساساتتان توجه کنید؛ ببینید وقتی از محصولات حیوانی پرهیز می‌کنید، چه احساسی دارید. احساساتتان را کاوش کنیداز خود بپرسید: چرا این باورها را پذیرفته‌ام؟ اگر نتوانم تغییر کنم، چه کسی هستم؟ و از دیگران کمک بخواهید.

اردیبهشت ۱۴۰۴

[1] مِری دیلی( (Mary Daly،‏ ۲۰۱۰–۱۹۲۸فیلسوف و الهی‌دان فمینیست آمریکایی بود. او از پیشگامان الهیات فمینیستی به‌شمار می‌آید و در آثارش با نقد پدرسالاری، بر فلسفه‌ای «حیات‌محور» (biophilic) تأکید داشت که بر پیوند و احترام به زندگی استوار است.

[2] اصطلاح «شام دخترانه» (Girl Dinner) به ترندی در شبکه‌های اجتماعی اشاره دارد که وعده‌های غذایی سبک و کوچک، اغلب شامل خوراک‌های فانتزی یا ساده را با لحن شوخ‌طبعانه «شام مخصوص دخترها» می‌نامید.

دیدگاه شما

لطفا دیدگاه خود را وارد نمایید
نام خود را وارد کنید

14 − 3 =