در فیلم «پلیس» به کارگردانی ان فونتن که در بخش ویژه هفتادمین دوره جشنواره فیلم برلین به نمایش درآمد، ما با چهار شخصیت اصلی روبرو هستیم: یک مرد سیاهپوست، یک زن سفیدپوست، یک پلیس سفیدپوست، و یک مهاجر از خاورمیانه با بازی پیمان معادی. با فیلمی روبرو هستیم که تقریبا هر چهار شخصیت اصلیاش را خوب تعریف می کند. فیلم ما را به آنها نزدیک کرده و اطلاعات لازم را دربارهی آنها به ما منتقل میکند. در واقع فضایی که فیلمساز خلق کرده، فضایی دمکراتیک است، فضایی که در آن هر کس بطور مساوی امکانش را دارد که خود را بیان کند. در چنین فضایی، یک فرد به طور شاخص نمی تواند خودش را برجستهتر نشان دهد و از ارزشهای دلاوری یا شهامت خاص خودش دفاع کند. فضای محدود، مختص دنیای اریستوکراتیک بود. فضای اریستوکراتیک، در تضاد با ارزش های دموکراتیک است اما در همان فضا، پارهای از بهترین آثار و ادبیات تاریخ بشر خلق شد. این را در آثار شکسپیر یا نوشتههای ویکتور هوگو میتوان دید. دموکراسی ارزشهایی را به همراه خود میآورد، اما از آن طرف میتواند میانوارگی را هم به ارمغان بیاورد: جایی که دیگر تکلیف بسیاری از ارزشها و ضدارزشها مشخص نیست و حاشیهها بر اصل مطلب برتری پیدا میکند. «پلیس» از همین مشکل رنج میبرد. ارزشِ فیلم، ارزشهای حاشیهای آن و ترویج ایده برابری همگانیاش است. فیلمی سطحی که در آن افراد مختلف امکان آن را یافتهاند که صدای خود را به گوش دیگران برسانند: در فیلم یک زن قهرمان وجود دارد و مرد سیاهپوستی که دیگر شخصیت مکمل نیست. فرد سفیدپوست برخلاف همیشه یک قهرمان نیست، بلکه ایدههایش از سایرین سستتر است؛ و مرد خاورمیانهای، تروریست ماجرا نیست. اگر با دید دموکراتیک به فیلم نگاه کنیم، شاید آن را اثری برجسته بیابیم، فیلمی که یک فیلمساز زن آن را ساخته است اما نتیجه رضایتبخش نیست و با دیدن فیلم احساس تجربهی خاص زیباییشناسی بروز نخواهد کرد. بیننده احساس نمیکند که به موقعیتی متعالی، یا به ارزشی برجسته دست پیدا کرده است.

جشنوارهی فیلم برلین نیز از همین مشکلِ فیلم «پلیس» رنج میبرد. جشنوارهای که جشنوارهی ایدهها و کاغذها شده است، جشنوارهای که نسبت به دورههای قبل، تنوع در فیلمهای آن بیشتر شده و گروههای مختلف امکان عرضهی فیلم خود را پیدا کردهاند. به برابری 50-50 بین زن و مرد در بین فیلمسازان شرکت کننده نزدیکتر شدهایم. حالا هر وقت داستانهای تاریخی را میبینیم، دیگر با مرد سفیدپوستِ قهرمان و ضدقهرمانِ سیاهپوست روبرو نیستیم (نمونه خوب آن فیلم «همه مردهها» است)، حاشیههای اشاره شده زیبا هستند اما نتیجه چنین حاشیههایی الزاماً فیلمهای گیرا نیست. فیلمهای جشنواره امسال طوری نیستند که بیننده را با تجربه استتیک خاصی مواجه کنند. منتقدان این روزها دربارهی فیلمها مینویسند اما به جای این که در مورد ارزش فیلمها صحبت کنند، در بیشتر موارد راجع به حاشیهها صحبت میکنند، راجع به تنوع دیدگاهی صحبت میکنند و یا چگونگی برخورد با زنان در فیلم (نمونه اش نقدی است از برهان قربانی بر فیلم که «برلین میدان الکساندر» ساخته فاسبیندر). کمتر کسی درگیر مسئله روزمرهگی و ملموس بودن موضوع فیلم ها است. در برلین فقط چند فیلم دیده شد که به روزمرهگی می پرداخت. فیلمی مثل «هرگز، به ندرت، گاهی، همیشه» از الیزا هیتمن یا فیلمی مثل «راه ناپیموده» از سالی پاتر. برای من این فیلمها به خودی خود آثار برجستهای هستند که بیننده را با خود درگیر می کنند، به طرز اتفاقی کارگردان های هر دو فیلم زن اند اما ملاک انتخاب من زن بودن کارگردانها نیست. تنها یک عقبمانده فکری اول به جنسیت کارگردان فکر میکند و بعد پیرامون اثر قضاوت میکند. برای من داستان اینها فیلمهاقابل لمس اند و حس نمیکنید که چیزی از بالا به فیلم تحمیل شده است. کارگردان به دنبال تحمیل ایده خاصی نیست. فیلمهایی شبیه این نوع فیلم ها در جشنواره امسال محدود بودند. در شکل فعلیاش، جشنوارهی امسال بینهایت تحمیلی به نظر میآید، و این روند در انتخاب فیلمها تاثیر بسیار زیادی گذاشته است. بیخود نیست که مجلهی اسکرین بالاترین امتیازی که به فیلمها داده تا کنون سه و نیم بوده است که در مقایسه با جشنوارههایی مثل جشنوارهی فیلم کن پارسال با کاهش قابل توجهی روبرو بوده. جشنوارهای که در گذشته، فیلمسازانی مثل فرهادی و سباستین للو را معرفی کرد، امسال استعداد جدیدی را معرفی نکرده است و از همه بدتر، برای اینکه جشنوارهی برلین بتواند خود را جشنوارهای پیشرو نشان دهد که در آن تعداد کارگردانان زن زیاد است، مجبور شدهاند فیلمهای دو کارگردان (الیزا هیتمن، کارگردان «هرگز، به ندرت، گاهی، همیشه» و همچنین فیلم کلی رایکارد، «اولین گاو») را با وجود اینکه در جشنوارههای دیگر به نمایش درآمده بودند، در جشنوارهی خود داشته باشد و این برای یک جشنوارهی معتبر و بزرگ، افت زیادی محسوب میشود. جشنوارهها همیشه به منحصر به فرد بودن خودشان معروف بودهاند و با هم رقابت میکردند تا فیلمی را بیاورند که جشنوارهی دیگری آن را به نمایش نگذاشته است. بسیاری از مواقع، مدیران جشنواره مدتها قبل از تولید فیلمها، سر صحنهها حاضر میشدند و فیلمها را انتخاب میکردند.

Credit : Courtesy of Focus Features
در گفتگویی که با دوستان منتقد جشنواره داشتم، هیچکدامشان از جشنواره امسال برلین احساس رضایت نمیکردند. بعد از ۱۸ سال مدیریت جشنواره تغییر کرده و کارلو چاتریان و ماریته ریسنبک جایگزین دیتر کاسلیک شدهاند، اما نتیجه ناامیدکننده بود. با یکی از دوستان منتقد ایتالیایی که ۳۰ سال است به جشنواره میآید صحبت میکردم. به من میگفت که در گذشته، در بخش فروم، دید و یکپارچگی نگاه وجود داشت. بخشی بود که برای سینهفیلها جذاب بود. اما در فروم امسال یکدستی به چشم نمیخورد. از طرف دیگر، تماشای فیلمها هم نسبت به گذشته سخت تر شده است. یکی از مجموعه سینماهای مهم منطقه تخریب شده و دیگر برای جشنواره این امکان وجود ندارد که تمام فیلمهای خوب را در یک منطقه به نمایش بگذارد. باید فاصلهای طولانی را با مترو طی کنید و همین باعث میشود نتوانیم بعضی از فیلمهای خوب جشنواره را ببینیم. محلی که در گذشته جایی برای گردهمایی علاقهمندان بود و رستورانهایی داشت، بسته شده است، و خود جشنواره هم به خاطر ویروس کرونا جمعیت کمتری را در خود میبیند و صندلیهای خالی را میتوان در سالنهای جشنواره دید. تمام این موارد برای جشنواره عقبگردی محسوب میشود و به نظر میرسد که برلین با تیم مدیریت جدیدی که بعد از برکناری مدیر قبلی سر کار آمده هنوز خود را موفق نشان نداده است. به هر حال هنر دیتر کاسلیک، مدیر برلین در ۱۸ سال گذشته، در این بود که جشنوارهای گرم را در فصل سرد سال، در ماه فوریه، برگزار کند. او جشنوارهای درست کرده بود که جزو یکی از سه جشنوارهی برتر دنیا بود اما اگر روند امسال در آینده ادامه پیدا کند، باید به زودی شاهد مرگ جشنواره فیلم برلین باشیم.