اریک کوهن
ترجمۀ شیوا اخوان راد
میدانم که میانهتان با مراسم اسکار خیلی خوب نیست ولی برای نامزد شدن فیلمتان در دو رشته اصلی تبریک میگویم. فیلمهای امسال را دیدهاید؟ نظرتان چیست؟
پل توماس اندرسون: بیشترشان را دیدهام. یکی از مستندهای امسال را تماشا کردم. از مستند های کوتاه خیلی خوشم میآید. سرشار از نبوغ و فکرند. واقعا دلم میخواهد «ماشین مرا بران» را ببینم. تنها عذری که برای ندیدنش دارم این است که بعد از ساعت شش و هفت غروب که وقتم آزادتر است فیلم نمیبینم. زمانش طولانی است و دلم نمیخواد فیلم را در دو نوبت ببینم. فیلم «بدترین آدم دنیا» (بدترین فرد جهان) لذت واقعی فیلم دیدن است، فوق العاده است. به نوعی شاید مدل امروزی «لیکوریش پیتزا» است که در دهه هفتاد میلادی رخ میدهد. فیلم پر از نقاط برجسته است به خصوص اجرای بازیگر نقش اصلی زن که تا به حال اسمش را هم نشنیده ایم، شگفت انگیز است. کارش باور نکردنی بود. فیلمی بود که واقعا جذبم کرد. فیلم «اسپنسر» رو هم دیدم. مشخص است که به اندازه کافی دیده نشده چون هیچ راهی برای اینکه روی کارهامون تمرکز بکنیم و اهمیت فیلمی مثل این فیلم را دریابیم وجود ندارد. نه فقط برای بازی کریستن استوارت که البته حیرتانگیز است، بلکه در کل فیلم خوش ساختی است. ولی فرقی با فیلم های بخش های دیگر اسکار ندارد. فیلم های خوب هیچوقت جایزه نمی گیرند.
آیا اینکه زمان زیادی را صرف پخش فیلمتان بکنید برایتان عذابآور است؟
شبیه جمله «دانیل پلین ویو» (بازیگر اصلی فیلم خون به پا خواهد شد با بازی دنیل دی لوئیس) است که میگفت «دوست ندارم خودم را توضیح دهم»» وقتی چیزی خلق میکنی، باید سخت تلاش کنی تا درست ارائه اش کنی و زنده نگهش داری. این مرحله به اندازه ساختن فیلم سرگرم کننده نیست، اما برای فیلمسازی حیاتی است.
ساختن فیلم در شرایط همه گیری ویروس کرونا و متوقف شدن ساختش، چه تاثیری روی روابط گروهتان گذاشت؟
من خوش شانس بودم چون میدانستم میخواهم چه کار کنم و به ایدهها و برنامهام برای کار کاملا اشراف داشتم برای همین وقتی مجبور شدیم کار را تعطیل کنیم زیاد به مشکل برنخوردیم. باید شرایط را میسنجیدیم که دوباره ساختن فیلم با در نظر گرفتن آزادی عملمان و شرایط سخت و پیچیدهای که باهاش مواجهیم تا چه اندازه ممکن است. ما مجبور نشدیم کسی را از گروه به خاطر بیماری کنار بگذاریم. مدام بچههای گروه را تشویق میکردم و بهشان میگفتم کارشان باور نکردنی است. از طرفی هیچ کدام از عوامل فیلم بیمار نشدند. مسائل زیادی در سر راهمان داشتیم زیرا ماهیت کار ایجاب میکرد که اعضای گروه که در این پروژه با هم همکاری میکردیم در ارتباط تنگاتنگ و صمیمانهای باشیم. تک تک افراد گروه را میشناختیم. همه با هم مثل یک خانواده بودیم. میدانستیم که کجا زندگی میکنند، خانواده هایشان چه کسانی هستند، چطور رفتار میکنند.
کوپر هافمن تازه کارش را شروع کرده. میدانیم که دوستی دیرینهای با پدرش داشتید. این موضوع چه تأثیری در پیشنهاد بازی به کوپر رابطهتان با او و بازی گرفتن از او داشت؟
این اتفاقی است که اغلب در این رسانه فوق العادهای که درش کار میکنیم می افتد. این طور نیست؟ پدر ران هاوارد بدلکار و کابوی بود. نسل جدید داره از راه می رسه. من به جیسون روباردز فکر میکنم که با او کار کردم و اسم پدرش هم جیسون روباردز بود. و همه بازیگران فوق العاده از خانواده داگلاس. وقتی نسل دیگری در کنار و در امتداد نسلهای قبلی کارش را شروع می کند خیلی هم خوب است. برایم هیجانانگیز است، بهویژه زمانی که کار آنها مستقل است و فردیت دارد. بعد از اینکه از او خواستم متن را بخواند و تمرین کند ازش بارها تست گرفتم و باهاش تمرین کردم. زمان بیشتری را برای کار با او در مقایسه با دیگران می گذراندم. دنبال آن حس رهایی در بازیاش بودم و برای رسیدن به آن نقطه تلاش میکردیم. کوپر واقعاً به کارش علاقه داشت و ما زمان فوق العادهای را با هم میگذراندیم و به طور مستمر تمرین میکردیم.
آلانا هایم به خاطر سابقه فعالیتهای موسیقی که به عنوان یک نوازنده داشته طبیعتا از فضای اجرا دور نبود. با چه ترفندهایی او را در مسیری که مدنظرتان بود قرار دادید؟
شهودم کاملاً قوی بود و شکی نداشتم که از پس این کار بر میآید. اولین بار آنها در یک رستوران همدیگر را دیدند. ازشان تست گرفتم و خیلی زود با هم قاتی شدند، صحبت کردند و همه چیز خیلی طبیعی پیش رفت.
متوجه شدم که یک اصل اساسی را که در شخصیتش هست هنوز درک نکرده و آن هم سوء ظن داشتن اوست. و شما با آن راحت نیستید.
اما فهمیدم که لازم نیست سریع بخواهم روی این موضوع مانور بدهم و فورا اصلاح کنم. نکته مهم این بود که آن ها با هم صحبت میکردند، به همدیگر نگاه میکردند و ارتباط بینشان برقرار شده بود. میتوانم بعدتر آنچه شخصیت آلانا به آن فکر میکند در نقطه مقابل آنچه آلانا هیم انجام میدهد را تعدیلش کنم. نباید در این مورد عجله کرد.
شیمی آنها حتی اگر عاشقانه هم نباشد، خیلی خوب از آب درآمده. چطور این رابطه را بین این دو نفر که قبلاً هم تجربه کار بازیگری نداشتهاند و دوازده سال فاصله سنی دارند شکل دادی؟
اگرچه تازه کار بودند اما متوجه شدند میتوانند بدون کشف کلیت طرح داستانی، هر روز نکته جدیدی را دریابند. فهمیدند هر روز نکاتی برای یادگرفتن و اصلاح وجود دارد. بازیگران زیادی برای این فیلم بعد از مدت ها جلوی دوربین قرار گرفتند، دارم فکر می کنم نتوانستید دنیل دی-لوئیس را از تصمیمش منصرف کنید که بار دیگر جلوی دوربین قرار گیرد. آخه چطور میتوانستم دنیل دی لوئیس را راضی کنیم به پروژه «لیکوریش پیتزا» بپیوندد؟
جدا از شوخی. میتوانید راضیاش کنید که از تصمیم بازنشستگیاش منصرف شود؟
نمی دانم. مردم دائما ازم همین سوال رو میپرسند. عجیب نیست که بازنشستگیات را اعلام کنی و بعدش بگی «شوخی کردم؟» حدس میزنم استیون سودربرگ همین کار را کرده است.
شما با بازیگران آمریکایی بزرگی کار کرده اید اما بیشتر آنها فقط یک بار برایتان بازی کردند. چرا این اتفاق می افتد؟
نذار این بحث را شروع کنم که چقدر زمان کم داریم و چه تعداد بازیگران خوب وجود دارند. این بدشانسی من در زندگی است. زمان کافی برای کار با تمام آن بازیگرانی که عاشق کارکردن با آنهام وجود ندارد. مثل بودن در یک کتابخانه بزرگ و نگاه کردن به تمام آن کتاب های زیبا در قفسه است. آن هم وقتی که متوجه بشوی زمان کافی برای خواندن همه آنها وجود ندارد. حس ناامیدی به آدم دست می دهد. بازیگران زیادی هستند که دوست دارم با آنها کار کنم
در صدر لیست تان دوست دارید با چه بازیگرانی کار کنید؟
تیفانی [هدیش] خیلی خوب است. الان شیفته دنزل واشنگتن هستم.کار کردن با آنها میتواند خیلی هیجانانگیز باشد اما نشدنی است. لیست بلند بالای من شامل بازیگرانی هم هست که الان دیگر در قید حیات نیستند. مثل میریام هاپکینز و جورج سندرز و دیوید نیون. زمان زیادی را با فکر کردن به این موضوع تلف میکنم. مثلاً ایده ای به ذهنم میرسد که جیمز میسون در آن بازی کند اما نمیتوانم بسازمش.