خشونت خانگی در «شب بی پایان» ساختۀ حمید تمجیدی

پروانه احمدی

خلاصه‌ی داستان:

پدر یک خانواده- به نام جمشید- به دلیل غرق شدن در مناسبات کاری و درآمدزا تصمیم می‌گیرد با یکی از مشتریانش وصلت و، به‌طور پنهانی، همسر دوم اختیار کند. او از همسر اولش- شمسی- که سابقه‌ی زندگی مشترک ده ساله دارند، دو فرزند کوچک دارد؛ یک دختر به اسم فاطی و یک پسر به اسم مهدی. ماجرای همسر اول او بر نامزد دوم‌ش فاش و همین امر سبب واکنش خشونت‌آمیز جمشید علیه شمسی می‌شود. در ادامه، با آشکار شدن رازهایی، جمشید زندگی‌ خانوادگی‌اش را از دست رفته می‌بیند و …

بگذارید از عنوان فیلم آغاز کنم؛ از «شب بی پایان» که رمانی از آگاتا کریستی به همین نام را به ذهن می‌آورد و داستان مرد جوانی را روایت می‌کند که با دختر ثروتمندی آشنا شده و با او ازدواج کرده است. پس از ازدواج، خانه‌ای را می‌خرد متعلق به دوران ویکتوریا که آن خانه به گفته‌ی مردم، نفرین شده است. گویی آن جوان، جمشید است که شمسی را از خانه‌ی ناز و نعمت پدری به عقد خود درآورده و آن خانه‌ی نفرین شده، خانه‌ای است که جمشید پس از گذشت چند سال از ازدواجش خریده و اکنون خوشبختی خانوادگی‌اش در آن شکست می‌خورد. هرچند در تیتراژ فیلم به منبع اقتباس اشاره نشده و تمجیدی نیز در هیچ مصاحبه‌ی مکتوب یا شفاهی به اقتباس اشاره نکرده اما پیوند او با ادبیات پیوند ناآشنایی نیست. مگر در فیلم “گل سرخ” به امبرتو اکو اشاره نمی‌کند و یا در “پرنده مردنی ست” (فیلمی که پس از مهاجرت‌ش ساخت) به شعری از فروغ! گوشه‌ای از سرخط داستانی “نام گل سرخ” (رمان اومبرتو اکو) را به نظر می‌رسد می‌توان در سریال “مزد ترس” نیز پی گرفت همچنان که روایت سریال “عقیق” بر اساس یک ماجرای واقعی نوشته شده است. دنبال کردن رد علاقه‌ی تمجیدی به ادبیات و اقتباس نیاز به بررسی‌ای جداگانه‌ از آثارش دارد. او خوب می‌داند چگونه از اقتباس آزاد (برداشت آزاد) استفاده کند و چگونه فیلمنامه‌ی اقتباسی را به رنگ فرهنگ ایرانی درآورد و در استفاده از المان‌های فرهنگ بومی در پرداخت فیلم‌نامه و کارگردانی آن مهارت دارد.

حمید تمجیدی، فیلمنامه‌نویس، بازیگر، و کارگردان پُرکار و نام‌آشنای دهه‌ی هفتاد خورشیدی را بیشتر و پیش‌تر با سریال تلویزیونی «مزد ترس» می‌شناسیم؛ مجموعه‌ای در ژانر پلیسی-کارآگاهی که در زمان پخش چنان محبوب شد که تمجیدی را ترغیب به ساخت ادامه‌‌اش ( سری دوم) با عنوان «بازی با مرگ» کرد و از دلِ این مجموعه تلویزیونی، یک نسخه‌ی سینمایی هم تولید و گوشه‌هایی از آن به صورت ارجاع “بینامتنی” در ابتدای فیلم «شب بی پایان» ارائه شد. این فیلم در رده‌ی آثار غیر پلیسی‌ تمجیدی قرار می‌گیرد. فضای فیلم به‌طور آشکار و مستقیم به جامعه و کوچک‌ترین واحد آن یعنی خانواده سرک می‌کشد و یکی از مهم‌ترین موضوعات جامعه‌شناختی خانواده را در روزگاری مطرح می‌کند که فضای سیاسی-اجتماعی و، به تبع آن، فضای سینمایی کشور عمدتاً متوجه موضوعات دیگری بود. او در «شب بی پایان» (1378) به سراغ “خشونت خانگی” می‌رود؛ مضمونی که می‌توان گفت در آن زمان هنوز بکر بود و هنوز، همچون سال‌های اخیر، مورد پژوهش‌های جامعه‌شناختی و آماری، به این گستردگی، قرار نگرفته بود. در ادامه، به‌طور خلاصه، فیلم از دید مطالعات جامعه‌شناختی در زمینه‌ی خشونت خانگی بررسی می‌شود.

از آنجا که همواره خانواده به منزله‌ی پناهگاهی مقدس برای آسایش خاطر و آرامش انسان تلقی شده است، خشونت، تصویر امن و آرام خانواده را درهم می‌شکند. عوامل متعدد ژنتیکی، فیزیولوژیکی، محیطی و اجتماعی در اِعمال خشونت‌ خانگی نقش دارند اما یکی از مهم‌ترین متغیرهای تأثیرگذار بر خشونت‌ورزی در نظریه‌ای معروف به “یادگیری اجتماعی[1]” آمده است. این نظریه، حاصل پژوهش‌های آلبرت باندورا است و بر اساس آن، انسان‌ها به سه دلیل به یکدیگر پرخاش می‌کنند:

 یک) واکنش‌های پرخاشگرانه را از تجربه‌های گذشته (انتقال میان-نسلی) آموخته اند، دو) انتظار دارند با عمل پرخاش‌گرانه به هدف و مقصودی برسند و سه) شرایط اجتماعی خاصی آنها را به سمت پرخاشگری سوق می‌دهد.

در فیلم مورد بحث، برای هر کدام از موارد نام‌برده مصداقی وجود دارد. سکانسی از «شب بی پایان»، در حیاط منزل مسکونی، میان جمشید و پدرش می‌گذرد. پدر، جمشید را بابتِ خشونتی که به شمسی روا داشته به‌شدت سرزنش می‌کند و خطاب به جمشید می‌گوید “فقط موندم این زن چطور این چند سال تو رو تحمل کرد!” و جمشید پاسخ می‌دهد “همون‌جور که مادرم تو رو تحمل کرد. یادت نیست داشتی سرش هوو می‌آوردی چه حالی داشت و مشت-مشت قرص اعصاب می‌خورد”. در سکانسی دیگر که در همان حیاط میان پدر و مادر جمشید جریان دارد زن به مرد می‌گوید “یادت رفته هیشکی جرأت نداشت جیک بزنه؟ یادته با باتوم چه‌قدر به پشت من زدی؟”. یادآوریِ گذشته، از زبان اعضای خانواده‌ی جمشید، نشان می‌دهد که او خشونت و رفتارهای خشونت‌آمیز را از تجربه‌ی نسلِ پدرش و در بستر خانواده‌ی پدری و محیط اطراف خود آموخته و در چرخه‌ی خشونت و گردشِ نسلی آن افتاده است. باندورا نیز اولین دلیل خشونت را همین فراگیری رفتار از راه مشاهده و یا تجربه‌ی مستقیم رفتار عنوان می‌کند و دومین دلیل را نائل شدن به قصد و هدفی معین برمی‌شمارد. به نظر می‌رسد قصد جمشید از اِعمال خشونت فیزیکی علیه شمسی به رخ کشیدن اقتدار پدرسالارانه است؛ اقتداری که داشتن همسر دوم را برای خود حق می‌شمارد و اعتراض به آن را با تنبیه بدنی پاسخ می‌دهد. دلیل سوم از دید باندورا به شرایط اقتصادی-اجتماعی وابسته است. جمشید در رده‌ی قشری از جامعه قرار دارد که درآمدزایی برایش راحت نبوده و پشتوانه‌ی مالی چندانی نیز نداشته است. بنابراین، در شرایط نابرابرِ اجتماعی که بسیاری را در گردش‌های نابرابر مالی و رفاهی له می‌کند، راه‌های خطا، برای رسیدن به رفاه، فریبنده‌تر جلوه کرده و استرس و اضطرابِ از دست دادنِ راه‌ها و امکان‌ها، خود، مسبب رفتارهای پرخاش‌گرانه و خشونت‌آمیز می‌شود. ازدواج دوم برای جمشید یک راه است و یک امکان که برای از دست ندادن‌‌ش حتی به دروغ و پنهان‌کاری متوسل می‌شود و زمانی که احساس خطر می‌کند خشونت می‌ورزد.

نگرش‌ها، باورها، و الگوهای فرهنگی نیز از مهم‌ترین عوامل ساختاریِ زمینه‌ساز بر تقویت چرخه‌های خشونت علیه زنان است که در این فیلم به دفعات در خلال گفت‌وگوها به آن اشاره می‌شود. فرهنگ نهفته در دل جامعه سبب ایجاد باورهایی مانند برتری یک جنس بر جنس دیگر شده است. در رفتار والدین با فرزندان، از دختر انتظار می‌رود که سازش کند، صلح‌جو باشد، اختلافات را با صحبت حل و فصل کند، جنگ و جدال نکند، مراقبت‌کننده و مهربان باشد. این باورهای فرهنگی را در الگوی مادر جمشید و از زبان او می‌بینیم و می‌شنویم. او در گفت و گو با فاطی- نوه‌اش- اعتراف می‌کند که در اختلاف‌های زناشویی میان جمشید و شمسی بارها جانب جمشید را گرفته تا دعوا و مرافعه ایجاد نشود زیرا در نگرش او این زن است که همیشه باید کوتاه بیاید و زن است که باید خانواده را حفظ کند. همچنین در سکانسی به پدر جمشید می‌گوید که مسؤولیت زندگی با مرد است پس در منزل باید حرف، حرف مرد باشد. درواقع، به نظر می‌رسد که فیلم سرشار از کنایه به نگرش‌های فرهنگی خرافی یا بی منطق است که هرکدام به نوبت خود می‌تواند به چرخه‌ی خشونت دامن بزند یا آن را توجیه کند و با آن کنار بیاید. به عنوان مثال، پدر جمشید از باورهای اشتباه خود در انجام کُنش‌های زندگی‌اش پرده برمی‌دارد و خطاب به جمشید می‌گوید “گفتم زن بگیری آدم می‌شی”. این جمله اشاره به یک نگرش نادرست فرهنگی دارد که تصور می‌کند نقص‌های اخلاقی و رفتاری فرد با تشکیل خانواده بهبود می‌یابد. در جای دیگر، در توجیه اقدام خود برای ازدواج با همسر بیوه‌ی برادرش می‌گوید که دلش نمی‌خواسته یک غریبه زندگی برادرش را صاحب شود. او با این جمله هم خشونتِ دوران جوانی‌ خود علیه مادر جمشید را توجیه می‌کند و هم گویی باور دارد که افسار زندگی‌های خویشاوندی باید در دایره‌ی نظام پدرسالار خودمانی دست به دست شود و بیگانه را جایی در این نظام نیست حتی اگر به قیمت نادیده گرفتن حق انتخاب و علاقه و عاطفه‌ی زن باشد. اما نگرش نادرست با واکنشی خرافه‌آمیز پاسخ داده می‌شود تا نیروی رودررویی باورهای فرهنگی آسیب‌زا برابر باشد؛ پاسخِ مادر جمشید این بوده است که آب دهان یک مُرده را در غذای همسرش ریخته و باور داشته، این کار، زن دوم را از چشم او می‌اندازد.

شخصیت‌هایی که تمجیدی و بختیار (به‌عنوان فیلمنامه‌نویسان مشترک) در این فیلم خلق کرده‌اند پیچیده نیستند. خاکستری‌اند و ساده و آشنا. روزانه، در مراودات اجتماعی با آنها برخورد داشته و در فرهنگ شان زیسته‌ایم. شاید سفیدترین شخصیت بزرگسال فیلم شمسی باشد که درواقع تیپ یک زن فداکار و سربه‌راه و یک مادر دل‌سوز و بااخلاق در جامعه‌ی فرهنگی ایران است. نقشی که نلی میناسیان به‌خوبی از عهده‌ی آن برآمده است. او نیز از چرخه‌ی خرافات و نگرش‌های بی منطق فرهنگی بیرون نیست؛ یک لباس آبی‌رنگ را شش سال بر تن کرده و باور داشته آن لباس مایه‌ی شانس زندگی و عدم دعوا و مرافعه‌ی خانوادگی بوده است. او حتی حاضر نیست برای درمان به بیمارستان برود زیرا معتقد است “آبرو از همه چیز مهم‌تره.” حتی نقشی که لوریک میناسیان در کسوت یک مامای تحصیل‌کرده ایفا می‌کند با این چرخه‌ی فرهنگی همسو است؛ آنجا که به همسر خود اعتراف می‌کند “منم بودم نمی‌رفتم بیمارستان”.

مسأله‌ی خشونت خانگی یک آسیب جدی اجتماعی است که همچنان در جامعه خودنمایی می‌کند و بحران‌های ناشی از آن باعث می‌شود که تزریق عاطفه درون خانواده به درستی صورت نپذیرد. پرسش این است که چطور با وجود خشونت‌های خانگی و باورهای بی پایه‌ی فرهنگی همچنان بسیاری از خانواده‌ها کنار هم ادامه می‌دهند و بنیان خانواده با همه‌ی کاستی‌ها و نادرستی‌ها پابرجا می‌ماند. شاید مناسب باشد پاسخ‌ش را با مثالی از دانش فیزیک قیاس کنیم. فیزیک می‌گوید در هسته‌ی اتم دافعه وجود دارد میان پروتون‌ها و نوترون‌ها. اما “نیروی قوی هسته” آنها را –با وجود دافعه-کنار هم محکم نگه می‌دارد و سبب می‌شود به همزیستی ادامه دهند و از متلاشی کردن هسته بپرهیزند. بنابراین این نیرو، با اینکه بر بیرون هسته اثر نمی‌گذارد، باعث پایداری هسته می‌شود. خانواده نیز یک هسته است؛ کوچک‌ترین هسته‌ی اجتماعی. نیرویی که پدر و مادر را با وجود دافعه‌ی ناشی از انواع خشونت‌ها، و در غیاب عشق، کنار هم نگه‌ می‌دارد فرزند است. شاید بسیاری از ما، در خانواده‌های اطراف خود که دچار طلاق عاطفی شده‌اند، بارها با این استدلال روبه‌رو شده ایم که “به خاطر بچه‌هام موندم”؛ درست شبیه استدلال “شب بی پایان”، با این تفاوت که سناریوی این فیلم در خود نوید هوشمندانه‌ای نیز دارد و، به طور ضمنی، خبر از آینده‌ای روشن‌تر در مناسبات خانوادگی می‌دهد. سکانس بحث مادربزرگ با نوه را به یاد آوریم. کاراکتر فاطی نقطه‌ی روشن این ادعا است. او، به‌عنوان الگوی نسل جدیدتر و نوپا، خطاب به نگرش نادرست مادربزرگ پرسشی را مطرح و از آن استنتاج می‌کند “یعنی زن رو آش و لاش کنن، بزنن تو سرش، بکشنش که صداش درنیاد که خونواده رو حفظ کنه؟… مرده‌شور خونواده‌ای رو ببرن که این‌جوری بخواد حفظ بشه.” شاید فیلمنامه‌نویسان، با گنجاندن این سکانس، به‌درستی، خواسته‌اند به ما بگویند اگرچه فرزندان به‌عنوان نیروی حفظ و بقای هسته‌ی خانواده‌های آسیب‌دیده و بی روح در نظر گرفته می‌شوند اما نیرویی فراتر و بیرون از هسته نیز وجود دارد به نام “آگاهی”؛ این نیرو است که حتی قوی‌تر از نیروی قوی هسته‌ی اتم عمل می‌کند و – در بستر زمان و دگرگونی‌های اجتماعی- بر نگرش فرزندان هر نسل وارد شده و با بالا بردن آگاهی جمعی امید به کاهش خشونت را نیز بالا می‌برد. تأکید فیلمنامه‌نویسان به آگاهی‌بخشی نسل‌ها به همین یک سکانس ختم نمی‌شود. آنها شخصیت جمشید را خلق کرده‌اند تا آموزگار باشد؛ اما این‌بار نه آموزگار خشونت بلکه آموزگار عدم خشونت. جمشید متعلق به نسل میانه است. او اشتباهات نسل پیشین را فراگرفته و بر دوش می‌کشد اما آن اشتباهات را به دوش نسل پسین نمی‌گذارد. او در سکانسی عاطفی با مهدی تنها می‌شود و به او می‌آموزد “آدم اگه کسی رو بزنه حیوونه.”

در پایان، اشاره‌ای گذرا کنیم به چهار گام چرخه‌ی خشونت که آنتونی گیدنز، جامعه‌شناس، برشمرده و هر چهار گام، به ترتیب، در روند پیشرفت سناریوی “شب بی پایان” گنجانده شده است.

گام اول: تنش. فرد مهاجم عصبانی می‌شود. جمشید به زبان خود اعتراف می‌کند “عصبانی شدم”.

گام دوم: بحران. فرد مهاجم خشونت را اعمال می‌کند. جمشید، حدود بیست دقیقه ضرب و شتم فیزیکی و خشونت کلامی را علیه شمسی اعمال می‌کند.

گام سوم: توجیه. فرد مهاجم تلاش می‌کند رفتار خشن خود را توجیه کند. جمشید، به دروغ، یک چک گم شده را بهانه قرار می‌دهد و با بیان اینکه “دیوونه شده بودم. اختیارم دست خودم نبود” خشونت‌ش را توجیه می‌کند.

گام چهارم: ماه عسل. مهاجم پوزش می‌خواهد و قربانی شانس دیگری به او می‌دهد. فیلم با ورود نور صبح وارد ماه عسل می‌شود. جمشید اظهار ندامت می‌کند. به نظر می‌رسد نیروی عاطفه در شمسی رنگ باخته است. او برای حفظ خانواده به نیرویی قوی‌تر نیاز دارد. کابوسی که فاطی در آستانه‌ی فروپاشی خانواده می‌بیند راهنمای انتخاب و تصمیم‌گیری شمسی می‌شود. او به خاطر بچه‌ها (قوی‌ترین نیرویی که تزریق شده) شانس دیگری به جمشید می‌دهد. حالا همه چیز آماده است تا در آستانه‌ی تحویل سال ماتمکده‌ای که جمشید ساخته نیز تحویل شود.

«شب بی پایان» بدون مجوز ساخته شد و تمجیدی دلیل آن را در صفحه‌ی شخصی فیسبوک‌ش این‌گونه بیان کرد: “ارشاد از دادن پروانه ساخت به من امتناع می‌کرد و هیچ‌وقت پروانه‌ نمایش[2] به آن داده نشد”. فیلم مورد کم-مهری قرار گرفت و ارزش‌های آن به‌گونه‌ای که بایسته و شایسته است درک نشد یا کمتر به آن پرداخته شد؛ چه به لحاظ موضوع و مضمون فیلم‌نامه که بحثی مهم و چالش‌برانگیز در جامعه‌شناسی خانواده است و چه به لحاظ ساختار و باریک‌بینی‌های فنی. فیلم، همچنان که از نامش پیداست، در طول یک شب روایت می‌شود؛ روایتی در درازنای شب- با نقاط عطف و تعلیق‌های پی در پی- بدون آنکه گذر زمان حس شود و حتی لحظه‌ای چشم بر هم بیاید. تمام ماجرا در مکانی واحد می‌گذرد؛ در یک خانه و با حضور شخصیت‌هایی که هر کدام به داستان اضافه می‌شوند در شمایل خانواده است؛ خانواده‌ی پدر جمشید، خانواده‌ی دوست جمشید، خانواده‌ی خانم دکتر، و حتی خانواده‌ی همسر دوم. همه چیز رنگ و بوی خانواده و مناسبات خانوادگی را دارد و چنان روان پیش می‌رود که عدم تغییر لوکیشن نه‌تنها به چشم نمی‌آید بلکه امتیازی مثبت و قابل تحسین در کارگردانی فیلم به شمار می‌رود. گواه این ادعا جوایزی است که فیلم اخیراً در جشنواره‌های بین‌المللی سینمائی به دست آورده است؛ از جمله، جایزه‌ی بهترین فیلم از جشنواره آندرومدا[3]، بهترین کارگردانی از جشنواره گلادیاتور و از جشنواره بین‌المللی فیلم تورنتو[4]، دیپلم افتخار[5]، و نامزد جایزه در چند بخش مختلف دیگر. تمجیدی طی یادداشتی به تاریخ 16 مِی 2021 در صفحه‌ی فیسبوک‌ش نقل می‌کند که “دو سال قبل سفری به ایران داشتم و تصادفاً یک کپی سی و پنج میلیمتری از فیلم را پیدا کردم. همان‌جا آن را تبدیل به دیجیتال کرده و با خود به کانادا بردم. بالطبع بعد از گذشت بیست سال کپی صدمات زیادی دیده بود. ما اقدام به مرمت کردیم و بالأخره نسخه قابل قبولی از آن به دست آمد و من برای اینکه این فیلم را از بایگانی راکد بیرون آورم آن را به فستیوال‌هایی که محدودیت زمانی ندارند فرستادم و خوشبختانه استقبال از آن بسیار عالی بود”. در مورد نقش‌آفرینی‌های فیلم نیز می‌توان گفت قابل قبول و تأثیرگذار است همچنان که آهنگسازی فیلم. تم موسیقی به حال و هوای فیلم می‌آید و توازن عواطف را تقویت می‌کند. تمجیدی در ساخت موسیقی فیلم دست دارد و –مانند موسیقی “مزد ترس”- با پرهام پرواس همکاری کرده است. همچنان که ایفاگر نقش جمشید نیز خود اوست و واضح است قرارگرفتن همزمان پشت و جلوی دوربین در طول یک فیلم بلند داستانی نمی‌تواند کار ساده‌ای باشد. کاری که کارگردان مجربی چون حمید تمجیدی با نمره‌ی قابل قبولی از پس آن برآمده است.‌

پی‌نوشت منابع:

باندورا، آلبرت (1372)، نظریه یادگیری اجتماعی، فرهاد ماهر، نشر راهگشا، تهران.

گیدنز، آنتونی (1376)، جامعه‌شناسی، منوچهر صبوری، نشر نی، تهران.

[1] Social Learning Theory

[2] پروانه نمایش خانگی در سال 1381 صادر شد

[3] Andromeda Film Festival

[4] The Gladiator Film Festival & T.I.F.A (Tiete International Film Festival)

[5] World Distribution Award

دیدگاه شما

لطفا دیدگاه خود را وارد نمایید
نام خود را وارد کنید

four × one =