اخیراً اران ریکلیس، فیلمساز اسرائیلی، اقتباسی از رمان «لولیتاخوانی در تهران» نوشتۀ دکتر آذر نفیسی با شرکت گلشیفته فراهانی و زهرا امیر ابراهیمی کرده که در فستیوالها و محافل سینمایی غرب به نمایش درآمده و مورد توجه قرار گرفته است. این نوشته؛ نقد این فیلم نیست بلکه به بهانه نمایش این فیلم، نقدی است بر رویکرد اورینتالیستی خانم نفیسی در رمان «لولیتا خوانی در تهران» و تصویر کلیشه ای، اگزوتیک و غرب پسند که ایشان از ایران به دنیای غرب ارائه میکند. این رمان؛ داستانِ 7 دختر جوان است که در فاصله سالهای بين 1374 تا 1376 در منزل نويسنده(خانم نفيسی) در تهران گرد آمده و کتابهای ولاديمير ناباکوف(لولیتا)، اسکات فيتزجرالد، هنری جيمز و جين آستين را به طور دستهجمعی میخوانند.
در سالیان گذشته، داستانها و خاطرات زیادی توسط نویسندگان ایرانی در غرب به زبان فارسی و انگلیسی منتشر شده که وجه مشترک اغلب آنها، ارائه تصویری فانتزی و اغلب غیرواقعی از ایران و ایرانیان به مخاطبان غربی است. این نوع ادبیات که با نامهای مختلف مثل «ادبیات تبعیدی»، «ادبیات در غربت» یا «ادبیات دایاسپوریک» شناخته میشوند، اغلب در پاسخ به اشتیاق پرشور غربیها برای دانستن بیشتر درباره ایران (به عنوان نمونهای از شرق) تولید شدهاند و مورد پسند و توجه غربیها قرار گرفته اند. «لولیتا خوانی در تهران» یک نمونه موفق و پرفروش از این نوع ادبیات است. درواقع رمانِ آذر نفیسی که با رویکردی اورینتالیستی و «اروپامحور» نوشته شده، مستقیماً در چارچوب گفتمان اورینتالیستی قرار دارد و با تحقیر جامعۀ «خودی» به عنوان جامعهای عقبمانده، واپسگرا، غیرعقلانی، وحشی و غربستیز؛ در برابر «دیگریِ» متمدن و برتر غربی، توجه و حمایت غرب و مخاطبان غربی را طلب میکند.
درواقع روایت نفیسی از تهران و فضای فرهنگی، ادبی و اجتماعی آن، تا حد زیادی روایتی کلیشهای، مغرضانه، و آمیخته با تخیلات و فانتزیهای شرقشناسانه است. لوليتا(شخصيت رمان ناباکوف) در اين کتاب، درواقع استعارهای از معصوميت جامعه ايران است که مورد هجوم و تجاوز نيروهای انقلابی مسلمان قرار گرفته است. اما پرسش این است که رمان خانم نفیسی تا چه اندازه بیانگر شرایط واقعی زندگی جوانان ایرانی و واقعیتهای اجتماعی امروز جامعه ایران است و چگونه آن را بازنمایی میکند. آیا این رمان، یک نقد معتبر از وضعیت سیاسی و فرهنگی زندگی در جمهوری اسلامی است یا صرفاً به انگیزه تولید یک کالای فرهنگی سودآور به قیمت تحقیر یک ملت از موضع اورینتالیستی و مغرضانه نوشته شده است؟
بخش مهمی از محبوبیت رمان «لولیتاخوانی در تهران» در غرب، به خاطر شیوۀ روایت جذاب و هیجانانگیز رمان و تصویر تیره و غم انگیزی است که نفیسی از ایران میسازد. نفیسی با نگاهی مطلقگرایانه و با به کارگیری کلیشههای داستانی و شخصيتپردازی سياه و سفيد؛ به تعصبات دینی و محدودیتهای حاکم بر زندگی در جمهوری اسلامی پرداخته و این دیدگاه را تقویت میکند که مسلمانان بطور کلی مردمی فناتیک، عقبمانده و غیرمتمدناند که درکی از فرهنگ و ادبیات مدرن ندارند و نیز زنان ایرانی، به طور مداوم در معرض رفتارهای زن ستیزانهاند و این زنستیزی بخشی جدایی ناپذیر از سنت اسلامی است. بیتردید بخشی از روایت نفیسی از شرایط سیاسی و اجتماعی ایران دهه شصت و هفتاد و محدودیتهایی که زنان در ایران با آن مواجه بودند و هنوز نیز هستند (از جمله حجاب اجباری)، واقعیت دارد و مستقیماً ناشی از تجربه ایشان به عنوان یک استاد زن در دانشگاههای تهران، دانشگاه علامه طباطبایی و دانشگاه آزاد است که در نهایت به خاطر عدم رعایت حجاب اجباری، از تدریس در دانشگاه محروم شده است. او پس از اخراج از دانشگاه تصمیم گرفت به تدریس ادبیات مدرن در خانه شخصی خود بپردازد. لذا هفت تن از بهترین شاگردانش را انتخاب کرد و از آنها خواست که هر پنجشنبه صبح به خانهاش بیایند تا درباره ادبیات بحث و گفتگو کنند. این دانشجویان که همگی دخترند در خانه نفیسی جمع شده و به بحث و گفتگو(به زبان انگلیسی) درباره شاهکارهای ادبی جهان از جمله رمان «لولیتا» اثر ولادیمیر ناباکوف میپردازند. این اقدام نفیسی به عنوان یک حرکت فرهنگی و ادبی قطعا قابل ستایش است اما به شیوهای که در رمان او روایت شده، به عنوان حرکتی انقلابی برای نجات زنان دربند ایرانی در یک جامعۀ زن ستیز و مردسالار نشان داده شده است.
دکتر فاطمه کشاورز؛ استاد ادبيات فارسی و شرقشناسی در دانشگاه واشنگتن در سنت لوئيس و نويسنده کتاب «ياسمن و ستارگان» که نقدی بر «لولیتاخوانی در تهران» است، روايت خانم نفیسی و رمانهای مشابه را شرقشناسی (اورینتالیسم) جديد میخواند و از رمانهایی چون «دنيای پنهان زنان مسلمان»(جرالدين بروکس)، کتاب فروش کابل(اسنه سيرستاد)، بادبادک باز(خالد حسينی) و لوليتاخوانی در تهران(آذر نفيسی) به عنوان نمونههايی از این نوع روايتهای “شرقشناسانه جديد” نام میبرد. به اعتقاد این نويسنده؛ مطالعات شرق شناسانه قديم که در نوشتههای فلاسفه اروپايی قابل تعقيب است و با هدف تحکيم حضور غرب (اروپا) در شرق تهيه شده، بهرغم تلاشها و در برخی موارد صداقتها، نگاهی تحقيرآميز به فرهنگ بومی داشته و بر اين باورند که آنها بهتر از بوميان؛ فرهنگ آنها را میفهمند. از اين نظر تلاشها و روايتهای آنها سرکوبگرانه است، چرا که آنها حضور طبيعی مردم بومی را انکار کرده و از نظر روانشناسی آنها را از فرهنگشان سلب مالکيت کردهاند. اما از دید خانم کشاورز، روايتهای شرق شناسانه جديد، شباهتها و تفاوتهايی با روايتهای قديم دارد که مهمترين آنها عبارتند از:
– هر دو موضوع مورد مطالعه را ساده در نظر می گيرند. مثلا بر اساس روايت آنها در خاورميانه، مردان مسلمان تسليم خداوند و زنان مسلمان، تسليم مردان اند.
– روايتهای شرقشناسانه قديم غالبا از زبان فردی غير بومی و با لحنی بيگانه و غيربومی بيان شده اما روايتهای جديد از زبان فرد بومی يا نيمه بومی و با لحنی بومی و آشنا بيان میشود.
بر اين اساس، روايتهای جديد، الزاماً جاه طلبیهای استعماری را تاييد و از آن پشتيبانی نمیکنند، اما به طور ضمنی، خواهان سلطۀ فرهنگ و سياستهای دولتهای غربیاند. مهمتر از همه، اين روايتها همچون روايتهای قبلی، گرايشهای سرکوبگرانه و توتاليتر نسبت به جامعه و فرهنگ بومی دارند. به نظر خانم کشاورز؛ کليشهها و پيشداوریهای اين نوع روايت اغلب به کشمکشهای ژئوپولیتيکی رايج مربوط است تا فهم درستی از فرهنگ غنی و متنوع ايرانی. به نظر او اين نوع روايت؛ با نگاه دوقطبی به جهان، ارزشهای شنيدن صداهای ديگران را انکار کرده و راه را بر گفتگو میبندد. “دیگری” شدن و غير انسانی نشان دادن مسلمانان در غرب و بازنمايی شيطانی غرب به وسيله مسلمانان تندرو، هر دو روايتهايی سرکوبگرانهاند که از اين دوقطبیگرايی داغ ناشی میشود. به اعتقاد ایشان، ويژگی مشترک اين آثار؛ قدرت صدای فردی، نوستالژی موجود در آن، اطمينان ناشی از دانش بومی و يقين حاصل از مشاهده نزديک است. بر اين اساس خواننده اين آثار، نيازی ندارد که حتما فرد مطلع و آگاهی باشد و دانش عميقی از فرهنگ و جامعه ای داشته باشد که کتاب به آنها مربوط است. به همین دلیل، این نوع رمانها به راحتی میتوانند برای طیف زیادی از خوانندههای غربی، باورپذیر، جذاب و هیجانانگیز باشند و با تصورات و ذهنيتهای قالبی و کليشهای آنها از ايران و شرق و اسلام همخوان بوده و به کنجکاویهای آنها درباره جامعه فرهنگی بستهای مثل ایران پاسخ دهند.
کشاورز با زبانی آکادميک و تحليلی و با استفاده از زندگی و تجربههای شخصی خودش و آدمهای دور و برش؛ گفتمانی متضاد با گفتمان نفیسی در رمان «لوليتاخوانی در تهران» خلق میکند. او مینویسد که با بسياری از ايده آلهای مطرح شده در رمان «لوليتاخوانی» مثل تساوی جنسی، آزادی مطبوعات، آزادی نظام دانشگاهی، آزادی اقليتهای دينی و اصلاح قوانين انتخابات موافق است و انتقاد او به نگاه گزينشگرانه اين کتاب از مردم ايران و تفسير تقليلگرايانه نویسندۀ رمان از علتها و معلولهای رويدادهای سياسی و اجتماعی است.
در«لوليتاخوانی در تهران» طوری وانمود شده که بعد از انقلاب؛ خواندن ادبيات غرب (به ویژه رمانهایی از نوع رمان ناباکوف) در ايران ممنوع است و میتواند زندگی خواننده را به خطر بيندازد. در این رمان، غرب، سفيد و جهان اسلام سياه تصوير شده. آدمهای بدِ داستان که از اردوی انقلاب و اسلام هستند همه يکسر منفی، ضد تمدن و پيشرفت و طرفدار سرکوب زناناند. آنها عقبمانده، خشن و ضد بشر معرفی شده و افرادیاند که جز زبان زور نمی فهمند و تنها شايسته تحقير ابدی ما هستند. شخصيتهای رمان نفیسی؛ اغلب افرادی بسيار ساده و تک بعدی و دارای رفتارهای قابل پيش بينیاند. دختران و زنان با اسم کوچکشان خطاب شدهاند در حالی که مردان يا اسم ندارند يا با نام خانوادگی شان شناخته میشوند مثل: فرصتی، قمی، بحری، نيازی و نحوی. آنها بيشتر تيپاند تا شخصيت. تيپ اول زشتها هستند و نحوی نمونهای از اين تيپ است. و یا دانشجويی مسلمان که پايبند ارزشهای انقلاب است و شخصيت «مادر» گورگی را بر «زنان جوان» جين آستين ترجيح میدهد؛ از نظر نويسنده «لوليتاخوانی در تهران»، شايستۀ تحقير ابدی است. از نظر خانم کشاورز، زشتها در کتاب «لوليتا خوانی»؛ ترسو، فرصتطلب و رياکارند. فرصتی(نامش نيز تاکيدی است بر فرصتطلب بودن اين آدم) جوان ديگری است که رئيس جهاد اسلامی است اما در ضمن عاشق سينما و تام هنکس است و همين نشانهای است از رياکاری و دورويی اين آدم. به اعتقاد نويسنده کتاب «ياسمن و ستارگان»، زنان نيز در لوليتا خوانی همچون زشتها آماده تسليم به قدرتاند و تصويری که اين کتاب از وضعيت زنان در ايران بعد از انقلاب ارائه می دهد با واقعيتهای جامعه ايران مطابقت ندارد. برخلاف نظر نفيسی، کشاورز معتقد است زنان در ايران اسير خانه و شوهر نيستند. آنها در همه حوزههای اجتماعی و زندگی، حتی در حوزه وکالت حضور دارند و فعالاند اما کتاب «لوليتا خوانی» حضور هوشمندانه ، پرشور و متنوع زنان را نشان نمی دهد و به جای آن بر سرنوشت شوم و محتوم آنها تاکيد کرده و تنها از اعدام و سرکوب زنان در ایران حرف میزند. با این وجود به اعتقاد من، خانم کشاورز در نقد رمان «لوليتا خوانی» و نگاه انتقادی بی رحمانه آن نسبت به وضعيت زنان در جامعه ايران، خود نيز به راه افراط میرود و بسياری از مشکلات و محدودیتهای زنان در جامعه امروز ايران را ناديده میگيرد و بر آنها سرپوش میگذارد. او نيز در تقابل با نگاه مطلقنگر، دوقطبی و بدبينانه خانم نفيسی، بيش از حد خوشبينی نشان میدهد و سعی دارد سياه نمايی خانم نفيسی را با سفيدنمايی افراطی خود جبران کند.
کشاورز در بخش ديگری از نقد خود بر رمان «لوليتاخوانی»، نگاه نويسنده به اسلام را نيز به چالش میکشد. از ديد او نفيسی در کتاب خود چهرۀ زشت و سياهی از اسلام ترسيم کرده است. به اعتقاد کشاورز، اسلام در «لوليتاخوانی در تهران»، تنها يک چهره دارد و آن چهره نيز محصول تخيل نويسنده است، همان قدر که غرب نيز در تفکر خانم نفيسی، يک چهرۀ تخیلیِ زيبا و ايدهآل دارد. از ديد کشاورز؛ حکومت اسلامی در ايران، نيرويی سياسی با ديدی انقلابی و مطلقنگر است که خواهان تحميل هژمونیاش بر بخشهای متنوع جامعه است اما اين حکومت در درون خود يکپارچه نيست و با کشمکشهای شديدی مواجه است اما نویسندۀ «لولیتاخوانی» اين تضادها و کشمکشها را درنظر نمی گيرد بلکه حکومت اسلامی را به شکل هيولایی تصوير کرده که صورت و محتوای واحد و یکسانی دارد.
يکی ديگر از انتقادهای کشاورز به کتاب «لوليتاخوانی در تهران» مربوط به درک نادرست خانم نفيسی از مفهوم “فمينيسم اسلامی” است. به اعتقاد کشاورز، نويسندۀ «لوليتاخوانی در تهران»، مفهوم فمينيسم اسلامی را ابداع حاکمان ايران می داند که ادعای مسلمان بودن و مترقی بودن دارند. از ديد نويسنده «لوليتاخوانی»، اسلام و فمينيسم دو مفهوم متناقضاند و نمیتوانند با هم کنار بيايند. به نظر خانم کشاورز؛ اين برداشت نفيسی بسيار سطحی، ساده انگارانه و توهين آميز است. اين همان رويکرد اقتدارگرايانه و سرکوبگرانه است که در صدد حذف هويت فمينيستی زنانی مثل خود کشاورز و همفکران اوست و از اين نظر تفاوتی با روش مسلمانان تندرويی که فمينيسم را رد می کنند، ندارد.
رمان «لولیتاخوانی در تهران»؛ تمام نيروهای خلاق و آفرينشگر در درون جامعه ايران را که به کار توليد آثار هنری، ادبی و سينمايی مشغولاند، نادیده میگیرد و به همین دلیل، چشم انداز فرهنگی ايران در این رمان؛ به شدت تيره، خشک و عقيم است. بسياری از اين چهرههای حذف شده و نيروهای خلاق و آفرينشگر؛ نه تنها مدافع بنيادگرايی، تندروی اسلامی، خشونت و جنگ نيستند بلکه افرادی آزاداندیش، مصالحهجو و مداراگرند که به سرزمينشان عشق می ورزند و به افکار و اعتقادات ديگران و سنت و فرهنگشان احترام میگذارند، اما در عين حال به سياستهای توسعهطلبانه و تجاوزکارانۀ غرب نيز معترضاند. آنها نمیتوانند بپذیرند که آمريکا به نام دمکراسی به ویتنام یا عراق تجاوز کند و حقوق انسانی را در جامعه اش نقض کند اما به شکل ریاکارانه ای دم از حقوق بشر بزند. بسياری از این افراد؛ مخالف روشهای سرکوبگرانه و خشونتآمیز حکومت در برخورد با دگراندیشان و مخالفانِ سیاسیاند و از استقرار قانون و احترام به حقوق شهروندان در ايران دفاع میکنند ؛ ضمن اينکه منتقد سیاستهای دولتهای غربی نیز هستند.
با خانم کشاورز موافقم که میگوید؛ به رغم اشارههای مکرر کتاب «لوليتا خوانی در تهران» به وجود سانسور کور در ايران، سينمای ايران زنده، پرتحرک و زاينده است. اما به اعتقاد من، خانم کشاورز در مقابله با نگاه یکسر انتقادی تند، یکجانبه و نفیکننده خانم نفيسی، ضمن اشاره درستاش به رشد و پويايی سينمای معاصر ايران، مانع بزرگ سانسور را که بر سر راه آن قرار دارد دست کم گرفته و ناچيز جلوه میدهد. سانسوری که مانع نمايش بسياری از فيلمهای عباس کيارستمی، داريوش مهرجويی، کیانوش عیاری و جعفر پناهی در داخل کشور شده است. نادیده گرفتن اين واقعيتها، استدلال خانم کشاورز را در بررسی واقعبينانه جامعه ايران و نقد رمان «لولیتاخوانی در تهران» تا حدی خدشهدار کرده است. درواقع نگاه ملايم، متعادل و آشتیجويانۀ او به جامعه ايران و ساختار اجتماعی و فرهنگی آن، در برابر نگاه تند، بدبينانه، خصمانه و ويرانگر خانم نفيسی قرار میگيرد.