“آزمایش های افراطی داره در فضا انجام میشه، کسانی که محکوم به مرگ بودند را به خوکچههای آزمایشگاهی تبدیل کردند. این واقعا تصمیمی است که مقامات دولتی برای برخورد با مجرمین انتخاب کردند؟ شک دارم… منظورم اینه که واقعیت بهشون گفته نشده. واقعیت اینه که هیچ وقت قرار نیست به زمین برگردند.” (دیالوگی از فیلم زندگی رفیع/های لایف)
در این مقاله سعی شده ضمن بازنگری این سفر فضایی بی بازگشت در فیلم «زندگی رفیع» (های لایف) کلر دنی، مولفه ها و موتیفهای ساختاری و محتوایی آثار این فیلمساز مرور شود. بدیهی است که مجالی برای بررسی فیلمهای پیشین این فیلمساز کهنهکار و بحث برانگیز نیست با این حال ارائه برخی کلیدها و بحثهای مطرح شده پیرامون آنها، کوششی است نه فقط برای فهم این فیلم بلکه برای آشنایی با سینمای دنی که دارای کیفیت احساسی والا و غنای تاریخی/ اجتماعی است.
مینیمالیسم به معنای کم گفتن یا ناقص گفتن نیست. بعضی فیلمها باید همه چیز را بگویند و نشان دهند. بعضی دیگر اینطور نیستند؛ یا نمیفهمی که چه میگویند یا از برای نفهمیدن است که میگویند. خوشبختانه سینمای دنی جزو هیچ کدام از این دستهها نیست. مینیمالیسم برای او یعنی بازی زمانی و حذف یا کمرنگ کردن قسمتهایی از داستان، به نحوی که مخاطب تنبل و منفعل مجبور شود بخشی از فیلم را در ذهنش بسازد، همچنین با روایت نسبتا بدیعی روبرو شود.
در «های لایف»، مینیمالیسم در دو سطح تصویری و روایی کارکرد دارد، به این مثال توجه کنید: در سکانس اول صحنهای که مونته(شخصیت اصلی) مشغول تعمیر سفینه است؛ ویلو( دختر کوچکش) که در داخل تنها مانده گریه میکند. صدای او توسط میکروفن به گوشی مونته مخابره میشود، جیغ بچه، تمرکز مونته را بهم میزند. آچار از دستش میافتد و منظره مقابل چشمانش در سیاهی بیانتها غرق میشود. سپس تصویر مونته که به این فضای تهی میان ستارهای مینگرد برش میخورد به چاه آب عمیقی که دستی به خون آغشته، سنگی را به درون آن میاندازد و بدین تربیت مونته نه فقط به فضای سهمناک اطرافش بلکه به عقوبتی که به آن گرفتار شده نگاه میکند: به تنهایی و رهاشدگیاش که جزای کاری است که در گذشته روی زمین انجام داده. در ادامه، به شیوهی قطره چکانی، اطلاعاتی دربارهی گذشته مونته و آنچه در سفینه رخ داده ارائه میشود و مخاطب میتواند به همین ترتیب، یعنی با دقت و توجه به دیالکتیکی که شکل و محتوای نماها ایجاد میکند، اطلاعات جانبی داستان را دریافت کند. مثال دیگر، تاکید فیلمساز بر “زخم” هاست. زخمهای حک شده بر “بدن ها” که هر یک از آنها از ترومایی سخن میگویند که گرچه از یاد رفته یا سرکوب شده اما تاثیر فیزیکی و روانی خود را بر زمان حال به جا گذاشتهاند. شاید بهتر باشد بگوییم این بدنها هستند که با ما سخن میگویند همانطور که ادرین مارتین، پایه و اساس سینمای دنی را جسم(flesh) میداند.
حال نوبت به معرفی و بررسی مهمترین و شناخته شدهترین ویژگی سینمای دنی میرسد: سینمای بدن(cinema of body) که میتوان آنرا به دو گونه تعریف کرد:
الف) تلاش برای تجربهکردن فضا از طریق بدنها، “تجربهی زیباییشناسانه”ای که دنی از طریق نمایش حالات و حرکات بدن (posture and gesture)، ضربهها و بوسهها، آداب و رسوم مذهبی یا آیینی و حتی عادات روزمره خلق میکند.
ب) در رویکرد تفسیریتر و نشانهشناسانهتر میتوان از “سینمای جسمانیت” سخن گفت.
اریک پترسون، الهیاتیدان مدرن در رسالهاش، وجه مادی و جسمانی انسان را در خلال مهمترین موضوعات الهیاتی اینگونه تبیین میکند: “گرچه آدم و حوا پیش از هبوط به هیچ جامهی انسانی پوشیده نبودند اما برهنه هم نبودند و پوششی از جنس فیض بر تن داشتند که همچون جامهای از عزت و جلال آنها را برگرفته بود و همین لباس ماورایی بود که بعد از انجام گناه از تن آن دو به درآمد. آدم به واسطهی گناه، عزت و جلال الهی را از دست میدهد و بنابراین بدنی بی شکوه در ماهیتش مرئی میشود…”
سینمای کلر دنی دربارهی چنین بدنی است. در اینجا بنا نیست موجودیت جسمانی انسان، مقدس قلمداد شود؛ زیرا که او با تابوشکنی از تصویر بدن و قرار دادنش در یک وضعیت جدید آنرا به طور بیرحمانهای مورد مطالعه قرار میدهد. به عنوان مثال «های لایف»، مطالعه زندگی انسانهای گرفتار در “منطق اردوگاه” است؛ و درست درهمین نقطه است که بسیاری از نقدها و تحلیلها در مورد «های لایف» به خطا میرود؛ بسیاری «های لایف» را فیلمی علمی- تخیلی(سای فای) دربارهی سفر فضایی گروهی زندانی محکوم به مرگ میدانند و به همین دلیل از علمی نبودن و غیرمنطقی بودن پلات و جزئیات داستانی ایراد میگیرند؛ اما آیا «های لایف» را میشود به سادگی متعلق به یک ژانر خاص(علمی- تخیلی) دانست؟ کار فیلم علمی- تخیلی، مقایسهای ابعادی از جامعه معاصر با یک جامعه موازی یا بیگانهی فرضی است؛ بنابراین ژانر علمی –تخیلی، نگاهش همیشه به آینده است اما «های لایف» نگاهی به گذشته و فرآیندهای تاریخی (مانند استثمار، نسلکشی بومیان، برده داری، آسیب به محیط زیست و…) دارد پس شاید بهتر باشد «های لایف» را اثری شاخص و خلاقانه متعلق به سینمای پسا-استعماری معرفی کنیم.
فوکو میگوید استعمار دارای اثر بومرنگی است و بسیاری از الگوهای استعماری به مراکز قدرت و متروپلیسها بازمیگردند. مستعمرات، شبیه آزمایشگاههایی هستند که به دلیل محدودیتهای اخلاقی ناچیز، انواع روشهای کنترل و سرکوب در آنها آزموده میشد و طی دوره اوج امپریالیسم اروپایی در قرن نوزدهم و بیستم، بسیاری از این روشها و رویهها به اروپا بازگردانده شدند وعلیه جمعیتهای حاشیهای، مخالفان و راندهشدگان به کار رفتند.
حال به فیلم بازمیگردیم، در اینجا سفینه، تبدیل به آزمایشگاه / مستعمره فضایی میشود و دکتر دیبز با ایجاد قوانین سرسختانه و نظارت همه جانبه میکوشد نظمی بوجود آورد تا در سایه آن به تولید جنینهای سالم بپردازد، اما با خارج شدن از منظومه شمسی و قطع کامل ارتباط با زمین، اوضاع بهم میریزد. در این محیط ناسالم کنترل و سلطه است که خشم، شهوت و غریزه انسانی قدرتمندتر و افسارگسیختهتر از همیشه برمیخیزد و فاجعه میآفریند. اما در پس سیاهچالهی فضایی، نوری هم هست. هنر دنی، نشان دادن این زیبایی دیریاب است. رستگاری ای که در غیرکلیشهایترین و عجیبترین موقعیت به سراغ شخصیت خویشتن دار، پایدار وعاشق فیلم میآید، در واقع پاداشی برای ما نیز هست؛ برای ما که طبیعت هولناک و بدوی اثر را به تماشا نشستهایم.
زیباترین و جالبترین قسمت فیلم برای من رابطهی عاطفی مونته و ویلو(پدر و دختر) است: اولین کلمهای که مونته به ویلو میآموزد تابو است، خودداری و پرهیز مونته در مقابل ویلو، اصرار دخترجوان و معصومی که احتیاج به برقراری رابطهای عمیق با مونته دارد؛ مردی که به خاطر او توانسته بر آن همه رنج فائق آید و مهمتر از همه عشق و نیاز انکارناپذیرشان به یکدیگر. آیا داستان این مرد و زن رها شده دراعماق سیاهچاله میتواند بدل به آلترناتیوی در مقابل امرهای مطلق اجتماعی و کنترلگر شود؟ آیا انسان میتواند از خاطرهی گناه نخستین و احساس گناه و پشیمانیاش رهایی یابد؟ آیا حقیقتی ورای تابوها، توتمها و قانونهایی که در زمین ساخته ایم وجود دارد؟ آیا عشقی فرازمینی، ورای زندگیهای کوچک سرکوب شد ی ما وجود دارد؟
کلر دنی، عامدانه از پرداختن به این رابطهها و پاسخ دادن به این سوالها طفره میرود، کسی چه میداند؟ احتمالا او هم جوابی برای این سوال ها ندارد بلکه تنها آرزویش را دارد؛ آرزوی دست یافتن به جهانی دیگر و شاید بهتر.