تحلیل فیلمنامه سریال قورباغه
شاهپور شهبازی
نقد سریال «قورباغه» که فقط چهار قسمت آن پخش شده است، نه تنها دشوار بلکه خطرناک است، زیرا ممکن است تمام تحلیل و پبش بینیهای نقد اشتباه از آب در بیاید. با این وجود نگاه کوتاهی به این چهار قسمت میکنیم تا تفاوت آن را با سایر سریالهای ایرانی تا اندازهای آگراندیسمان کنیم.
در قسمت اول به سه شخصیت اصلی سریال، «رامین» و «فرید» و «جواد» از آغاز تا پایان سریال پرداخته میشود و در پایان قسمت اول هر سه شخصیت حذف میشوند برای اینکه شخصیت «مخوف و جادوگر» نوری شخصیتپردازی شود. غافلگیری عالی. سکانس معرفی و قبل از تیتراژ، کلیپوار، تصاویری از شخصیتها و صحنههایی در سریال را که بعدا خواهیم دید، نشان میدهد. مانند کلیپ آغازین «باشگاه مشتزنی» دیوید فینچر. راوی، جزئیات داستان ودرونمایهی سریال را با زبانی شاعرانه و غیر مستقیم روایت میکند: «قدرت و ترس». هزاران راه رسیدن به قدرت و نرسیدن. هزاران رنگ در قالب «قدرت و ترس»
در سکانس معرفی و تا قبل از تیتراژ، بسیار کوتاه و با رمز و راز، شخصیتهای اصلی سریال و خصلتهای مهم آنان معرفی میشوند مثلا روی تصویر «نوری» (نوید محمد زاده) راوی می گوید: «آهسته رفتن برای درست رسیدن و ترس» بعد از تیتراژ، سه شخصیت اصلی سریال، رامین و فرید و جواد معرفی میشوند. علاف، خردهخلافکار، حراف، غیرقابل پیشبینی، پرمدعا، ساده، خوش قلب، ناامید، بحرانزده، جاهطلب، زودجوش، غیرحرفهای، ناپایدار و علفی.
داستان سریال خیلی زود آغاز میشود. در محلهی اکباتان یک مامور امنیتی توسط دو نفر مورد ضرب و شتم قرار میگیرد و رامین فرصت مییابد اسلحهی مامور را برباید؛ بدون اینکه کسی متوجه شود. اسلحه ابزار تحقق درونمایه، قدرت، و امکان ترس است. مسیر زندگی سه شخصیت اصلی داستان تغییر میکند. هدف سه شخصیت اصلی داستان مشخص میشود. «دستبرد به گاو صندوق نوری، هم محلی بزدل سابق و مایهدار کنونی.» قرار نیست در این دستبرد شلیک کنند. قرار نیست کسی کشته شود. اسلحه فقط ابزار تحقق قدرت و امکان ترس است. شخصیتها از آغاز سریال رفاقت میکنند، حمام عمومی میروند، خفتگیری میکنند، تهدید میکنند، خالی میبندند، بلوف میزنند، کاپشن میدزدند، مخ زنی میکنند، نقشه میکشند، ماشین سرقت میکنند، علف میزنند، رویا میبافند، ماسک میزنند و به ویلای «نوری» دستبرد میزنند. نوری را تحقیر و تهدید میکنند. نوری اما با خونسردی پاسخ میدهد: «نوبت تحقیر من میرسه.»
جواد اوردوز میکند، بالا میآورد و ماسکش را برمیدارد. فرید هنگ میکند. نوری در کمال آرامش به فرید فرمان میدهد: «بلند شو! برو عقب! ماسکات رو بردار! حالا نوبت منه. بزنش.»
فرید به سر دوستش جواد شلیک میکند. نوری به رامین اشاره می کند و دوباره به فرید فرمان می دهد: «اونم بزن»
فرید به سر رامین شلیک میکند. فرید در عرض چند ثانیه بهترین دوستانش را میکشد. نوری خونسرد آخرین فرمان را میدهد: «حالا خودت» فرید به سر خودش شلیک میکند. سه شخصیت از آغاز تا پایان قسمت اول به عنوان شخصیتهای اصلی معرفی میشوند و هر سه در عرض چند دقیقه حذف میشوند. غافلگیری، عالی است. یک ساعت، سه شخصیت اصلی حرافی میکنند. از آغاز تا پایان قسمت اول شخصیتسازی میشوند، برای اینکه فقط شخصت اصلی، نوری، آنهم فقط در چند دقیقه شخصیتپردازی شود. فقط برای اینکه یک لحظهی سکوتِ شخصیت «نوری» در پایان قسمت اول سریال معنا پیدا کند. این یعنی شناختِ قانونِ «ریتم» در شخصیتپردازی. این فرم از شخصیتپردازی، شکل دیگری از «شخصیت پردازی شخصیتهای غایب» است. (من در کتاب «ترمینولوژی تحلیلی فیلمنامه» شخصیتپردازی شخصیتهای غایب را مفصل توضیح دادهام) یعنی تمام بلوفها و رویاهایی را که سه شخصیت اصلی از آغاز سریال تا پایان قسمت اول میزنند و در خیال آرزو میکنند، میانجی مکمل برای شخصیتپردازی نوری به حساب میآید. همهی آنچه را که سه شخصیت اصلی ادعا یا آرزو میکنند، شخصیت مخوف نوری در واقعیت دارد. این آغاز در سریالسازی و این میزان از جسارت در شخصیت سازی و حذف آنها، فرسنگها با سایر سریالهای ایرانی فاصله دارد. پرسش اما این است، آیا سریال «قورباغه» این فاصلهی کیفی را تا پایان با سایر سریالهای ایرانی حفظ خواهد کرد؟
در قسمت دوم سریال، تصویر روی چهرهی خونین رامین، فرید و جواد که بر کف زمین افتادهاند، باز میشود. دو شخصیت نعشکش (سروش و آباد) در حال تمیز کردن زمین خونآلود هستند. آباد متوجه میشود که رامین هنوز نفس میکشد و به سروش اطلاع میدهد. سروش نیز یک تیر دیگر در قلب رامین خالی میکند. رامین به عنوان راوی اما روایت میکند که قلب او سمت راست است و به همین دلیل زنده میماند. سریال به چهارده سال پیش فلاشبک میزند. سروش کارمند شهرداری و مسئول کشتن سگها است که سهواً پدر آباد را مورد هدف قرار میدهد و میکشد. از این طریق سروش و آباد با هم دوست، همخانه و همکار میشوند. فلاشبک، آنهم در قسمت دوم سریال، عملا در روند صعودی روایت وقفه ایجاد میکند اما با توجه به اینکه قسمت دوم از سروش و آباد آغاز شد و داستان سروش و آباد نیز در فلاشبک با نوری و رامین پیوند میخورد، تمهید مناسبی جهت افشای اطلاعات «پیش داستان» و شخصیتسازی آنهاست. پس از پایان فلاشبک، سروش و آباد جنازه سه نفر را به بیابان میبرند و با توجه به رهنمودهای نوری، صحنه را به گونهای نظم میدهند که گویا رامین با دو دوستش درگیر شده است و در اثر شلیک گلوله هر سه نفر کشته شدهاند. پس از اینکه سروش به پلیس زنگ میزند و همراه با بقیه صحنه را ترک میکنند، رامین از پشت فرمان بلند میشود و جایش را با فرید در ماشین عوض میکند. در پایان قسمت دوم در حالی که صدای آژیر پلیس به گوش میرسد، رامین اعلام میکند :«اونی که زندان میوفته من نیستم»
به رغم فضاسازی رئالیستی اما در منطق روایی اتفاق، این میزان از ماجراها، رئالیستی و قابل باور نیست. با این وجود تماشاگر به منطق ماجراهای غیرقابل باور سریال قلاب میشود زیرا کنجکاو است که بداند تقابل نوری، جادوگر مخوف با رامین جاهطلب سگجان به کجا منتهی میشود. سریال توانسته است ورد جادویی «راز» را در گوش مخاطب بخواند. تماشاگر در درام با انواع «راز»ها مواجه است. هنگامی این راز با زندگی و مرگ شخصیتها پیوند میخورد، جاذبه و تاثیرگذاری آن بیشتر میشود. پرسش ذهنی تماشاگر برای دیدن ادامه سریال این است« نوری چه نقشهای دارد؟ و تضاد بین رامین و نوری داستان را به چه سمتی خواهد برد؟ از این منظر، سریال در قسمت دوم در لحظهی مناسبی تمام میشود.
در قسمت سوم، یک شخصیت جذاب معتاد سریش و پولکی، به سریال اضافه میشود. فرهاد، برادر فرید. نوری از زندان آزاد میشود. فرهاد به رامین و قتل برادرش مشکوک است و از نقشهی رامین خبردار میشود. رامین و فرهاد، نوری را اخاذی میکنند و موفق میشوند دیه دو نفر و نصفی به علاوه ماشین و موبایل را از نوری بگیرند. به نظر می رسد «فرهاد» به عنوان یک وردست معتاد و خرده خلافکار بلوفزن، مانند شخصیت «جسی پینکمن» در سریال «برکینگ بد» با شخصیت باهوش و جاهطلب رامین همراه میشود تا در تقابل با باند نوری در آینده، داستان را جلو ببرند، اما در پایان قسمت سوم رامین دستور قتل فرهاد را صادر میکند. باز هم یک غافلگیری زیبا. این بار از کانال شخصیت فرهاد، رامین شخصیتپردازی می شود. بنابراین سریال «قورباغه» داستان تقابل دو شخصیت با هوش و نقشهکش است. یکی «جاودگری مخوف و موفق» و دیگری «جاهطلبی سگجان و شکستخورده.»
در قسمت چهارم، رامین، مادرش را با ماشین نوری برای خرید میبرد. ایست بازرسی، ماشین را متوقف میکند. پلیسها در صندوق ماشین، انگشت قطع شدهای پیدا میکنند. تمام نقشهی رامین برای فرار و خارجشدن از ایران با پاسپورت قلابی با مانع مواجه میشود.
سریال فلاشبک میخورد. در فلاشبک با خانواده رامین، پدر و مادر و خواهرش و خانوادهی مادری، خاله و شوهرخاله و پدر بزرگ و مادر بزرگ او آشنا میشویم. لوکیشن، شمال ایران و زمان، پایان جنگ است. فضاسازی، لباس، شخصیتها، بازیها، دکور و گریم، واقعی بازسازی میشوند اما ماجراهای فیلم در مرز واقعی، غیرواقعی حرکت میکند. ناصر، پدر رامین نقشه میکشد به شکل تصادفی انگشت زنش، شهین را قطع کند تا او را به عنوان جانباز جا بزند و از مزایای آن سوءاستفاده کند. نقشه پدر و قطعشدن انگشت دست شهین اتفاق میافتد. راز فلاشبک برملا میشود. تماشاگر حدس میزند که رامین، انگشت قطع شده در صندوق عقب ماشین را به جای انگشت مادرش به پلیس قالب میکند و از مهلکه نجات پیدا خواهد کرد. حدس تماشاگر درست از آب در میآید. پلیس اما این قدر احمق نیست که دو انگشت در فاصلهی زمانی بیست و چند سال را به جای هم بپذیرد. تماشاگر، رودست میخورد. رامین به مخمصه میافتد. پروژهی فرار از ایران او به بنبست میرسد. پلیس قصد بازداشت رامین را دارد که در کمال ناباوری، رامین مانند نوری، پلیس را هیپنوتیزم میکند و به او دستور میدهد که موضوع را تمام کند. پلیس اطاعت میکند. یک غافلگیری زیبای دیگر که در تناقض با منطق روایی سریال است اما درست عمل میکند. چرا؟ چون قرارداد پیشنهادی فیلم با این جمله آغاز میشود. «حقیقتی که در ذهن شما شکل میگیرد، روزی تبدیل به واقعیت خواهد شد. پس این یک داستان واقعی است.»
در چهار قسمت سریال، تماشاگر دائم با دو عنصر متضاد و متفاوت روایی و سبکی مواجه است. ماجراهای واقعی و غیرواقعی در قالب عناصر سبکی واقعی و غیر واقعی. هیپنوتیزم شدن ناگهانی شخصیتها، شلیک به سر. زندهماندن رامین. شلیک به قلب رامین. سمت راست بودن قلب رامین. فیلمبرداری با موبایل در ماشین آنهم در حال مرگ. عوض کردن نقشهی نوری در کمال ناباوری. شلیک اشتباهی تیر سروش به پدر آباد. رفیق و هم خانهشدن سروش و آباد و رشد سریع آنها در خلافکاری. قطعشدن انگشت شهین و….این همه ماجراهای غیرواقعی در بستری واقعی روایت میشود. دیالوگها، فضاسازیها، بازیها و ….همه در مرز واقعی و غیرواقعی روایت میشوند. فضاسازی و شخصیتها در منطق روایی گرم و صمیمی اما ماهیت ماجراها اغراق شده هستند. استفاده زیاد از لنز واید و از ریختافتادگی شخصیتها این اغراق را تایید میکند. فرم، به عنوان سنتز عناصر روایی و سبکی در منتهیالیه این فرایند اتفاق میافتد. پیشنهاد یک وعده، حقیقتی ذهنی که تبدیل به داستانی واقعی شود، و ارضای شایسته این وعده. همه چیز می بایستی در راستای این وعده و ارضای آن حرکت کند. بنابراین نوسان میان «واقعی» و «غیر واقعی»، پیش فرض اصلی سریال است. نویسنده، منطق روایت را بر این اساس در کنار هم چیده است. مثل رمانهای گابریل گارسیا مارکز. شخصیتها و ماجراهای واقعی در یک رابطه علّی خاص همراه با عناصر غیرواقعی، زیست دوگانهایی را تجربه میکنند. واقعیت و جادو. در عناصر سبکی و کارگردانی، این منطق نیز رعایت شده است. استفاده فراوان از لنز واید و حرکتهای پیچ در پیچ دوربین. مانند آشنازدایی از لوکیشنهای معمولی و استفاده از وان حمام در پشت بام در فیلم «مغزهای کوچک زنگ زده». سریال قورباغه، ادامهی همین سبک است. سبکی که مهر و امضای هومن سیدی بر آن حک شده است. اگرچه مانند آثار قبلیاش، این سریال نیز از فضا و سینمای آمریکای لاتین و سایر فیلمهای خارجی تاثیر فراوان پذیرفته است اما کپی نمیکند بلکه آنرا از آن خودش میکند. شخصیتها، ماجراها، لوکیشنها و…تا پایان قسمت چهارم بومی هستند و کشش یک سریال خوب را، برعکس غالب سریالهای ایرانی دارد. باید منتظر ماند و دید اما آنچه که در ادامهی این سریال از اهمیت اساسی برخوردار است، نوسان دوگانهی ماجراها و شخصیتهای «واقعی» و «غیراقعی» به مانند دیالکتیک طبیعی زیستِ دوگانهی «قورباغه» است. زیست دوگانهای که در پایان قسمت اول، راوی آنرا علت مرگ وصف میکند. «قورباغهها! اونا همیشه باعث مرگم میشن حتی تو خواب».