توپ ما را با خود خواهد برد
«مرا به خانه ببر» ساخته عباس کیارستمی، یک رویاست؛ رویای بازیگوشی یک توپ فوتبال در دهکدهای که کسی از پلههایش بالا و پایین نمیرود.
همه جا ساکت است و هیچ کس نیست جز پسرکی که در ابتدا از پلههایی بالا می رود و توپ فوتبالش را بیرونِ در خانهاش جا میگذارد. زمان بازی تمام شده و پسرک به خانه برگشته اما توپ همچنان به دنبال بازیست. اگر کسی نیست که با
توپ بازی کند باد که هست، پس بادی میوزد و توپ آرام آرام می لغزد و از پله های کنارِ در پائین میرود. پسرک که تازه
به خانه رسیده با صدای تاپ تاپ توپ در را باز میکند، از پله ها سریع پائین میرود و قبل از اینکه توپ چرخی بزند و از
پلههای سمت دیگر پائین برود آن را میقاپد و با خیال راحت دوباره بالا می رود. دوباره توپ را بیرونِ در میگذارد و در را
می بندد. باد دوباره میوزد و این بار توپ از پله ها پائین می رود، چرخی می زند و پلههای دیگر را همینطور تاپ تاپ کنان
پشت سر می گذارد. دهکده، طبقه طبقه است و توپ از این طبقه به طبقات دیگر میلغزد و ما را با بازیگوشی خود
همراه میکند. توپ تمام دهکده را طی می کند اما کسی نیست با او بازی کند. مسیر پلهها طی شده و توپ ما را همه جا برده است.
به پایان این سفر که میرسیم، توپ از پله ها پائین میرود تا بچرخد و از پله مجاور پائین بیاید. نمای بعدی، توپ
را نشان می دهد که از پله هایی مثل پله های ابتدای فیلم پائین میرود، اما پلهها همه یک رنگ اند و شاید تشخیص اینکه این
همان نمای آغازین فیلم است چنان ساده نباشد تا اینکه در همان نما صدای در شنیده میشود و پسرک در را باز کرده و دنبال
توپش می رود، آن را بغل می کند و این بار توپ را با خود به داخل خانه میبرد. این روایت ساده با تیز هوشی کارگردان، تبدیل به سفر سورئال توپ به همه جای دهکده شده است. در واقع، بار دوم که توپ از پلهها پائین می آمده پسرک دوباره آن را
قاپیده و با خود به داخل خانه برده- یعنی آنچه از سفر توپ از طبقه ای به طبقه دیگر در فیلم دیدهایم رویائی بیش نبوده که در واقعیت اتفاق نیفتاده است. در واقع کیارستمی پرانتزی باز کرده و زمان را متوقف می کند – بین بار اول و بار دومی که توپ از پلههای کنارِ در پائین لغزیده- و ما را همراه سفری میکند که توپ میتوانست طی کرده باشد.
فیلم به طور کامل به صورت سیاه و سفید فیلمبرداری شده و نماها یادآور عکسهای کیارستمی از درها و خانه های خالی از سکنه است. اینکه رنگی در فیلم نیست خود ترفندی شده که تماشگر پله های پایانی را نتواند تشخیص دهد که همان پلههای ابتدای
فیلم است. «مرا به خانه ببر»، یک سفر خیالی ۱۳ دقیقهای از میان پله ها، کوچه ها، دالان هایی است که همه یک رنگ اند و در یک فضای معماری همگون شاید تماشاگر را کمی خسته کند اما کیارستمی با پایانبندی هشیارانه و با بازیگوشی به ما میفهماند که چطور تمام این ۱۳ دقیقه برای فریب ما بوده که مرز بین واقعیت و خیال را طی کنیم.
در این سفر، واقعیت و رویا چنان در هم تنیده شدهاند که ماحصل آن چیزی نیست جز راز جذابیت سینما؛ سینمائی که از امر واقع فقط الهام می گیرد اما خود جهانی می آفریند مستقل از آن با تصاویری از دنیایی خیالی. دنیایی که اینک به تصویر درآمده، چون باد دیگر توپ را همراه خود برده است.
نوشتهی احسان میلانی