نگاهی به فیلم «گفتگو با سایه» ساخته خسرو سینایی
سالها بود که همه علاقمندان ادبيات و هنر ايران منتظر ساخته شدن فيلمی در باره زندگی و آثار صادق هدايت اين نويسنده بزرگ و صاحب نام ايرانی بودند و هنگامی که شنيدند خسرو سينائی سرگرم ساختن فيلمی در باره هدايت است همه خوشحال و منتظر شدند تا ببينند که ایشان چه می کند و چگونه میتواند تصویر دقیق درستی از هدايت ارائه کند، نویسندهای چند وجهی که از یک سو به خاطر آثار و دیدگاههای باستانگرایانه و تند ضد اسلامیاش، بعد از انقلاب، مغضوب دستگاه حاکم شد و آثارش به عنوان ادبیات ضاله از کتابخانههای دولتی جمع آوری شد و به همین دلیل از سوی دیگر، به چهرهای مقدس و غیرقابل نقد در نزد بسیاری از هواداران متعصباش تبدیل شد. اما متاسفانه نتيجه تلاش سينائی کاملا نااميدکننده و ياس آور بود.
سالهاست که از مرگ هدايت می گذرد. نويسندهای که شهرتاش از مرزهای ايران فراتر رفته و «بوف کور» او به زبانهای مهم دنيا ترجمه شده و منبع بسیاری از اقتباسهای سينمائی و تئاتری بوده است. بنابر اين هدايت، نويسنده گمنام و ناشناخته ای نيست. کتابها و مقالات بسیاری در باره او و آثارش وجود دارد. در باره «بوف کور» او صدها مقاله نوشته شده و از جنبههای گوناگون ادبی، روانشناسانه و سیاسی، مورد نقد و بررسی قرار گرفت و دانشجويان بسياری در رشته های ادبيات، فلسفه و روانشناسی در سطحهای عالی، پاياننامههای خود را به آثار او اختصاص دادند. هنوز برخی از هم نسلان هدایت مثل مصطفی فرزانه و ابراهيم گلستان زندهاند و احتمالا حرفهای ناگفته بسياری در باره او دارند که بزنند. اما خسرو سينائی به اينها کاری ندارد و فيلماش را به شیوه مستندهای بازسازی شده، تنها بر اساس تحقيقات يک دانشجوی خیالی سينما میسازد که در پی اثبات تاثير پذيری هدايت از فيلمهای اکسپرسيونيستی آلمان در سالهای بعد از جنگ جهانی اول است و يکی از مشکلات اساسی فيلم در همين جاست. اينکه تماشای فيلمهای «نوسفراتو»ی مورنائو و «مطب دکتر کاليگاری» رابرت وينه و «گولم» و «دانشجوی پراگ» ساخته پل واگنر تا چه حد بر هدايت تاثير گذاشتهاند البته قابل بررسی است اما اینکه «بوف کور» و دنيای پيچيده ذهنی آن را تنها محصول تاثير سينمای اکسپرسيونيسم بر هدایت بدانیم، رویکردی تقلیلگرایانه است. پس تاثير ادبيات مدرن اروپائی و آثار نويسندگانی چون کافکا بر هدایت چه می شود؟ فيلم سينائی چيزی در اين باره به ما نمیگويد.
تيتراژ فيلم روی تصاويری از فيلم «مطب دکتر کاليگاری» آغاز می شود و شمايل آشنای هدايت با کلاه و عينک به شکل سايه ای روی ديوار به نمايش درمیآيد تا فضائی اکسپرسيونيستی به فيلم آقای سينائی بدهد. اما آيا سينائی که خود استاد سينماست و سالها سبکها و مکاتب سينمائی را تدريس کرده نمیداند که تنها با يک سايه و مقداری تصاوير آرشيوی از فيلمهای اکسپرسيونيستی نمیتوان فضای اکسپرسيونيستی ساخت و جهان ويژه و ذهنی هدايت را بازآفرينی کرد.
ساختار فيلم
مهمترين مشکل فيلم در ساختار ازهم گسيخته و غير منسجم آن است. سه نفر مرکب از يک استاد دانشگاه، يک محقق، و يک منتقد فيلم فرضی به دنبال شناخت هدايتاند و بخشی از روايت فيلم را به عهده دارند. آنها در ميزانسنهائی که کمترين ذوق و سليقه سينمائی در طراحی آنها به کار رفته در کافهها مینشينند يا در خيابانها راه میروند و به بحثهای طولانی و کسالت آور و غيرمستند در باره هدايت میپردازند و يا از هم در برابر کافه نادری عکس يادگاری میگيرند. در اين بحثها هيچ نامی از منابع مستند، معتبر و شناخته شده در باره هدايت نمیآيد. هيچ اظهار نظر يا نقل قول مستقيم از يک نويسنده يا محقق سرشناس و معتبر بازگو نمی شود. به جای آن تماشاگر بايد هدايت را تنها از خلال بحثهای چند آدم فرضی، نامعتبر و بیهويت شناسائی کند. حتی گفتاری که ظاهراً بر اساس آثار هدايت و به تقليد از زبان او نوشته شده و به صورت نريشن در قسمتهائی از فيلم استفاده شده نه تنها شناخت چندانی از انديشهها و افکار اين نويسنده بزرگ بهدست نمی دهد بلکه فاقد ارتباط ارگانيک و تنگاتنگ با قسمتهای ديگر فيلم است. از نامهها و مکاتبات بی شمار هدايت با افراد مختلف از جمله شهيد نورائی نيز جز چند کارت پستال چيزی نمیبينيم. درست است که فیلم آرشیوی نیست اما باید تعادلی بین بخش های بازسازی شده و بخش های آرشیوی وجود می داشت تا اگر فیلمساز فرضیهای را مطرح کرد، ما آن فرضیه را بپذیریم اما فیلم از نظر نماهای آرشیوی مربوط به زندگی و آثار هدایت بسیار ضعیف است و تقریبا چیزی ندارد که عرضه کند.
خودکشی هدايت
سينائی فرضيهای را که در باره خودکشی هدايت به خاطر ناکامیاش در عشق به يک دختر فرانسوی به نام ترز وجود دارد، قطعی و مسلم فرض کرده و با استفاده از چند کارت پستال و عکس و حرفهای محققان و کارشناسان خيالیاش میخواهد نشان دهد که تاثير اين شکست آنقدر شديد بوده که وی خواسته است خود را يکبار در رودخانه سن انداخته و بار ديگر نيز با گاز خودکشی کند. البته سينائی خودکشی شاعر اپيکوريست چينی که هم اطاق هدايت در بلژيک بوده را نيز به عنوان يکی از انگيزههای اصلی تمايل هدايت به خودکشی مطرح میکند و با آوردن جملهای از وصيت نامه آن شاعر در پايان فيلم خود بر همسانی خودکشی آن دو تاکيد می ورزد: « لذتی نمانده که نچشيده باشم. ديگر هوسی مرا به کاميابی تحريک نمیکند.»
بی گمان اين رويدادها به نوعی در ايجاد افسردگی و نوميدی در هدايت نقش داشتهاند اما آيا میتوان ياس فلسفی شديد و پوچگرائی روشنفکرانه و اگزیستانسیالیستی هدايت را تنها محصول اين شکست عشقی و يا لذت جوئی اپيکوريستی و تاثرات عاطفی و رمانتيک دانست. در پايان فيلم نيز محقق فرضی آقای سينائی با خواندن تکههائی از پروين دختر ساسان، نگرش مرگخواهانه و ديد خيامی هدايت را به باد انتقاد گرفته و با لحنی اخلاقی و موعظهگرانه، اساس تفکر او را زير سوال میبرد. متاسفانه فيلم سينائی نه تنها تصوير دقيق و روشنی ازهدايت و زندگی و افکار پيچيده او به دست نمیدهد بلکه روايتی مخدوش، شتاب زده و به شدت محافظهکارانه از اين نويسنده برجسته ادبيات مدرن ايران است.