جایی برای پیرمردها نیست
وقتی صحبت از منتقد حرفهای فیلم میکنیم، معمولاً کسی را در نظر داریم که نوشتن برای او تنها امری تفننی نیست و او برای این کار دستمزد می گیرد و تا حد زیادی از راه نوشتن دربارۀ فیلمها و نقد آنها، زندگیاش را میگذراند. با این تعریف، میتوان پرسید که آیا هنوز منتقد حرفهای فیلم بودن معنا دارد؟ آیا هنوز یک منتقد میتواند از راه نوشتن امرارمعاش کند؟
با اندرو گرنت، منتقد فیلم آمریکایی موافقم که میگوید “امروز این ایده که کسی پول میگیرد که حرفهای است، کاملاً مرده است” و میتوان به پیشبینی مت زولر زایتس نیز فکر کرد که معتقد است تا چندی دیگر، نقد فیلم از حرفه به علاقه تبدیل میشود. در بدبینانهترین شکلش، امروز دیگر نقد فیلم به مفهوم واقعی کلمه یعنی فعالیتی هنری و روشنفکرانه (به تعبیر رابین وود)، جایی در روزنامهها و نشریات هنری و فرهنگی معتبر ندارد. نشریاتی که در گذشته، اهمیت زیادی برای بحثهای جدی سینمایی و نقد فیلم قائل بودند، امروز حاضر به انتشار نقد فیلم نیستند و منتقدان فیلم را اخراج میکنند (حساب نشریات سینمایی معتبر و با سابقهای مثل کایه دوسینما، سایت اند ساوند و سینه است جداست).
با این حال این واقعیت را نباید از نظر دور داشت که نقد فیلم، امروز، تنها به منزلۀ فعالیتی روشنفکرانه و زیباییشناختی نیست بلکه کارکردی کاملاً تجاری دارد. بسیاری از رسانهها و نشریات سینمایی (به ویژه آنها که سینمای هالیوود و سینمای تجاری و عامهپسند جهان را دنبال میکنند)، از نقد فیلم و منتقد انتظار دیگری دارند. آنها در واقع نقد نمیخواهند بلکه دنبال ریویو هستند، یعنی به جای نقد و تحلیل فیلم، از نویسنده میخواهند که با نوشتن دربارۀ آن فیلم، خوانندگان را ترغیب کند که به تماشای آن فیلم بروند.
این شامل رسانههای فارسیزبان خارج از ایران هم میشود. بهعنوان نمونه، من خود زمانی برای وبسایت بیبیسی فارسی یا وبسایت رادیو زمانه، نقد فیلم مینوشتم اما امروز هیچ کدام از این رسانهها، حاضر به انتشار نقد فیلم نیستند و سردبیران هنری آنها، به جای نوشتن نقد فیلم، حدأکثر از من میخواهند که برایشان ریویوی فیلمها را بنویسم و در نوشتههایم از گنجاندن نظرات انتقادی خودم خودداری کنم. در چنین شرایطی چگونه میتوان همچنان یک منتقد حرفهای با نگاه ویژه باقی ماند؟
در طی چند سال گذشته، تعدادی از منتقدان حرفهای و برجستۀ فیلم مثل جی هوبرمن، به بهانۀ کمبود بودجه، کارشان را در رسانهها و مطبوعات از دست دادند. جی هوبرمن، پس از سی سال نوشتن برای نشریۀ ویلج وویس، به خاطر کاهش هزینهها از آنجا اخراج شد. جای امثال هوبرمن را در این نشریات، منتقد سرشناس دیگری پر نکرد، بلکه آنها ترجیح دادند که صفحۀ نقد فیلم خود را به منتقدان جوانتر و گمنامتر که درخواست مالی کمتری دارند و بیشتر در پی کسب شهرت و ناماند، بسپارند.
اما آنچه که به اینترنت و تکنولوژی دیجیتال مربوط میشود این واقعیت است که در جهان امروز، چرخش شدیدی از پدیدۀ نشر چاپی به سمت نشر دیجیتال و الکترونیکی اتفاق افتاده است که چشمانداز نقد فیلم در دوران معاصر را دگرگون کرده است. چنین اتفاقی، قطعاً برای منتقدان اصولگرا و قدیمی، اتفاق خوشایندی نیست. اما واقعیت این است که در عصر “ایبوک” و “کیندل” و در شرایطی که موج کتابها و نشریات الکترونیکی، موجودیت و آیندۀ نشریات و کتب چاپی را به خطر انداخته و بیشتر نشریات فرهنگی و سینمایی مستقل در غرب به سمت آنلاین شدن پیش میروند، دیگر دل بستن به نشریات چاپی و نادیده گرفتن نشر آنلاین، نه تنها بیفایده بلکه بسیار زیانبار است. دیگر نمیتوان متکبرانه به این تحول عظیم رسانهای بیاعتنایی کرد و خود را از آن جدا دانست. اصرار در این کار اگر عقبماندگی تلقی نشود، جز سرخوردگی و انزوا، نتیجهای ندارد.
من خود از جهتی از زوال تدریجی پدیدۀ نشر چاپی خوشحال نیستم و معتقدم که باید برای حفظ این سنت و ادامۀ حیات آن کوشید، چرا که من محصول فرهنگی هستم که با کتاب و مجله ساخته شد و هنوز وقتی نشریۀ سایت اند ساوند یا اسکرین یا فصلنامههای سینمایی چاپ انتشارات اینتلکت (از جمله فیلم اینترنشنال)، به دستم میرسد و آنها را لمس میکنم و ورق میزنم، احساس خوشایند و مطبوعی به من دست میدهد. زمانی هم که به فکر ایجاد نشریۀ سینما-چشم افتادم، هم من و هم ناشر آن (اچ اند اس میدیا) میدانستیم که انتشار نشریه به صورت چاپی، ریسک بزرگی است اما کشش و جذابیت مجلۀ چاپی آن قدر زیاد و وسوسهانگیز بود که به ریسک آن میارزید. اگرچه بعد از انتشار چند شماره، به این نتیجه رسیدیم که سینما-چشم، اگر بخواهد به نیاز مخاطبان وسیعتری پاسخ دهد، لازم است که به صورت الکترونیکی و آنلاین هم منتشر شود و به این خاطر بود که وبسایت سینما-چشم را راهاندازی کردیم.
واقعیت این است که در موقعیت بسیار متناقض و گیجکنندهای قرار گرفتهایم. با توسعۀ تکنولوژی دیجیتال و گسترده شدن شبکههای اجتماعی، بسیاری از پدیدههای فرهنگی و اجتماعی از جمله فرهنگ فیلم، به سرعت در حال تغییرند اما جایگاه ما به عنوان منتقد فیلم، در این تحولات رسانهای و فرهنگی، همچنان مبهم و نامعلوم است. با این حال، به گمان من، چارهای جز این نداریم که با تحولات رسانهای مدرن به نوعی کنار بیاییم. این کنار آمدن، لزوماً به معنی پذیرش همۀ قواعد و الگوهای تحمیلی رسانههای جدید و کنار گذاشتن سبکها و رویکردهای فردی نیست بلکه میتوان با حفظ هویت مستقل فردی، در رسانههای جدید زندگی کرد و از قابلیتها و امکانات ارتباطی گستردۀ آن بهرهمند شد.
شک نیست که نقد فیلم نیز همانند سینما وارد مرحلهای بحرانی شده است اما به قول تروایس ویلکرسون، سینمای جدید خود را درگیر مسایل فنی، بهخصوص جدال کهنه آنالوگ و دیجیتال، نمیکند بلکه با کمال فروتنی از همۀ ابزارهای در دسترساش استفاده میکند. تا زمانی که حرف مهمی برای گفتن داریم، باید از هر امکانی که در دسترس ما هست استفاده کنیم. حال این امکان هر چه میخواهد باشد؛ نشریۀ چاپی یا اینترنتی، وبلاگ یا فیسبوک، فرق چندانی ندارد.
امروز دیگر کمتر منتقد مطرح و کارکشتۀ در قید حیاتی را سراغ داریم که کاملاً خود را از فضای مجازی و نقدنویسی آنلاین دور نگه داشته باشد. نخستین خطشکنها شاید منتقدان سرشناس روزنامهها و نشریات غیرسینمایی یعنی کسانی مثل ریچارد کورلیس، فیلیپ فرنچ، درک مالکوم و راجر ایبرت بودند. بعد سروکلۀ نظریهپردازها و منتقدان نخبهگراتر مثل دیوید بوردول، جاناتان رزنبام، اندروساریس، کنت جونز و دیگران پیدا شد. در واقع همانطور که اندرو گرنت(منتقد فیلم) میگوید، “خبر خوب این است که ما این منتقدان را از دست ندادهایم، بسیاری از آنها سایتهای خود را تشکیل دادهاند و به سرعت تبدیل به میزبانی برای دیالوگهای قابلاحترام و ممتد در حوزۀ بلاگنویسی برای فیلم شدهاند.
به اعتقاد من همانگونه که با آمدن اینترنت و گسترش پدیدۀ دانلود کردن فیلمها، مفهوم و درک ما از سینما و تماشای فیلم تغییر کرده، با ظهور وبلاگها و سایتهای سینمایی و به دنبال آن ظهور فیسبوک، مفهوم و کارکرد نقد فیلم هم عوض شده است. به نظرم آنچه که منتقدان بهعنوان نقش اجتماعی نقد فیلم به دنبال آن بودهاند، امروز تقریباً از دست رفته است. امروز نقش منتقد فیلم، بهعنوان کسی که روزگاری در عصر طلایی سینما، مرجعی برای فیلم محسوب میشد و رای و دیدگاه او، ارزش ویژهای داشت، تا حد یک ریویونویس رسانههای آنلاین و راهنمایی در دنیای سرگرمیها تبدیل شده است.
درست است که گسترش اینترنت و شبکههای اجتماعی مثل فیسبوک، منجر به دمکراتیکتر شدن فضای نقد شده و آزادی بیشتری به منتقدان بخشیده (به ویژه در جوامع بسته و سانسورزده). اما از سوی دیگر بحرانی را سبب شده که شاخصۀ اصلی آن، بیهویت شدن حرفۀ نقد فیلم است. دیگر نقد فیلم از انحصار منتقدان حرفهای و صاحبسبک و نگاه ویژه درآمده و به کاری راحت و پیشپاافتاده تبدیل شده است. در زمانهای که هر کس با کمترین ذوق و استعدادی در نوشتن و یا بدون شناختن زبان سینما و قواعد نقد فیلم، خود را منتقد فیلم معرفی میکند و در وبلاگ یا صفحۀ فیسبوکاش، دربارۀ فیلمهایی که در سینما، یا تلویزیون یا روی لپتاپش دیده مینویسد، دیگر به سختی میتوان از حرفهای به نام نقد فیلم سخن گفت. این دسته از افراد، کسانیاند که بدون چشمداشت مالی و تنها برای جلب توجه مخاطبان فیسبوکی یا وبلاگی خود مینویسند و بعد از مدتی، شهرتی برای خود دستوپا کرده و تیم خوانندگان دائمی خود را به وجود میآورند و چه بسا که جذب نشریات سینمایی و رسانههای اسم و رسم دار هم میشوند.
اما این چشمانداز، یکسره تیره و ناامید کننده نیست. شاید اینترنت، موقعیت منتقدان حرفهای را به خطر انداخته و نقد فیلم را از یک جایگاه روشنفکرانه و نخبهگرایانه به فعالیتی روزمره و پیشپاافتاده تبدیل کرده باشد اما وقتی به قابلیتهای گستردۀ اینترنت و امکاناتی که در اختیار منتقد قرار میدهد، نگاه میکنم، میبینم که این چرخش ابزاری، چندان زیانبار نبوده است. امروز منتقدان میتوانند، نقد خود را به صورت ویدئویی همراه با کلیپهایی از فیلمهایی که در نقد به آنها اشاره شده، بر روی اینترنت منتشر کنند. تأثیر این کار بر مخاطبان، قطعاً بیشتر از یک نوشته است، چرا که آنها میتوانند تفسیر منتقد از یک صحنه را مستقیماً بر روی آن صحنه بشنوند.
از سوی دیگر اینتراکتیو بودن اینترنت، باعث ایجاد ارتباطی تنگاتنگ، فوری و موثر بین منتقد و خوانندگانش شده است. تعاملات و بدهبستانهایی که در کامنتها بین یک منتقد فیلم و مخاطبان او شکل میگیرد، به اعتراف بسیاری از منتقدان حرفهای، تأثیر قابلتوجهی بر دیدگاههای آنها گذاشته است. بحثهایی که پای مطالب وبلاگی یا فیسبوکی منتقدان پرطرفداری مثل جاناتان رزنبام یا گریش شامبو یا لیزا روزمن بین آنها و مخاطبانشان درمیگیرد، بیسابقه است.
زمانی که بعد از مدتها مقاومت در برابر وبلاگنویسی، سرانجام تسلیم آن شده و به خواهش دوستانم در حلقۀ ملکوت، وبلاگ سینمایی خشت و آینه را راه انداختم، از واکنشِ آنی و متفاوت مخاطبان به نوشتههایم جا خوردم. پیش از آن وقتی مقالهای از من در نشریهای چاپ میشد، مدتها طول میکشید تا از تأثیر آن بر خوانندگان، مطلع شوم و اغلبِ کسانی که دربارۀ آن نظر میدادند از اطرافیان و دوستان نزدیک من بودند. بهندرت پیش میآمد که نوشتهای در آن حد مطرح شود و بازتاب پیدا کند که منتقد یا خوانندۀ اهلنظر دیگری بخواهد متن دیگری در پاسخ به آن بنویسد و سردبیر آن مجله هم راغب باشد که آن را منتشر کند. اما در خشت و آینه من ناگهان با انبوهی از مخاطبان آشنا و غریبه مواجه شدم که برخی از آنها موضعی کاملاً مخالف دیدگاههای من داشتند و گاهی تذکرات درستی در مورد برخی اشتباهات من میدادند و این کار باعث میشد که من با دقت بیشتری بنویسم و حواسم جمعتر باشد. اگرچه دیدن کامنتهای توهینآمیز آنهایی که با انگیزههای روانی خاصی، تنها به قصد تخریب شخصیت من نوشته میشد و مطلقاً جنبۀ انتقادی نداشت، بسیار آزاردهنده بود. اما تأثیر مثبت این نوع ارتباط مستقیم و بیواسطه با مخاطب، خیلی بیشتر از چند کامنت توهینآمیز و تخریبی بود. با آمدن فیسبوک، بسیاری از وبلاگها، عملاً تعطیل شده یا به محلی برای ذخیره یا بازنشر مقالهها و نقدهای صاحبان آنها تبدیل شدند. بیشتر صاحبان وبلاگ های سینمایی از این حوزه به فیسبوک نقل مکان کرده و در آنجا به ارتباط خود با مخاطبانشان ادامه دادند، گرچه برخی وبلاگها و وبسایتهای سینمایی مثل وبلاگ جاناتان رزنبام، همچنان فعال و پررونق است.
همانگونه که اینترنت امکان دسترسی به فیلمهای کلاسیک تاریخ سینما را آسانتر کرده و این امکان را به محققان، تحلیلگران، اساتید و دانشجویان سینما و البته سینهفیلها، داده که بسیاری از فیلمهایی را که قبلاً تنها دربارهشان شنیده یا خوانده بودند اما به سادگی در دسترس نبود و یا در انحصار سینماتکها و فیلمخانهها بود، راحت دانلود کرده و یا به صورت آنلاین تماشا کنند، به همان نسبت گنجینۀ وسیعی از نقدها و نوشتههای سینمایی منتقدان و نظریهپردازان سینمایی را از انحصار کتابخانهها و آرشیوهای عمومی یا خصوصی خارج کرده و در دسترس عموم قرار داده است. به این ترتیب باید گفت که اینترنت، سهم بزرگی در گسترش فرهنگ فیلم در مقیاس جهانی داشته است.
با اینکه معتقدم عصر منتقدان بزرگ، بانفوذ و تأثیرگذار از نوع آندره بازن، سرژ دانی، رابین وود، ریموند دورنیات، مانی فاربر و اندرو ساریس، تقریباً سپری شده و دیگر در دنیای پستمدرن امروز، نباید منتظر ظهور چنین منتقدانی نشست، اما هنوز میتوان به آیندۀ نقد فیلم، بهعنوان یک فعالیت روشنفکرانه و نظری خلاق امیدوار بود. هنوز هستند کسانی که نقدهای عمیق، اندیشمندانه و تکاندهنده مینویسند و مشعل گفتمان انتقادی فیلم را روشن نگه میدارند. برخی از آنها را میتوانید در اینترنت و فضای مجازی جستجو کنید. بعضی از آنها حتی در فیسبوک هم حاضرند و رابطهای صمیمانه و خلاق با مخاطبانشان دارند و این امیدوارکننده است.
نقل از شمارۀ نهم مجله «سینما-چشم» ویژه نقد فیلم در عصر اینترنت