مدل‌های برسون/ دربارۀ «یادداشت­‌هایی در باب سینماتوگرافی» نوشتۀ روبر برسون

مهدیس احمدیان شالچی

برسون در کتاب مهم‌اش «یادداشت­‌هایی در باب سینماتوگرافی»[1] دربارۀ واژۀ «مدل» بارها حرف می‌­زند. مدل، شیوۀ نگرش او به بازیگر است که به زعم او از آنچه که در تئاتر است فاصله می‌­گیرد. او بر استفاده از این واژه اصرار می‌­ورزد، از این­رو که تا جای ممکن آن­را از واژۀ بازیگر دور کند. یک مدل، کسی نیست که با تمرین‌­های فراوان، نقش را به جای شخصیت خودش به خورد مخاطب بدهد: او به یک معنا نابازیگر است. مدل آن کسی است که باید در مدیوم سینما حضور پیدا کند. وظیفهۀ او حرکت از بیرون به درون است. یک مدل باید به جای نشان دادن چیزها به شکل آشکار توجه مخاطبین را به چیزهای مکتوم مانده جلب کند چراکه او بر این باور است که نباید به وسیلۀ دوربین، تئاتر را بازآفرید بلکه باید با استفاده از منابع سینماتوگرافی دست به «آفرینش» زد. او از صنعت ستاره­سازی که بازیگران را به اشباحی در تلاش برای انجام کاری مصنوعی بدل می­‌کند تبری می‌­جوید. ستاره­‌ها کسانی هستند که ویژگی‌­‌هایی از پیش مشخص و اغراق‌آمیز دارند. برخلاف آن­ها مدلِ برسون، باید در روح و جسمش یگانه و بی‌­همتا باشد و نباید نظمی را بر سر و وضعش تحمیل کرده و مدام مراقب حفظ‌شدن آن باشد. او از سینمای ناتورالیستی­ حرف می‌­زند که مقابل سینماتوگرافی قرار دارد. این نوع از سینما حتی مولفه‌های برسازندۀ یک تئاتر واقعی را مانند حضور مادی بازیگران ندارد و همچون تئاتری نامشروع است. سینماتوگرافی برای برسون یعنی دست به تالیف و خلق زدن، به واسطۀ تصاویر متحرک و اصوات. او به کل رابطۀ بین تئاتر و سینما را منتفی می­‌داند مگر آنکه هر دو از بیخ و بن نابود گردند. فیگورهای تئاتری همواره به دنبال راهی‌­اند که از طریق آن، کنش‌­ها و حرکات را در زمینه‌­ای کم و بیش ثابت برجسته کنند و در اختیار تماشاگران قرار دهند.(پاوی، ۱۴۰۱: ۲۲۰)

برای برسون سینمایی که به تئاتر متوسل می‌­شود و بر مبنای فرم هنر دیگری شکل گرفته بیهوده است. به همین منظور در جابه‌­جای یادداشت‌­هایش او تفاوت‌­هایی که باید بین این دو هنر باشند را به خود و گویی به ما گوشزد می­کند. شاید مهم­ترین فرجۀ این دو قالب هنری، تفاوت در نحوۀ بودنِ بازیگر/ مدل است. در ادامۀ متن به تفکیک، این دو را بررسی می‌­کنیم و با تکیه بر «مفهوم» چهره سعی داریم روشن کنیم که چرا مدل و تصاویر سینمایی برسون با وجود برهم زدن قواعد رایج بازیگری تاثیرگذارند.

۱: چهره چیست؟

در ساده‌­ترین تعریف «چهره» اولین نشانه‌­ایست که از دیگری می­‌بینیم. چهره­، خاصِ انسان زنده است و کسی که می­‌میرد چهره‌­اش بدل به صورت می‌­شود. برای امانوئل لویناس[2] فیلسوف قرن ۲۰ فرانسوی، چهره، معمایی غیر قابل حل است. چهرۀ من مقدم بر من و معنابخش من است. در مواجهۀ من با دیگری من با چهرۀ او مواجه می‌­شوم اما آن را درک یا تجربه نمی‌­کنم. چهرۀ دیگری بر من چون روزنه‌­ای به سوی نامتناهی آشکار می‌­شود. دیگریِ‌ به من نگاه می‌­کند و با چهره‌­­اش مرا به پاسخ­گویی می­‌طلبد. او من را در قبال خود مسئول می‌­کند؛ زیرا چهره‌­اش هرچند که در عین جلال و دور از حد تملک من است، آسیب‌­پذیر و عریان از من می‌­خواهد که او را تنها نگذارم. من در ملاقات با چهره نمی‌­توانم در برابرش سکوت کنم. وقتی که ما به دیگری نگاه می‌کنیم نباید با چهرۀ او چونان شی­‌ای مواجه شویم. باید به خاطر آوریم که ما چشم‌­های دیگری را نمی‌­بینیم بلکه این نگاه ماست که نگاه او را می­‌نگرد و به ما اجازه نمی‌­دهد از او چشم برداریم. چهره خود بیان است. ملاقات با دیگری آغاز فهمیدن این امر است که جهان تنها از آن من نیست. دیگری جهان تنهایی مرا بر هم می­‌زند. مرا دلواپس می‌­کند. ادا درآوردن یا صورتک زدن بر چهره کوششی است برای پرده کشیدن بر فقر ذاتی چهره‌­ای که هیچ ندارد و عاری از هر آرایۀ فرهنگی است. (علیا، ۱۴۰۱: ۹۷-۱۴۸)

۲: چهره در تئاتر چیست؟

آیا چهرۀ بازیگر به طور انضمامی درست همان کارکردی را که مدنظر برسون است دارد؟ برای مطالعه‌­ی این موضوع نیاز است تا سیر تحول آن را در تئاتر به طور خلاصه مرور کنیم. در معمول‌­ترین تعریف، چهره در تئاتر معبر بیرونی­‌سازی احساسات است. بازیگر تئاتر با تمام ابزارهایی که بدن در اختیارش می­‌گذارد در خدمت نشان دادن آن چیزیست که در درونش جاری­ست. این امر گاه با گریم  (مثلا در نمایش کاتالی هند) هم­‌افزا شده است (باربا، ۱۴۰۱: ۳۰۹). اما درست در جبهه‌­ای، مخالف چهره با تمهیداتی چون گریم (مثلا در نمایش کابوکی) (همان:۳۱۰) پوشانده می‌­شده­. حتی مهم­تر از گریم؛ حدود ۵۰۰۰۰ سال پیش، انسان­ها شروع به استفاده از ماسک کردند. ماسک بر جایی ورای وجود انسانی آن­ها دست می­‌گذاشته است. انسان چهره­‌­اش را؛ آن ساده‌­ترین و عریان‌­ترین بخش هویتش را می­‌پوشانده تا به قول یوجین اونیل «به شکلی چه بسا خلاقانه‌­تر و ظریف­تر بیانی دراماتیک بسازد.»(Siegel, 2010:5) به نقل از بروک، «ماسک بازتاب کاملی از زندگی درونی داشته است.» (همان)، پرتره­‌ای حقیقی که به کمک آن می‌­شد از ناگفتنی‌­ها بدون افتادن به ورطه هیستیری سخن گفت. ماسک به دنیای درونی اشاره داشته و حتی اگر در مسیر تحول -دورۀ هلسینکی- ماسک­‌هایی با احساسات مختلف چون صورت مردگانی خندان و گریان ساخته شدند، اما مسئلۀ تمام ماسک‌­ها این بود که نشان بدهند چه چیزی در شخصیت پنهان شده­‌است، نه اینکه چه چیزی آشکاره است؛ نوعی عبور از مفهوم چهره به مثابه یک شی و غور در آن. این همان چیزیست که لویناس نیز شاید به گونه‌­ای به آن اشاره کرده قصد ما از تماشای چهرۀ دیگری توصیف اجزا و حالات آن نیست. ما باید با چهره چون سرچشمۀ حیرتی مواجه شویم که حضور زندۀ دیگری­ست (علیا،۱۴۰۱: ۱۲۲).

هرچند که بدن در تئاتر به عنوان یک کل بسیار مهم­تر از آن چیزیست که به تنهایی چهره خوانده می­­‌شود. انسان در تئاتر چندین بدن آشکار دارد( بدن فیزیکی،‌ نژادی، استتیک، اجراگر…) که آن را به نمایش می‌­گذارد تا نگاه‌­های خیره را به خود جلب کند. بازیگر تئاتر بدن خود را به کمک این هویت‌­ها می‌­سازد و توسط آن ساخته می‌­شود. و ما تصمیم می­‌گیریم چطور بر بخش­‌هایی از بدن تاکید و یا تمرکز کنیم. (پاوی، ۱۴۰۱: ۱۱۶-۱۱۹) ما با نگاه خیره‌­مان بر تعاملات انسان دقیق می‌­شویم. اما چهرۀ انسان (چهرۀ دیگری لویناس) در مواجهۀ مستقیم، نیازی به هیچ تحلیلی مانند آنچه که در سینما هست، ندارد.

۳: چهره برای برسون و مدل­‌های برسون چیست و باید چگونه باشد؟

در ادامه به بررسی نظر برسون در ارتباط با مفهوم چهره بر اساس «یادداشت­هایی درباب سینما­توگرافی» می­پردازیم.

برای برسون تاثیرگذاری بر مخاطب حاصل مواجهۀ او با تصویری متفاوت از آنچه از پیش گمان می‌­کرده است خواهد بود. او با زدودن حالت‌­های اغراق ­آمیز چهره گویی ماسکی  بر صورت مدل­هایش زده. او از ما نمی‌­خواهد که بنا به تجارب گذشته‌­مان در مواجهه با مسائل زندگی یا بازی­‌های پیشین بازیگر، فیلم و مدل را ببینیم. او ما را به فیلم دعوت می­‌کند، ما را به نگریستن به نگاه مدل‌‌هایش فرامی­‌خواند. بیان و اکسپرسیون در مدل­های او از طریق نسبت تصاویر و اصوات با هم درک می­‌شوند و تصاویر چونان واژه­‌ها در ارتباط با هم و در جایگاه مقرر معنا را می­سازند. و این وحدت تصاویر است که قرار است فیلم را از احساسات انباشته سازد. برسون فیلم­سازی را پیوند دادن آدم­ها به هم و به اشیا؛ از طریق نگاه کردن می­‌دانست. چیزی که خصلت سینماتوگرافی است از آن­رو که بعید است در برخورد واقعی با آدم­ها تماشا حاصل شود بدان سبب که ما چهره را چون مجموعۀ کیفیات تصویری می‌­بینیم. قرار نیست مدل چیزی را تشریح کند. او قرار است تا حضور یابد (نه مانند حضور تئاتری) و نقش را در برابر دیدگان ما آشکار می‌­کند نه آنکه آن را بازی کند. برسون بعد از دو فیلم اولش که بازیگران را به کار گرفته بود، به سراغ مدل­ها برای بازی در کارهایش رفت. مدل کسی است که تنها یک نقش را به نمایش می­گذارد و دیگر پس از آن در فیلم دیگری حضور نمی‌­یابد. او نقشش را «همانطور خلق می­کند که هست». او انتخاب شده است و نباید به هیچ چیز فکر کند، نباید به حرف­هایش یا به کارهایش یا دربارۀ آن­ها­ فکر کند. لازم است که با تکرار کنش­ها به رفتاری خودکار دست پیدا کند و در رویدادهای فیلم فکرنشده حضور بیابد. یک مدل تبدیل به نقش شده. خود اوست و آنچه که کنترل­‌ناپذیر می­‌ماند اصل فعال مدل است. او خودش است با چهرۀ خودش اما حاضر در موقعیت فیلم برسون.

 برسون تئاتر را دروغی همگن می‌­داند اما سینما برای او یک حقیقت است. ضبط تصویری تئاتر چون آمیزه‌­ای از دروغ و حقیقت، چنگی به دل نمی‌­زند. اینکه یک مدل تلاش کند تا با تمهیدات تئاتری کنش­‌هایش را واقعی نشان دهد همانند دروغی بزرگ اثری عکس خواهد داشت. برسون بر این باور است که چهره­‌های اکسپرسیوی که با اغراق دوربین شبیه به بازیگران کابوکی می‌­شوند خلاف نیت سینماتوگرافی عمل می­‌کنند.

۴: بررسی چهره­‌ها در آثار برسون.

«مدل. دو چشم متحرک در یک سر متحرک،‌ و خود آن هم در یک بدن متحرک.»

برای او مدل، به تمامی چهره است، اما فارغ از تلاش برای نشان دادن معمای رازآمیزی در چهره‌­اش. این وظیفه بر عهدۀ مدل نیست تا احساساتش را بیان کند. این ماییم که از ارتباط و نسبت تصاویر به  احساسات او پی می‌­بریم. این ژست و کلمه نیست که فیلم را پدید می‌آورد، بلکه چیزی که فیلم را شکل می‌­دهد دلیل آن ژست و کلمات است. برسون از سوژۀ بازیگر مرکززدایی می­‌کند و آن را در ارتباط با کل تصویر و کل اثر، همچون بخشی از آن به شمار می‌­آورد. گویی برای او خود شخصیت‌هایش در موقعیتی تو در تو در کل تصویر و موقعیت‌های خلق شده، مدام در معرض چهرۀ دیگری قرار می‌­گیرند. مدل قصد ندارد با بازی خودش تمرکز مخاطب را از تصویر بردارد. مهم این است که در مواجهه با فیلم، مخاطب به مدد تمهیدات سینماتوگرافیک چیزهای بیشتری از ملاقات با کل تصویر و ارتباط تصاویر با هم به دست بیاورد. اینجا تمرکز از آنچه که صرفا به چشم می‌­آید برداشته شده و صدا نیز در بیان چیزهای متفاوت و مختص به خود به کار می‌­آید. تجلی چهره حالا مرا به شنیدن وامی‌­دارد، من آماده‌­ام تا با زبان، جهانم را به اشتراک بگذارم. (علیا،‌ ۱۴۰۱: ۱۳۷)

در فیلم پول[3](برسون،۱۹۸۳)، در مواجهۀ مدام افراد با هم که به راحتی کلاه­برداری می­‌کنند،‌ مسئولیت خلاف را بر گردن هم می­اندازند، چه می‌­بینیم؟ در چهرۀ ایوون آن هنگام که محکوم و محروم می‌­شود و یا دست به قتل می‌­زند چه می‌­­بینیم؟ آیا حتی بعد از اینکه دست به قتل می‌­زند و هنگام اعترافش با ظاهری خونسرد، برای دقایقی مبهوت حال او نمی‌­شویم؟ مواجهۀ ایوون و زن چهره به چهره در تصویر با بیانی اغراق‌­آمیز بر ما عیان می­‌گردد؟

آیا می­توانیم چهرۀ موشت[4](برسون، ۱۹۶۷) را که تمام ویژگی‌­های یک مدل برسونی دارد از یاد ببریم؟ و در حالیکه هیچ اغراقی در بروز احساساتش نمی‌­بینیم و مصائب و رنجی را که با آن دست به گریبان است حتی برای لحظه‌­ای دروغ بیانگاریم؟

 چرا حضور آن ویازمسکی در ناگهان بالتازار[5](برسون، ۱۹۶۶) از نقش‌­آفرینی­ در فیلم‌­های بعدی‌­اش به یاد ماندنی‌­تر است؟

برسون به خود اجازه می‌­دهد تا به ژان­دارکِ[6] درایر (۱۹۲۸) با عظمت تثبیت‌­شده‌­اش در سینما به دید انتقادی نگاه کند. او در یادداشت­هایش نوشته که نحوۀ چشم دوختن فالکونتی به آسمان به زعم او برای درآوردن اشک مخاطب است.

آیا برای ما فروپاشی روان چارلس در شاید شیطان[7](برسون، ۱۹۷۷) کلنجار­های ­درونی‌­اش و درگیری­‌اش با آدم­ها و مفاهیم و علقۀ مهراگینش با زندگی ملموس نیست؟ یا تنهایی ژاک در چهار شب یک رویابین[8](برسون،‌ ۱۹۷۱) و مواجهۀ او با فقدان به دور از احساساتی‌­گری تاثیرش را بر مخاطب نمی­‌گذارد؟

در مرور تمام آثار برسون، مدل با ثبات ریتمش بی‌­نیاز از مجاب کردن مخاطب دربارۀ وقوع و پیشرفت امر درونی در خود است. این امکان انکشاف به دلیل درون آزاد مدل برای حس کردن، در مقابل برون­ریزی خودکار اوست که از فرط تکرار کنش­‌ها به دست آمده. آنچه که بازنمایانه نیست، اگر هم هست بازنمایی هیچ است. مدل نقش کسی یا حتی خودش را بازی نمی‌­کند، او نقشی بازی نمی­‌کند. او خودش را در خودش «حبس» می­‌کند. نباید چیزی که برسون به آن «منِ» خودش می‌­گوید را از دست بدهد. این امکان‌­های پیش­‌بینی‌­ناپذیری را برای رویارویی ما با مدل/دیگری همچون رابطه‌­ای تکینه خلق می­کند. اگر تمام بازیگران آن چیزی را که از احساسات سراغ دارند بازی کنند، همه چیز شبیه به هم خواهد شد. بروز احساسات بر چهرۀ مدل غیرارادی­ست. اگرچه همه چیز ساده به نظر می­رسد اما پیچیدگی شخصیت و منِ دست نخوردۀ مدل است که ایجاد پیچیدگی می­‌کند.

فیلم/چهره

برای لویناس اصالت با رابطه است، اما این ملاقات ما با دیگری به منظور احضار امر کلی نیست. ما با کسی بر اساس دانشی از پیش روبه­‌رو نمی‌­شویم. ما از او استقبال می‌­کنیم تا او را چون دیگری بپذیریم و از سوی دیگر به پرسش او جواب دهیم و نسبت­‌مان را با او مشخص کنیم. برای نزدیک شدن به دیگری باید چهره­ را که خود بیانگر است؛ بیان محض است، ببینیم و طلب دیگری را در آن بخوانیم. درک دیگری بزرگترین چالش قرن ۲۰ام بوده است و غفلت از دیگری­ آن چیزی است که قساوت و جنگ به بار می‌­آورد. شاید برای برسون خودِ سینماتوگرافی است که به چهره بدل شده. فیلم خودش را از نگاه می‌­گیرد. سینماتوگرافی که مجموعه‌­ای از تصاویر و اصوات در انتظارست. حقیقت محضی که ما را به کشف نامتناهی عریان وجودش فرامی‌­خواند. برای لویناس، دیگریِ مقابل ما نه ابژه است و نه برساختۀ آگاهی من یا اندیشنده‌­ای دربرابر اندیشۀ من. او در آرزوی جلب گوش­‌ها و چشم­‌های بی‌­توجه است و تمام اجزای سینماتوگرافی رسالت­اش را بازگو و تکثیر می‌­کنند. شاید برخلاف آنچه که برسون گمان می‌کرد آثار او چندان از تئاتر بی­‌بهره نمانده باشد. او به گونه­‌ا­ی دیگر از ماسک استفاده کرده است، هرچند که برخلاف تئاتر از اجراگر، مرکززدایی کرده است. برسون ما را به شناخت خود از معبر دیگری دعوت می­کند. نگاه کردن بی­آنکه فاصله بین من و دیگری هرگز به تمامی طی شود. بی­آنکه دیگری را بفهمم یا درک کنم یا او را فراچنگ بیاورم. ما برای تعامل با دیگری چیزی جز بدن و چهره­ی او نداریم و اگر این مواجهه صورت نگیرد افراد چون مجسمه­‌هایی هستند که اطراف ما راه می­روند.

و در آخر

ژان پلگری دربارۀ برسون این سوال را مطرح می­‌کند که:« که آیا از این همه چهره که برسون از مدل­‌هایش کشیده آیا یکی چهرۀ خود نقاش است؟».(احمدی، ۱۳۹۶: ۱۸)

منابع:

برسون،‌ روبر. (۱۳۹۵). یادداشت­هایی در باب سینماتوگرافی،‌ چاپ سوم، تهران: بیدگل.

پاوی، پاتریس. (۱۴۰۱). فرهنگ لغات اجرا و تئاتر معاصر راتلج،‌ چاپ اول، تهران: نیماژ.

علیا،‌ مسعود. ( ۱۴۰۱). کشف دیگری همراه با لویناس،‌ چاپ چهارم،‌ تهران: نشرنی.

 احمدی،‌ بابک. (۱۳۹۶). باد هرجا بخواهد می­وزد،‌ چاپ اول،‌ تهران: نشر مرکز.

Siegel, Alexi M. (2017). Masks: A new face for the theatre, James Madison University

[1] Notes on the Cinematographer- 1975

[2] Emmanuel Levinas (1906-1995)

[3] L’Argent

[4] Mouchette

[5] Au Hasard Balthazar

[6] The Passion of Joan of Arc

[7] Le Diable probablement

[8] Quatre nuits d’un rêveur

دیدگاه شما

لطفا دیدگاه خود را وارد نمایید
نام خود را وارد کنید

هفده + ده =