نگاهی به فیلمهای بخش مسابقه چهلمین جشنواره فیلم فجر
رامی مجاهد
جشنواره چهلم فیلم فجر با نارضایتی کم سابقهای در بین فیلمسازان و مخاطبان پایان یافت. سطح پایین کیفی هشتاد درصد از فیلمها؛ مدیریت نابسامان در کسوت دبیرجشنوارهای بحران آفرین و داوری ناعادلانهی هیئت داوری را میتوان بهعنوان مهمترین دلایل این نارضایتی شمرد. به جز چهار فیلم قابل قبول «ملاقات خصوصی» ، «علفزار»، «مرد بازنده» و «ضد» که در شیوه روایت و کارگردانی موفقتر از بقیه عمل کرده بودند و چند فیلم متوسط «خائن کشی»، «برف آخر» و «موقعیت مهدی»، تحمل تماشای باقی فیلمها تا انتها به راستی کار سخت و دشواری بود. امسال هم مثل همهی این سالها شاهد ضعف عمدهی ساختاری در شیوه روایت و کارگردانی در سینمای بحران زدهمان بودیم که داوری بد جشنواره نیز با بی اعتنایی نسبت به دو فیلم «ملاقات خصوصی» و «مرد بازنده»، کورسوی امید اهمیت دادن به فرم و ساختار و زبان سینما در شیوه ی داوری و تقسیم سیمرغ ها را از بین برد تا نگاه سیاست زدهی خود را به طور علنی به تمام سینماگران و مخاطبان اعلام کند. نگاهی که به احتمال زیاد در طول چهار سال آینده قرار است هدایت سینمای کرونا زدهی نیم بسمل کم تماشاگر ما را به عهده داشته باشد؛ و بیم آن می رود که با این نگاه تندرو فرهنگی، همین چند فیلم قابل قبولی که میتوانند مقداری پول به گیشههای خالی سینما تزریق کنند نیز نتوانند رسالت واقعی خود را در یکی از بحرانیترین شرایط سینمای پس از انقلاب به انجام برسانند و همین چند سینماگر نسبتا خوب ما را هم به قهر از سینما دور کنند و به مرور دیگر شاهد حتی یک فیلم قابل قبول در جشنواره فجر نباشیم. این هشداری جدی است و امیدوارم مدیران سینمایی وزارت ارشاد با تغییر رویه و رویکرد خود و پرهیز از سیاست زدگیهای افراطی و با حمایت از فیلمسازان متخصص، راه احیای دوبارهی سینمای ایران و آشتی دادن مجدد مخاطبان با سالنهای مهجور مانده را در پیش گیرند، نه راه سرکوب کردن تک و توک فیلمهای خوب و مردم پسند جشنواره را آن هم به قیمت اعتبار بخشیدن تقلبی به چند فیلم دولتی سرشار از غلط و ایراد. این نوشته به طور خلاصه به مرور 22 فیلم بخش سودای سیمرغ جشنواره چهلم میپردازد و در این مسیر سعی شده که به مهمترین و کلیدیترین نکات ساختاری و محتوایی این فیلمها اشارات گذرایی شود تا از این طریق مخاطب به شمایی کلی از این فیلمها و وضعیت سینمای ایران در سال های اخیر دست یابد.
«بیرو»
«بیرو»، نه فیلم خوبی است نه بد. ساختار فیلم بیشتر به درد ردهی سنی نوجوانان میخورد. کارگردانی فیلم ابتدایی و در برخی موارد به ویژه در بخش بازیگردانی به شدت گل درشت و غلوآمیز است. در رابطه با ضعف کارگردانی این فیلم ذکر این نکته بس که در فیلمی که موضوع اصلیش بر محور فوتبال می چرخد یک صحنه ی دراماتیک و جذاب از یک بازی فوتبال در طول فیلم مشاهده نمی کنیم و اساسأ کارگردان از طراحی چنین میزانسنی غافل و حتی عاجز بوده است. مضمون فیلم در مورد سختی های فراوانی است که علیرضا بیرانوند، دروازبان تیم ملی فوتبال ایران در دوران نوجوانی و جوانی خود برای ورود به عالم فوتبال حرفه ای کشیده است. شخصیتهای فرعی فیلمنامه خوب معرفی نمی شوند و همهی خطهای روایی در سطح باقی میمانند. اما باز هم با تمام این اوصاف فیلم بیرو به دلیل ایجاد روحیهی مبارزه طلبی برای رسیدن به اهداف بزرگ میتواند برای قشر نوجوان ما فیلم مناسبی باشد. درخشانترین عنصر این فیلم بازی حسین بیرانوند است که می توانست در جشنواره امسال مورد تقدیر قرار گیر که نگرفت.
«مرد بازنده»
«مرد بازنده»، بعد از افتضاح «شیشلیک»؛ بازگشت مناسبی برای محمد حسین مهدویان به ساختار سینمای حرفهای محسوب میشود. فیلمی که به شکلی بیرحمانه توسط هیئت داوری نادیده گرفته شد. طرح روایی فیلم ؛ داستان یک کاراگاه جنایی است که قصد دارد با وجدان کاری در برابر یک شبکه ی فساد اقتصادی که دو قتل را رقم زده است بایستد و حقیقت را کشف کند. فیلم از لحاظ ساختار فیلمنامههای معمایی- پلیسی دارای باگهای زیادی است. معماهای فیلم بسیار ساده و باسمهای رمزگشایی می شوند و بسیاری از سوالات هم به نتیجه ی مطلوب قانع کنندهای منتهی نمیشوند. شخصیتهای فرعی ناپخته اند و به درستی حلاجی و روانکاوی نشده اند اما از آنجا که مهدویان تا حدود زیادی به زبان سینما مسلط است؛ حس و حال صحنه هایش را جذاب و سینمایی از آب در آورده و با ریتم مناسب تدوین و تمپوی بالای پلانها و بازی همیشه خوب جواد عزتی؛ مخاطب را بی احساس خستگی تا انتهای فیلم میکشد. «مرد بازنده»، فیلم درخشانی نیست اما جزو چهار پنج فیلم قابل قبول جشنواره امسال محسوب می شود و میتوانست چند سیمرغ از جمله سیمرغ بازیگر نقش اول مرد را کسب کند؛ اما از آنجا که انگار امسال محمد حسین مهدویان جزو شاگردان مورد تأیید هیئت داوری جشنواره نبود ؛ فیلم «مرد بازنده» او به دلایل نامعلوم پشت پرده نادیده گرفته شد تا مهدویان برای دومین سال پیاپی «مرد بازنده» جشنواره فجر باشد.
«علفزار»
«علفزار»، بهعنوان اولین فیلم بلند کاظم دانشی فیلم قابل قبول و جسوری است. ورود به موضوع فساد در خانوادهی مسئولینی که تمام همّ و غمشان آبروداری ظاهری جهت حفظ قدرت و کسب مدارج بالاتر دولتی است، ریسک بالایی دارد و باید از این بابت به جسارت بهرام رادان برای پذیرش تهیه کنندگی این فیلم تبریک گفت. فیلمنامه و کارگردانی «علفزار»، فارغ از خودنماییهای تصنعی میزانسنی؛ ساده و بی آلایش و قابل قبول و روان است. پژمان جمشیدی برای نخستین بار در سینمای ایران ثابت کرده است که در نقش های جدی هم می تواند حرفهای زیادی برای گفتن داشته باشد و سارا بهرامی هم مثل همیشه عالی است و حقش بود در نبود پریناز ایزدیار سیمرغ بهترین بازیگر نقش اول زن را کسب کند. بازیگران دیگر فیلم نیز همگی به جز مهدی زمین پرداز از پس نقش هایشان برآمده اند و همین امر موجب ارتباط عمیق تر مخاطب با فیلم می شود ؛ اما در بین تمام بازیگران فیلم ؛ ظهور صدف اسپهبدی در نقش یک زن معتاد از ویژگیهای قابل توجه دیگر این فیلم است و شایستگی دریافت سیمرغ بلورین بازیگر نقش مکمل زن این دوره را داشت و می تواند از آینده های خوب بازیگری سینمای ایران محسوب شود. در نگاهی کلی «علفزار» علیرغم آنکه فیلم شش دانگی نیست اما فیلم محترم و قابل اعتنایی است و بی شک به همراه «ملاقات خصوصی» و «مرد بازنده» جزو سه فیلم برتر جشنواره امسال بود.
«شادروان»
«شادروان»، فیلم کمدی متوسطی است. فیلم دائما میان صحنههای دلچسب و لوس در نوسان است که متأسفانه سهم صحنه های ناکارآمد آن بیشتر است. بازیهای رویا تیموریان؛ نازنین بیاتی و بهرنگ علوی و گلاره عباسی فراتر از بازی نقش اول فیلم سینا مهراد است و همین اصل؛ موازنهی فیلم را برهم زده است. ایدهی اولیهی فیلم ایدهی هوشمندانه و بکری است: پدر یک خانوادهی حاشیه نشین میمیرد در حالیکه خانواده هزینهی کفن و دفن پدر را ندارند؛ اما این طرح به شدت قوی قربانی انتخاب غلط نقش اول فیلم و نیز کارگردانی نه چندان قدرتمندانهی حسین نمازی شده است. در اصل باید گفت «شادروان»، نمونهی کامل تبدیل یک ایدهی درخشان به یک فیلم متوسط است.
«برف آخر»
«برف آخر»، دارای نکات مثبت و منفی برابری است که آنرا در سطح یک فیلم متوسط متوقف می کند. فضاسازی مناسب ؛ انتخاب لوکیشن بصری جذاب ؛ حمایت بن مایه محتوایی فیلم از محیط زیست و البته بازی درخشان امین حیایی که به حق سیمرغ بهترین بازیگر نقش اول را کسب کرد و از دیدگاه من کاملترین بازی وی در طول فعالیتش در عرصه سینما محسوب میشود از مهمترین نکات مثبت فیلم بود و از سوی دیگر ریتم کند و گره افکنیهای باسمه ای و دراماتیزه نبودن و کشدار بودن بی دلیل گره گشاییهای فیلم و بازی های ضعیف مجید صالحی و لادن مستوفی و دیالوگهای سطحی و شعاری از مهمترین نکات منفی فیلم اند که «برف آخر» را از قرار گرفتن در لیست فیلمهای شاخص و تراز اول امسال خارج می کنند. «برف آخر»، علیرغم آنکه سعی کرده از دیالوگ زیاد پرهیز کند و تمرکز خود را بر روی بیان تصویری متمرکز کند؛ اما بازهم فیلمی شعارزده است چون حتی همین دیالوگهای مختصر فیلم هم خام و سطحی است. این فیلم اگر در ورطهی دیالوگ نویسی نمی افتاد میتوانست به فیلم متفاوتی تبدیل شود.
«لایه های دروغ»
«لایه های دروغ»، از بدترین فیلمهای جشنواره چهلم بود. فیلمی که مدعی است که می خواهد دوباره ژانر اکشن را در سینمای ایران احیا کند اما از هنر داستانگویی و شخصیت پردازی و بدیهی ترین اصول دراماتیک سینمایی تهی است و تنها امتیازش به چند صحنهی مشت و لگد زدن بازیگران به یکدیگر خلاصه می شود که البته سطح کیفی این صحنه ها هم نسبت به سینمای روز دنیا به شدت عقب مانده و فقیر است. کارگردان این فیلم در برنامه هفت – که به یک برنامه ی سطحی تحلیل سینما تبدیل شده است و جا دارد در مقاله ای جداگانه به ضعفهای فاحش این برنامه از خود مسعود فراستی گرفته تا کارشناسان بی یال و کوپال و سفارشی آن بپردازیم – گفت میخواهد در ایران آموزشگاهی جهت ساخت و تولید صحنههای اکشن راه اندازی کند که جا دارد به ایشان توصیه کنم پیش از چنین کاری حتما در چند دوره آموزش فیلمنامه نویسی و کارگردانی ثبت نام کنند بلکه اصول اولیه طراحی موقعیت و خلق شخصیت و دیالوگنویسی را یاد بگیرند. اگر قرار است سینمای اکشن ما با سینمای دروغین «لایههای دروغ» زنده شود؛ همان بهتر که این ژانر برای همیشه در این مرز و بوم در خاک بماند.
«ملاقات خصوصی»
«ملاقات خصوصی»، ثابت می کند که مردم ما بیشتر از ناکارشناسان و نامنتقدان سینمای ما که هر روز همچون قارچ سمی در دل فضای فرهنگ ما می رویند و تعدادشان بیشتر می شود و بدون ذره ای سواد و درک سینمایی در محافل مختلف سینمایی حضور مییابند و حرفهای سطحی کارشناسی در باب سینما ردیف می کنند ؛ شعور و درک سینما دارند. قرار گرفتن فیلم «ملاقات خصوصی» در صدر فیلمهای پرطرفدار مردمی جشنواره امسال نیز نشانهی این است که فیلم خوب نیاز به منتقد و کارشناس ندارد و خود مردم اثر خوب را از بین صدها محصول غیرفرهنگی که با استفاده از رانت و روابط ساخته می شود تشخیص می دهند و به تماشایش می نشینند؛ حال چه مدیران جشنواره به شکل بی رحمانه و غیرمسئولانهای جایزه سیمرغ مردمی را از جشنواره حذف کنند و چه به هر دلیل غیر سینمایی دیگری، بهترین فیلم جشنواره از دید نگارنده را از دریافت حتی یک سیمرغ در جشنواره محروم نماید. «ملاقات خصوصی» خارج از همهی این مسائل به دید هر کارشناس نیم بند سینمایی بهترین فیلم جشنواره امسال فجر بود که هیئت داوری با نادیده گرفتن آن نه تنها ارزشهای این فیلم بلکه ارزشهای داوری جشنواره چهلم را نیز زیر سوال برد. «ملاقات خصوصی» فیلمی برگرفته از ماجراهای واقعی زندگی زندانیان ماست. داستانی که هر روز در زندانهای ما رخ می دهد: انباری زدن – اصطلاحی است که به خوردن مواد مخدر بسته بندی شده و دفع مجدد آن اطلاق میشود – زنان و مردانی که برای ملاقات عزیزانشان به زندان می روند و از این طریق مواد مخدر را به زندان وارد میکنند. داستان فیلم نو و تکان دهنده است. کارگردانی فیلم قابل قبول است اما کامل و بی ایراد نیست. فیلم به راحتی مخاطب را تا انتها در پی خود می کشد. بزرگترین اشتباه امید شمس در انتخاب بازیگر چند نقش مهمش صورت گرفته است. بی شک اگر نوید محمد زاده نقش هوتن شکیبا را بازی میکرد و یا اگر به جای سیاوش چراغیپور بازیگر دیگری در نقش پدر قرار می گرفت؛ فیلم «ملاقات خصوصی» به یکی از فیلمهای برتر یک دههی اخیر سینمای ایران تبدیل می شد. پریناز ایزدیار در این فیلم مثل همیشه عالی است و بی شک لایق دریافت بهترین بازیگر زن جشنواره فجر چهلم بود. «ملاقات خصوصی» نه تنها در دریافت سیمرغ بهترین بازیگر اول زن، که در رشته های دیگری مثل بهترین فیلم اول، بهترین فیلمنامه، بهترین کارگردانی، بهترین طراحی صحنه و لباس و … هم میتوانست برنده چند سیمرغ جشنواره باشد. بی شک نادیده گرفتن این فیلم در این حد جزو خطاهای تاریخی هیئت داوری جشنواره فجر ثبت خواهد شد.
«ماهان»
«ماهان»، افتضاح است. «ماهان» نمونه ی کامل برخورداری پسر از رانت پدر برای ورود به سینماست. «ماهان» یعنی پسری به زور و پول و روابط پدر کارگردان می شود … که البته نمی شود. چون اساسا فیلم از هر نظر بد، ناشیانه و سرشار از غلطهای فاحش کارگردانی شده است. هر چه من و دوستان و تماشاگران محدود این فیلم سعی کردیم؛ این غلط نامهی سینمایی را تا انتها تحمل کنیم نتوانستیم و آخر سر شعورمان را برداشتیم و بی آنکه فیلم تمام شود از سالن خارج شدیم. دلم به حال جوانان مستعد بیرانت می سوزد.
«بی مادر»
«بی مادر»، یکی از نخ نماشدهترین موضوعات جشنوارهی امسال را داشت: یک زوج به اصرار زن تصمیم می گیرند فرزند خود را با لقاح مصنوعی در رحم اجارهای یک زن دیگر به دنیا آورند. فیلم به طرز شگفت انگیزی بیمار است و قصد دارد به هر شکل بی منطقی با بوجود آوردن یک رویداد تلخ، بی دلیل مخاطب را به گریه بیاندازد. ای کاش این تلاش مذبوحانه می توانست همچون سینمای هند گریه ای تطهیر کننده به روح مخاطب سانتیمانتالاش ببخشد؛ اما متاسفانه این کوشش ناکارگردان فیلم با بازیهای بد دو بازیگر توانای سینمای ایران (میترا حجار و امیر آقایی) فقط به سوهان روح مخاطب تبدیل میشود. فیلم به هیچ وجه قابل قبول نیست و اساسا تولید آن بیدلیل و احتمالا به کمک رانتهای پشت پرده سینما صورت گرفته است. همه چیز این فیلم بر خلاف ادعای ناکارگردانش در برنامه هفت که داعیهی فلسفی بودن دارد ؛ سطحی و سخیف و آماتوری است. ندیدن این فیلم به مراتب ارزشمندتر از دیدنش است.
«دسته دختران»
«دسته دختران»، افزودن یک فیلم بد دیگر به انبوه فیلمهای بد دفاع مقدس است. طرح روایی فیلم درهمین دو خط خلاصه و تمام می شود: چند زن بی دلیل تصمیم می گیرند به خط مقدم جبههی خرمشهر که در حال سقوط است؛ مهمات برسانند. تصمیمی که بار روایی کل فیلم را بدون ایجاد یک صحنهی دراماتیک و دلهره آور و حتی خلق یک خرده داستان جذاب دربرمی گیرد. شخصیتها و دیالوگها به شدت کاغذی و پوشالی اند و همذات پنداری با هیچیک از پرسوناژهای فیلم امکان پذیر نیست و طبیعی است که در چنین شرایطی که نه با موقعیت و نه با شخصیت طراحی شده ای در دل فیلمنامه مواجهیم؛ همه ی بازی های فیلم هم کلیشه ای و نچسب از آب دربیایند. منیر قیدی بعد از تجربهی قابل قبول «ویلایی ها» با فیلم «دسته دختران» یک پسرفت بزرگ سینمایی داشته و به نظر می رسد او نیز همچون انسیه شاه حسینی – دیگر زن فیلمساز ناموفق سینمای «دفاع مقدس»- خود را با ساخت این فیلم بد به حاشیهی سینمای ایران براند. پس از تماشای این فیلم اگر اندک بضاعتی از درک سینما داشته باشید بی اختیار از خود میپرسید: اینهمه انفجار و سر و صدا و داد و بیداد و خرج بیت المال برای چه؟ متأسفم به حال سینمای دولتی ما که پولهای هنگفت را با مدیریتهای نابلد خرج چنین فیلمهایی میکند. و وا اسفا به داوری سیاست زدهی جشنواره فجر که به هر دلیلی سعی می کند فیلمهایی که با رانتهای دولتی تولید می شوند را با چند سیمرغ ناحق ، دست خالی از کاخ جشنواره به منزلشان بازنگرداند.
«شب طلایی»
«شب طلایی»، یک نمونهی دیگر بارز بهره برداری ناصواب پسر از جایگاه پدر در سینمای آشفتهی ماست. اگر محمدرضا شجریان فرزندش را در کنار خود می نشاند و با او تصنیف می خواند و به تدریج وارد فضای حرفه ای آواز ایران می کند؛ از کودکی به او تمام گوشههای موسیقی سنتی را آموخته است تا جایی که امروز همایون در غیاب پدر به جایگاه مهمی در موسیقی سنتی ما رسیده است. اما این آفتی که چند سالی است به سینمای ما زده که پدرها در بدنه سینما سلسلهی پادشاهی راه می اندازند و فیلمسازی را توسط فرزندان بی استعدادشان به امری موروثی تبدیل می کنند و صدرعاملیها و ملاقلی پورها و حاتمی کیاهای دوم با کمک رانت های پدرانشان فیلم بد می سازند؛ نوبر رانت خواری است که به جان سینمای نیمه جان ما زده است. «شب طلایی»، یک فیلم بیهویت است که ساختار خانواده ایرانی را همچون ساختار و فیلمنامه خود فیلم، بیهویت به تصویر کشیده است. خانواده ای که بی دلیل و بدون شخصیتپردازی صحیح، برای دو شمش طلا به جان هم می افتند و دو ساعت مخاطب را با هدف پیدا کردن این دو شمش در سالن سینما با بازیهای بد و روابط طراحی نشدهی غیر دراماتیک عذاب می دهند تا به پایانی بدتر از بدنه فیلم برسند. تماشای این فیلم را برای هیچ مخاطب فهیمی توصیه نمیکنم. چون سینمایی است که همه ی بنیادش در فیلمنامه و کارگردانی بخصوص در گره افکنی و گره گشایی بر پایهی دروغ طراحی شده است.
«هناس»
«هناس»، هم از مشکلات «شب طلایی» مستثنی نیست. فقط اینجا به جای اینکه پدر جور پسر را بکشد؛ سازمان سینمایی سوره مال مردم را در اختیار فرزندخواندهی کارنابلدش قرار داده تا یک فیلم سیاسی بد بسازد. این کارگردانهای نابلد؛ استاد بازی بد گرفتن از بازیگران توانایی مثل مریلا زارعی هستند که در این فیلم به تمام معنا با ری اکشنهای سطحی و تقلبی حیف و میل شده است. «هناس» در فیلمنامه و شخصیت پردازی و کارگردانی، ضعفهای زیادی دارد و در توضیح مهمترین ضعف آن این نکته بس که فیلمی که داعیه ی قهرمان پروری دارد و ادعا می کند میخواهد مظلومیت شهدای اتمی را به تصویر بکشد نه قهرمان سازیاش درست صورت گرفته نه روابط علت و معلولیاش مخاطب را درگیر میکند و نه بهروز شعیبی در حد و قوارهی بازی در نقش قهرمان فیلم است و نه به هیچ وجه این فیلم در شأن شهدای اتمی است. این فیلم را انگار به قصد تخریب قدرت نیروهای مخلص سازمان اتمی تولید کرده اند چون نافیلمساز سفارشی در تمام طول فیلم قهرمانش را در محاصرهی قدرت دشمنانش به تصویر کشیده است. این فیلم اساسأ بی بنیان است چون توسط یک شعور سینمایی واقعی هدایت نشده است.
«نگهبان شب»
«نگهبان شب»، پایان سینمای میرکریمی است. این جمله را در همان روز اکران فیلم در صفحهی اینستاگرامم نوشتم و جالب آنکه رضا میرکریمی بعد از دریافت سیمرغ بهترین کارگردانی جشنواره امسال که به هیچ وجه شایستهاش نبود، از جشنواره فجر خداحافظی کرد که امیدوارم خبر موثقی باشد و خدای ناکرده یکباره از این تصمیم درست خود منصرف نشود. با دیدن «نگهبان شب» باید از خودمان بپرسیم میرکریمی به چه دلیلی فیلم میسازد؟ و فیلم نساختن این فیلمساز دولتی که سالهاست فیلم بد می سازد چه مشکلی برای سینما و فرهنگ ما ایجاد میکند؟ آیا صرفأ به دلیل قرار گرفتن در دل سیستم دستگاههای مدیریت فرهنگی و برخورداری از رانت های موجود و نیز به دلیل ساختن یک فیلم خوب در سالهای خیلی دور یعنی «خیلی دور خیلی نزدیک»، میتوان هر چند سالی یکبار یک فیلم بد ساخت و داعیهی فیلمسازی داشت؟ میرکریمی بعد از فیلم «خیلی دور خیلی نزدیک»، خیلی وقت است سینمایش به ته دیگ رسیده و فیلم به فیلم بدتر و بدتر شده است. او در هشت سال گذشته به دلیل وابستگیاش به جریان سیاسی چپ ، خوب از فضای سیاسی بهره برد و فیلم بد ساخت. «نگهبان شب»، هیچ چیز قابل عرضهای از نظر سینمایی ندارد و با حرکت دوربین های گیج و غیرروایی بودن فیلمنامه میخواهد داعیهی سینمای مدرن ایرانی را داشته باشد در حالیکه این سینما نیاز به بلوغ هنری شهیدثالث وار یا کیارستمی گونه ای دارد که بی شک میرکریمی از آن تهی است. وحشتناک ترین جایزه امسال اهدای سیمرغ بهترین کارگردانی جشنواره به کارگردانی سراپا ایراد این فیلم بود که داوری سراپا سمت و سو دار جشنواره را شبهه برانگیزتر کرد.
«موقعیت مهدی»
«موقعیت مهدی»، آغازی نه چندان مناسب برای فیلمسازی هادی حجازی فر محسوب می شود. «موقعیت مهدی» علیرغم آنکه بعد از فیلم «ضد»، بهترین فیلم دولتی جشنواره امسال محسوب می شود اما به شدت فیلم سردرگمی است. فیلم اپیزودیک ساختن آن هم در مورد یکی از اسطورههای دوران دفاع مقدس، نیاز به درک سینمایی بالایی دارد که فیلمنامه حجازی فراز آن بی بهره است. اپیزودهای فیلم هماهنگی و همسویی روایی مناسبی ندارند و اساسأ استفاده از فرم و ساختار اپیزودیک برای این فیلم، فرمی ناکارآمد از کار درآمده است. در چند اپیزود شخصیت مهدی باکری در حاشیه است و به همین دلیل بسیاری از زوایای شخصیتی شهید باکری ناگفته باقی می ماند و نه تنها زندگی خانوادگی او که حتی قدرت فرماندهی و نفوذ کاریزماتیک شخصیتی او نیز در فیلم به درستی پرداخت نمی شود. صحنه های جنگی فیلم به خوبی کارگردانی نشده اند و روایت و داستان فیلم سردرگم است. استفاده از زبان آذری و زیرنویس فارسی احساس همذات پنداری مخاطب پارسی زبان را با فیلم کمرنگ کرده است و ده ها ایراد ساختاری دیگر. در نهایت از خود باید پرسید اینهمه هجمه تبلیغاتی برای حقنه کردن یک فیلم بد دولتی برای چیست؟ برای اینکه به رسم دوره های بد جشنواره ؛ جوایز را به ناحق به فیلمی دولتی بدهند؟ فیلمی که ارکان سینماییش سست بنیاد است و نه توانسته دفاع مقدس را به درستی به تصویر بکشد و نه شهید باکری را؟ آیا این روش داوری کمکی به بالا بردن کیفی سطح نازل سینمای دفاع مقدس ما می کند؟ آیا چنین شیوه ای موجب تنبلی و خودباوری کاذب فیمسازان دولتی نمی شود؟ بی شک «موقعیت مهدی» فیلم برتر جشنواره امسال نبود و هیئت داوری با برجسته کردن پوشالی آن در جشنواره امسال، ارجحیت نگاه سیاسی جشنواره به زبان سینما را آگراندیسمان کرد که برای جشنواره ای که قرار است سال آینده به شکل بین المللی برگزار شود سیاست مناسبی محسوب نمی شود و ارزش هنری و داوری جشنواره را زیر سوال می برد.
«بدون قرار قبلی»
«بدون قرار قبلی»، از بدترین فیلمهای سفارشی جشنواره چهلم بود. در دو دههی اخیر تحمل تماشای بالغ بر هشتاد درصد فیلمهای ایرانی؛ صبر ایوب می خواهد. متأسفم که به دلیل مدیریتهای بد فرهنگی؛ سال به سال سینمای ما از هر نظر فقیرتر و بی بضاعت تر شده تا جایی که امروز تماشای اکثر فیلمهای ایرانی، نه امری لذتبخش که به امری عذاب آور تبدیل گشته است. چرا که پلان به پلان این فیلمها بر ضد زیبایی شناسی طراحی شده اند و بی شک تماشای چنین امر نازیبایی برای هر فردی که اندک درکی از مبانی بصری و اصول درام نویسی دارد رنج عظما محسوب میشود. متأسفم به حال مدیریت فرهنگی و بودجه ی بنیاد سینمای فارابی که خرج فیلمهایی همچون بدون قرار قبلی م یشود و متاسف ترم برای جیره خواران و بی سوادانی که از اینگونه فیلمها حمایت و تعریف و تمجید می کنند و اوج تأسف برای داوران جشنواره که با بذل و بخشش چند سیمرغ بلورین به اینگونه فیلمها می خواهند برای مدیریت غلط یکساله ی گذشته شان شأن و آبرویی تبلیغاتی بخرند. این گونه برخوردهای تبلیغاتی نه شعور مخاطب فهیم سینما را که بی شک شعور و درک ضعیف سینمایی رانت های فرهنگی دولتی را زیر سوال می برند و برای مخاطب حرفه ای سینما این سوال را مطرح می کنند که اساسا چرا و به چه دلیل بنیاد سینمایی فارابی باید سرمایه گزار فیلم بی پایه و اساسی همچون «بدون قرار قبلی» شود؟ در حالیکه بسیاری از فیلمسازان حقیقی سالها در گنجینهی کمدهاشان فیلمنامههاشان خاک می خورد. نام چنین پدیده ای که شعیبیهای سینما را با فیلمنامههای سطحی حمایت و چاق میکند را چه می گذارید؟ آقای شعیبی در برنامه سفارشی غیرسینمایی هفت از مدیران قبلی فارابی تشکر می کند که او را در ساخت این فیلم حمایت کرده اند. باید هم تشکر کند چرا که اگر مدیران فرهنگی ما اندک حمیت و تعصب و غیرتی روی فرهنگ و هنر سینما داشتند اساسا نه تنها نباید با ایشان برای ساخت چنین فیلمنامه ای سر میز مذاکره می نشستند که بدتر از آن نباید بودجهی سینمایی این مملکت را در اختیار ناکارگردانی چون ایشان بگذارند تا برای ساخت یک فیلم بی ارزش به خارج از کشور هم سفر کنند و چند پلان بی ارزش از دیار فرنگ بگیرند و با یک فیلم ضدفرهنگی داعیه ی فرهنگ و هنر سر دهند.
«بی رویا»
«بی رویا»، یک فیلم ابرفاجعهی مالیخولیایی متوهم است. فیلمی بدون سبک و ژانر. فیلمی که نه رئالیستی است نه تخیلی. نه باور پذیر است نه خوش ساخت. می خواهد بیماری اسکیزوفرنی را به تصویر بکشد اما خود فیلم در روایت و ساختار دچار ایرادهای بنیادی است. بازیگران حرفه ای فیلم صابر ابر و طناز طباطبایی در حد و اندازههای واقعی خود ظاهر نشده اند و بی شک سیمرغ بازیگری طناز طباطبایی هم که به غلط به او اهدا شده است چیزی به ارزشهای ناداشتهی فیلم نمی افزاید.
«خائن کشی»
«خائن کشی»، مثل همهی فیلمهای دیگر چند سال اخیر کیمیایی است. فیلم اگرچه از لحاظ طراحی صحنه و لباس و صدابرداری و موسیقی و فیلمبرداری بسیار حرفه ای تر از اکثریت فیلمهای دیگر جشنواره کارگردانی شده است؛ اما اسلوموشنهای بی مورد و پایان آبکی و سانتیمانتال فیلم و دیالوگهای نخ نما شدهی کیمیایی؛ زهر زیبایی بصری فیلم را گرفته اند و آن را به فیلمی متوسط تنزل دادهاند. در این سراب فیلمسازی، وجود فیلمی همچون «خائن کشی» که نیم جو سینمای خوش رنگ و لعاب با کمپوزیسیون و موسیقی دلنشین به مخاطبان ارائه می دهد ؛ غنیمت است. مشکل اساسی این فیلم بازیهای اغراق آمیز و گل درشت اکثر بازیگران فیلم است ، مشخص است که همه دارند فیلم بازی می کنند و همین امر باورپذیری و همذات پنداری با شخصیتهای فیلم را کاهش داده است.
«شهرک»
«شهرک»، نماد بارز ابتذال و انحطاط سینمای ایران است. نماد ورود تعدادی افراد نابلد به زور رابطه و پول به بدنه سینمای ایران و پشت در ماندن استعدادهای پنهان و آشکار ما به دلیل نداشتن رانت و رابطه. «شهرک» ضدفیلمی است که نمی دانیم به چه دلیل و با چه بودجه ای تولید شده است؟ «شهرک» اینقدر طرح و ساختار کودکانه ای دارد که شما را متحیر می کند. از آن دسته فیلمهایی است که قاتل اندیشه اند و سوهان روح. همه چیز در این فیلم برای توهین به شعور مخاطب طراحی شده است. حیف از نور و رنگ علیرضا برازنده که حرام چنین کار بی هویتی شده است. فیلم از نظر کارگردانی و بازیگردانی و پرداخت به شدت سطحی و بی مایه است. این فیلم نه برای گیشهی سینمای ما نان می شود و نه گلی به سر فرهنگ ما می زند.
«۲۸۸۸»
«۲۸۸۸»، هم یک فیلم بی هویت از نظر ساختار و درام است که به هیچ وجه در شأن و منزلت خلبانان مبارز و میهن دوست ما در دورهی جنگ با عراق نیست. کیوان علیمحمدی در فیلمهای قبلی خود هم ثابت کرده بود که اساسا با روح و جوهرهی سینما بیگانه است و فیلمهایش راه ارتباط با مخاطب و منتقدین را نمی دانند و در همهی آثارش آشفتگی روایی موجب عدم انتقال صحیح پیام فیلمساز به مخاطب می شود اما نمیدانم دلیل اصرار این عزیزان و نود درصد دیگر از نافیلمسازهای این مرز و بوم برای کارگردان شدن و فیلم ساختن در چیست؟ این گونه اشخاص با اصرار بیخودشان به ساخت فیلم نه تنها در میان قشر فرهیخته و حتی عموم جامعه آبرو و عزتی برای خود نمی خرند که اساس فیلم ساختن شان موجب انحطاط زبان سینما و به پستی گراییدن سطح سینمای ملی ما می شود. ای کاش می شد در وزارت ارشاد نهادی تأسیس کرد و به فیلمسازان اینچنینی که کیفیت و شأن زبان سینما را با آثار کم مایه تنزل می بخشند ؛ به دلیل تولید فیلم بد؛ چند سالی از تولید فیلم جدید محرومشان کرد. حیف از نور و تصویر مرتضی پورصمدی. حیف از وقت گرانمایه مخاطب که صرف تماشای چنین فیلمهایی شود.
«ضد»
«ضد»، شسته رفته ترین فیلم دولتی جشنواره امسال بود. فیلمی که مثل فیلمهای سیاسی سفارشی دیگر امسال از قبیل «بدون قرار قبلی»؛ «دسته دختران»؛ «موقعیت مهدی»؛ «۲۸۸۸» و «هناس» دچار سردرگمی روایی و شلختگی تصویری و شعارزدگی سطحی نبود. ضد دارای روایتی سرراست و کلاسیک با کارگردانی بی شیله پیله و پرداخت مناسب شخصیتهاست. نادر سلیمانی در این فیلم یکی از بهترین نقشهای مکمل جشنواره امسال را بازی کرده و مستحق دریافت سیمرغ بود. فضاسازی و صحنه آرایی و دکوپاژ و گریم مناسب موجب شده که مخاطب پرسوناژهای طراحی شده را بپذیرد و به راحتی با فیلم ارتباط برقرار کند. «ضد»، یک سینمای خارق العاده نیست، یک سینمای ساده و کار بلد است که وظیفه کارگردانی خود را درست انجام داده است و مثل اکثر قریب به اتفاق فیلمهای جشنواره امسال با اصول اولیه درام نویسی و کارگردانی بیگانه نیست.
«درب»
«درب»، یک فیلم حوصله سر بر تمام عیاراست. فیلمی به اصطلاح مدرن که میخواهد همچون فیلم «نگهبان شب» پیرو سبک سینماگران شاخص مدرن ما مثل شهید ثالث و کیارستمی باشد اما از درون مایههای فلسفی و عرفانی غنی سینمای آن بزرگان و حتی درک بصری و سینمایی آن فیلمسازها تهی است. فیلم به سختی می تواند مخاطب را با خود همراه کند و فیلم به بیست دقیقه اول نرسیده بود که همان تعداد محدود تماشاگرانش را هم از روی صندلی هاشان بلند کرد که من نیز یکی از آنان بودم. فیلمسازی در سبک و سیاق مدرن بدون طرح داستانی قوی نیاز به بزرگانی دارد که لااقل با روح سینما و درک بصری بالا، تارکوفسکی وار مخاطب را محو تماشای خلسه گون تصاویر جادویی کنند که متأسفانه فیلم «درب» از این نظر به شدت فقیر و تهی است.
«نمور»
«نمور»، هم یکی از بدترین فیلمهای جشنواره چهلم بود که با یک طرح داستانی متعلق به سینمای هند و با بازیهای بسیار بد و داستانگویی نامناسب ایرانیزه شده است. «نمور» در حد یک تله فیلم هم نیست و بی شک در اکران هم دچار شکست فاحشی خواهد شد.