امیر گنجوی
(این نوشته ممکن است داستان بعضی فیلم ها را لو دهد)
در جشنواره برلین امسال علاوه بر فیلم «شیطان وجود ندارد» ساخته محمد رسولاُف که خرس طلایی جشنواره را کسب کرد، چند فیلم دیگر نیز حضور داشت که یا کارگردان های آنها ایرانی بودند و یا با عوامل ایرانی تولید شده بودند. یکی از فیلمهای خوبی که در جشنواره دیدیم فیلم «پری» بود به کارگردانی سیامک اعتمادی که کارگردان ایرانی ساکن یونان است. داستان فیلم «پری» پیرامون مادری است که برای پیدا کردن فرزندش به یونان میرود و در این مسیر، با یک تحول روحی و یک نگرش جدید به دنیا رو به رو میشود. فیلم در خیابانهای آتن میگذرد و بیننده را با فضاهای مختلف شهر آتن و چیزهایی که در رابطه با تمدن یونان شنیدیم آشنا میکند. مشخص است که کارگردان به فضاهای مختلف شهری در یونان آشنایی خوبی داشته و سعی کرده که از آن فضایی که حاوی معنای خاصی در طول تاریخ یونان بوده است نیز برای بیان مفاهیم خاص خودش استفاده کند. بازیهای فیلم یکی از نقطههای درخشان آن است. پیدا کردن بازیگر ایرانی در خارج از ایران کار راحتی نیست و در این فیلم با بازیهای نسبتا قابل قبولی رو به رو هستیم. به خصوص بازیگر اصلی نقش زن؛ بازیگری که در بازی اش جسارت را هم میتوانیم ببینیم. جسارت از این جهت که فیلم تا حدی تابوشکن هم هست و در این راه بازیگر زن هیچ ابایی از اجرای نقش خودش نداشته و با نقش خود به راحتی کنار آمده است. مشکل اصلی فیلم مربوط به فیلمنامه و داستان آن است که در جاهایی به نظر سناریو شلخته می آید و علت رفتارهای شخصیتها به خوبی قابل درک نیستند. یعنی در حقیقت با روایتی که در آن علت و معلول همیشه معلوم باشد مواجه نیستیم؛ و به نظر میرسد که آن هدف و ایده اصلی و کنکاش مادر برای یافتن هویت خودش در برخی مواقع بر منطق داستانِ فیلم غلبه کرده و کارگران ایده را بر داستان فیلم تحمیل کرده است.
فیلم دیگری از سینمای ایران که در جشنواره فیلم برلین به نمایش درآمد، «نامو» به کارگردانی نادر ساعی، تهیه کننده فیلم «سهرخ» جعفر پناهی، بوده است. در این فیلم، کارگردان به سراغ موضوع ترس و همچنین مکانیزمهایی که حکومت در ایجاد ترس و دیکتاتوری در جامعه دارد رفته است. این فیلم پیرامون خودرویی است که چند روز در مقابل یک ساختمان پارک کرده و هر کدام از افراد داخل مجتمع خیال میکنند که کسانی که در خودرو هستند به خاطر آنها آمده و زیرنظرشان دارند. آنها فکر میکنند زیر ذرهبین مامورینی قرار گرفتهاند که داخل این خودرو مستقر شدهاند. فیلمم، مخاطب را با حس پارانویا، ترس و ازخودبیگانگی در یک جامعه روبرو میکند. قهرمان اصلی داستان یک فرد کُرد است که تازه به آن منطقه و محل سکونت خودش آمده. مردی که هنوز مورد پذیرش مردم آن منطقه قرار نگرفته و دیگران همچنان به او به چشم یک بیگانه نگاه میکنند. بیشتر آدم ها نیز فکر می کنند افرادی که در آن خودرو هستند به دنبال دستگیری این فرد اند. «نامو»، مثل اغلب فیلم های ایرانی حاضر در جشنواره برلین امسال، فیلمی با درونمایه سیاسی و اجتماعی است که با بیانی استعاری ساخته شده همراه با یک تدوین خوب از جعفر پناهی.
فیلم دیگری که از سینمای ایران در جشنواره برلین حضور داشت و مورد توجه هم قرار گرفت فیلم «یلدا شبی برای بخشش» بود. این فیلم در جشنواره ساندنس، جایزه بزرگ جشنواره را کسب کرده بود و حالا در بخش نسل تازه (Generation) جشنواره برلین به نمایش در آمد. داستان یلدا پیرامون دختر جوانی است که به عقد و صیغه مرد ۶۵ ساله ای در میآید و طی یک دعوای خانوادگی آن مرد را به قتل رسانده است. موضوع دعوا بر سر بچهای است که دختر میخواهد آن را نگه دارد ولی مرد مخالف آن است. این روایت داستانی در قالب یک برنامه تلویزیونی نمایش داده میشود. در حقیقت یک برنامه تلویزیونی تشکیل شده که در آن زندگی این دختر را شنوندگان بشنوند و در مورد سرنوشت این دختر که آیا باید اعدام شود و یا خیر تصمیم بگیرند؛ و همچنین در طی آن قرار است که از دختر مقتول درخواست کنند که در این شب قاتل را ببخشد. فیلم، فیلمبرداری بسیار خوبی دارد و بیننده را با فضاهای پشت پرده این تلهریلیتیها (Tele Reality) و ریلیتی شوها (Reality Show) آشنا میکند. ریتم فیلم خوب است و احساس خستگی در مخاطب ایجاد نمیکند. در بعضی مواقع کارگردان سعی کرده داستانهای مختلفی را به موازات روایت اصلی به فیلم وارد کند تا بیننده را درگیر آنها سازد. «یلدا» برای بینندگانی که در جشنواره ساندنس و برلین این فیلم را تماشا کردند جذابیت زیادی داشت؛ چرا که آنها را با موضوع صیغه در ایران بیشتر آشنا کرد و همچنین موضوع تلهریلیتیها و مفهوم آن در نگاه سینمایی ایران را نیز بازتر کرد. این اثر از آن دسته فیلمهایی است که کمتر در جشنوارههای داخلی ایران دیده میشود، اما به نظر میرسد نگاه خاص فیلمساز به مسئله صیغه و داستان سر راست آن و همچنین حمایت کمپانی تولید کننده که کمپانی شناخته شده فرانسوی است همگی باهم باعث موفقیت فیلم در جشنوارههای بین المللی شده است.
فیلمهای مختلفی پیرامون موضوع همجنسگرایی در سالهای اخیر ساخته شده ولی کمتر فیلمی در این سالها ساخته شده بود که همزمان به همجنسگرایی و همچنین قومیت به بحث بپردازد. فراز شریعت، کارگردان ایرانی فیلم No Hard Feelings به خوبی این دو موضوع را باهم تلفیق کرده است و داستانی را خلق کرده پیرامون یک بچه ایرانی که در آلمان متولد شده است. یک بچه دو هویتی که هنوز با وجودی که سالها است در آلمان متولد شده از مشکلات مربوط به هویت خود رهایی پیدا نکرده و مدام از خود می پرسد که از کجا آمده؟ یا کجایی هست؟ کارگردان، به خوبی این حس بیگانگی با فضای همجنسگرایی و این نکته که انسان همجنسگرا از محیط اطراف خودش جدا هست و در قالب محیط خودش هنوز مشکلاتی را برای ارتباط راستین با جامعه دارد را تلفیق کرده و این دو مضمون را در کنار هم چیده و فیلمی ساخته که در آن مشخص است که تجربههای خاص زیبایی شناسی کارگردان هم نقش داشته است. فیلم ،مملو است از تصاویر و یا صحنه های مختلفی که در کنار هم چیده شدند و به نظر هر کدام از آنها خاطره خاصی را برای کارگردان داشتند و روایت فیلم، از طریق چیدمان این صحنه ها جلو میرود و هر جا، با تجربه های مختلف جنسیتی و تجربه مختلف قومیتی آشنا میشویم. این فیلم همچنان، در جشنواره برلین، جایزه بهترین فیلم دگرباشی جشنواره را هم برای خودش کسب کرد.
اما مهمترین فیلم ایرانی در جشنواره برلین امسال، بدون شک «شیطان وجود ندارد» ساخته محمد رسولاف بود. فیلم رسولاف داستانی است که در چهار اپیزود بیان میشود و همه داستانها پیرامون اعدام است. رسولاف سعی کرده در هر اپیزود نگاه خاصی به مسئله اعدام داشته باشد و بخشهایی از بحثهای پیرامون اعدام را در جامعه ایران باز کند. در ایران رسم بر آن است که سربازان عمل اعدام را انجام دهند، یعنی در حقیقت انسانهایی دارند این کار را انجام میدهند که حتی ممکن است برای این کار آموزش هم ندیده باشند. رسولاف از همان اول این ایده را مطرح میکند که کسانی که عمل اعدام را انجام می دهند آدمهای شری نیستند، در حقیقت او با ایده هانا آرنت و این ایده که شر مطلق وجود ندارد و این که انسانها تا حد زیادی قربانی سیستمی هستند که در آن کار میکنند زیربنای فیلم خودش را ساخته است. اپیزود اول به خوبی این زیربنا را به ما نشان میدهد. در آن با مردی مواجه میشویم که درگیر زندگی روزمره خود هست و میخواهد برای خانوادهاش غذا تامین کند؛ هر روز دنبال دخترش میرود تا از مدرسه او را به خانه بیاورد، با همسرش در ارتباط است، به بانک میرود و به همین منوال. او را یک انسان دلسوز برای خانواده مییابیم. زندگی او شبیه به زندگی گوبلز در آلمان نازی است که زندگی خانوادگی خیلی ملایمی داشت؛ کسی که ممکن بود در یک روز دستور قتل عام هزاران نفررا بدهد ولی در شب میدیدیم که تنیس بازی می کند و در مورد غذا خوردن با همسرش صحبت میکند. این اپیزود به انتها میرسد در انتها مخاطب با این قضیه مواجه میشود که این آدم، مامور اعدام است و آن لحظه، لحظهای است که تنش خاصی را در دل بیننده ایجاد میکند و او را آماده میکند برای اپیزودهای دیگر. بخشهای بعدی نیز هر کدام به نحوی این مسئله را باز میکنند. به طور مثال سربازی که قرار است اعدام را برای اولین بار انجام دهد ولی برای این کار آماده نیست. و یا یک سرباز دیگر که به سراغ دوستدخترش رفته و قرار است با او ازدواج کند؛ اما دختر متوجه این موضوع میشود که پسر کسی را اعدام کرده که مورد احترام خانواده آنها بوده. در اپیزود آخر که در صحرا و بیابان میگذرد پیرامون مردی است که سالها قبل از انجام عمل اعدامی سر باز زده، و امروز هم به خاطر آن در یک فضای صحرایی خود را تبعید کرده و این اقدام تبعات مختلفی برای خانوادهاش داشته است.
«شیطان وجود ندارد»، فیلمی است که از تنوع بصری خیلی خوب و رنگآمیزی سینمایی متناسبی برخوردار است و فیلمبرداری خوبی دارد با قابهایی بسیار زیبا به خصوص در اپیزود سوم که از جنگلهای زیبای شمال ایران گرفته شده است. مشخص است که ارتباط خوب بصری میان شاتها و معنای فیلم وجود دارد و این شاتها بیدلیل گرفته نشدهاند و به دنبال القای معنای خاصی اند. هر اپیزود تقریبا در یک ژانر سینمایی مختلف ساخته شده و کارگردان خود را به یک ژانر محدود نکرده و با ژانرهای مختلف بازی کرده و در هر کدام تواناییهای سینمایی خودش را به نمایش گذاشته است. ریتم خیلی خوبی در بعضی از این ژانرها دیده میشود که آن را حتی در بخش هایی به فیلمهای اکشن نیز نزدیک کرده. در حقیقت ما در اینجا با یک فیلم صد در صد روشنفکریِ روبرو نیستیم. با اینکه فیلم، پیام فلسفی عمیقی دارد ولی در کنارش سرگرمکننده و جذاب است. باید گفت توانایی و مهارت رسولاف به خوبی در کنترل بازیها و فضاها به نمایش گذاشته شده است. در کنار آن، موسیقی دلنشین فیلم، زیبایی و طراوت خاصی به فیلم بخشیده و پیگیری داستان را برای مخاطب جذابتر کرده. یک کار بسیار درخشان از رسولاف که به اعتقاد من شایسته بهترین فیلم جشنواره برلین هم بود.