فیلم های رضا میرکریمی اساساً شخصیت محورند و پلات در آنها عمداً دست کم گرفته شده و بسیار لاغر است. رفتار و کردار شخصیت های میرکریمی نیز منحصر بفردند. آنها فردیت خاصی دارند که معمولاً آنها را از آدم های دیگر سینمای ایران متمایز می کند. این کردار منحصر بفرد، بیانگر سبک متمایز میرکریمی و شیوه روایت آرام و بی دست انداز او نیز هست. «قصر شیرین» نیز همین گونه ساخته شده است. جلال شباهت زیادی به راننده تاکسی فیلم «امروز» دارد و مثل او ساکت، غمگین و درونگرا است.
ما جلال را نمی شناسیم اما می دانیم که سرسخت و آشتی ناپذیر است و رنج می کشد و دچار بحران عاطفی و خانوادگی است و همه روابطش با اطرافیانش گسسته است. همسرش با اینکه او را لو داده اما نگذاشته چهره اش نزد بچه ها تخریب شود و از او یک پدر موفق ساخته که در یک قصر زندگی می کند. او شخصیتی تخت و ساده نیست و عمق دارد و رازهایی در زندگی اوست که ما از آن بی خبریم و نمی خواهد افشا شود. به همین دلیل مدام انکار می کند و جواب سرراست به کسی نمی دهد. او از همسرش که فوت کرده دلخور است اما درعین حال احساس فقدان می کند، هرچند آن را بر زبان نمی آورد. این شگرد میرکریمی است برای فرار از ملودرام شدن داستان و سانتیمانتال شدن احساسات.
بچه های جلال هم هیچ کنجکاوی برای کشف حقیقت ندارند. آنها حتی حدس هم نمی زنند که مادرشان مرده و با رضایت همراه پدرشان عازم سفر و راهی قصر خیالی او می شوند. خواهر زن جلال به بچه ها می گوید پدرتان خسته و عصبی است در حالی که می داند مشکل او خستگی نیست. میرکریمی با این نوع پرداخت شخصیت ها و روابط بین آنها، کشش ایجاد می کند و باعث می شود خط سیر تماتیک داستان را با کنجکاوی دنبال کنیم.
جلال، یک ضد قهرمان است و هیچیک از ویژگی های مثبت یک قهرمان، مثل شجاعت، مردانگی، جوانمردی و فداکاری را
ندارد. او قانون گریز است و کسی را با کامیونش زیر گرفته و کشته و از صحنه تصادف گریخته، همسر سابق اش را در بیمارستان رها کرده و نسبت به فرزندانش بی عاطفه است. اما با این حال ما با او همذات پنداری می کنیم. در تاریخ سینما، ضد قهرمان ها و شخصیت های منفی زیادی بوده اند که ما با آنها همذات پنداری کرده ایم. قطعا بازی قدرتمند حامد بهداد در نقش جلال در ایجاد این همذات پنداری موثر بوده. روشن است که او تحت تاثیر نیروهای پنهان درونی است و اسیر احساسات پیچیده و متناقض مثل انتقام، گناه، حسرت و سرخوردگی است و این احساسات او را به کنش وا می دارد. مسئله فروش قلب همسر که دچار مرگ مغزی شده می توانست موضوعی دراماتیک برای این فیلم باشد و کشمکش سختی بین برادران شیرین و جلال ایجاد کند اما میرکریمی از این نوع کشمکش بیرونی طفره رفته و به جای آن بر تضادهای درونی شخصیت جلال و تضاد و ناسازگاری او با دنیای پیرامونش تاکید کرده است.
جلال می گوید اهل دعوا نیست و از خشونت پرهیز می کند. در برابر برادر زن های مهاجمش مقاومت نمی کند و از آنها کتک می خورد اما در گلخانه به صورت صاحب کار سابق همسرش داوودی که به همسرش نظر داشته سیلی می زند و با بچه ها، خواهر زن و همسر دومش با خشونت رفتار می کند. او شخصیتی زخم خورده و آسیب دیده است و به همین دلیل سخت اعتماد می کند و دیر صمیمی می شود و ستیزه جوست و از زیر بار تعهد و مسئولیت عاطفی شانه خالی می کند. او روحی زخمی است که باید مداوا شود. همسرش به او نارو زده و او را به پلیس لو داده و این باعث شده که از او جدا شود اما ته دلش هنوز او را دوست دارد. بچه ها نیز در فیلمنامه، حکم کاتالیزور را برای جلال دارند و عامل تحول درونی او می شوند. او بتدریج توجه بیشتری به بچه ها نشان می دهد. سکانس کتک خوردن او از برادرزن ها، سکانس بسیار مهمی است و باعث تغییر نگاه پسر به پدر می شود. پسر جلال که قبل از این به دایی هایش سمپاتی داشت و از پدرش متنفر بود و مسیر حرکت شان را به آنها اطلاع داده بود، بعد از دیدن کتک خوردن پدر و مظلومیت او می گوید دیگر آنها را دوست ندارد و و جانب پدر را می گیرد و این آغاز تعامل و ایجاد یک رابطه عاطفی عمیق بین او و پدرش است.
درونمایه فیلم، آشتی و حفظ ارکان خانواده است. جلال از یک شخصیت ستیزه جو و آشتی ناپذیر به تدریج به شخصیتی نسبتاً آرام تبدیل شده و با فرزندانش به آشتی می رسد. در واقع سفر، روح انسانی را در او بیدار کرده و باعث تغییر رفتار و منش فردی او می شود هرچند فیلم جز در پلان آخر که او به حرف بچه اش توجه کرده و از اتومبیل پیاده می شود، تاکید زیادی بر این تغییر شخصیتی ندارد.
سوء تفاهم نقش مهمی در روایتِ فیلم دارد. در آغاز داستان، علت بی مهری جلال به بچه ها و همسرش برای ما روشن نیست. لااقل در جامعه امروز ایران و نسل جوان ایرانی، چنین رفتاری را از پدران (هرچقدر مقتدر و مستبد) سراغ نداریم مگر اینکه موضوع خیانت زن و شک شوهر در میان باشد که این نیز در فیلم مبهم است، هرچند سکانس گلخانه و برخورد جلال با آقای داوودی(صاحب کارِ همسر جلال) تا حدی شک جلال را برطرف و ذهن او را از این مسئله پاک می کند. سکانس دعوای جلال با همسر دومش و قهر کردن زن به خاطر حسادتش به یک زن مرده و ترک شوهر به این دلیل، توجیه قوی ای ندارد. حتی اگر با ایدئولوژی و نگاه اخلاق گرایانه میرکریمی به داستان و آدم ها نگاه کنیم که حفظ خانواده برای او یک اصل است باز هم برخورد مستبدانه و مردسالارانه جلال با همسر دوم و تصمیم آنی او برای جدایی از او در میانه راه، هیچ توجیه منطقی ندارد.
یکی از توانایی های میرکریمی در فیلمسازی، حفظ و تداوم ریتم و لحن است. فیلم ریتم بسیار دقیقی دارد که حاصل حرکت آنها در جاده و تنش جاری در گفتگو و مشاجره لفظی بین جلال و همسر دوم اوست. ما بتدریج با کاراکتر عبوس، یک دنده و خشن جلال خو می گیریم و به او علاقمند می شویم و میرکریمی این کار را به کمک سبکی که برگزیده انجام می دهد. جاده و سفرِ جلال و بچه ها این امکان را به او می دهد تا ما را بتدریج با شخصیت جلال و گذشته او و مناسباتش با اطرافیانش آشنا کند. برخی از منتقدانِ فیلم گفته اند چرا مسئله فروش قلب همسر جلال در فصل نهایی داستان افشا می شود یا اطلاعاتی از قیبل اینکه جلال راننده کامیون بوده و آدمی را زیر کرده و کشته و به زندان افتاده و غیره باید همان پنج دقیقه اولِ فیلم به ما داده می شد در حالی که چنین انتظاراتی در سینمای مدرن برآورده نمی شود. در سینمای مدرن برخلاف سینمای کلاسیک، اطلاعات در مورد شخصیت ها، هویت، قصد ها و انگیزه های آنها از همان ابتدا به ما داده نمی شود بلکه شخصیت در هاله ای از ابهام و رمز و راز قرار دارد و به تدریج هویت او برملا می شود و اگر رازی پیرامون این شخصیت در فیلم است در انتها برملا می شود و شاید هم تا انتها گشوده نشود مثل راز رُزباد در «همشهری کین» یا راز خانوادگی در «رازها و دروغ ها»ی مایک لی. بچه های جلال، یک نوع معصومیت کودکانه دارند که با روحیه خشن و تلخ پدرشان در تضاد است. شیرین کاری های دخترک و رابطه او با برادرش، جو عبوس درون اتومبیل را می شکند. آنها با معصومیت و سادگی شان موفق می شوند جلال را با خود همراه سازند. بچه ها شناختی از پدر خود ندارند. آنها حتی از مرگ مادر خود بی اطلاع اند و این بی اطلاعی منجر به خلق صحنه های جذابی شده. فیلم بر بستری رئالیستی بنا شده و پیش می رود. جلال و همسر دومش با هم ترکی حرف می زنند و این ترکی حرف زدن با منطق رئالیستی فیلم همخوان است و اتمسفر جالبی در فیلم ایجاد کرده. ظاهرا ماجرای فیلم در اطراف سمیرم اتفاق می افتد اما ترکی حرف زدن جلال و همسرش نشان می دهد که آنها متعلق به آن منطقه نیستند و احتمالا مهاجرند.
زاویه دید فیلم اگرچه دانای کل است اما با جلال تعریف می شود. حتی زمانی که جلال از اتومبیل پیاده می شود و دوربین با بچه ها می ماند ما می توانیم جلال را از پنجره اتومبیل دنبال کنیم. بدینگونه میرکریمی موفق می شود که سبک خودش را با استفاده از خلق یک شخصیت منحصر بفرد بنا کرده و گسترش دهد. نماها اغلب ثابت است و جای دوربین مرتب بین شخصیت ها و مسافران داخل اتومبیل تغییر می کند. در فضای خارج از اتومبیل اما دوربین میرکریمی به گونه دیگری عمل می کند. او نماهای ثابت را رها کرده و با دوربین روی دست جلال را در گلخانه داوددی و در صحنه درگیری با برادرزن ها از پشت دنبال می کند. او میزانسن ها و نماها را طوری چیده که ما را به شخصیت جلال نزدیک می کند.
اگرچه شخصیت محوری فیلم، مردی مقتدر و مردسالار است اما برخلاف دیدگاه برخی فمینیست های وطنی، دنیای فیلم یکسر مردانه نیست بلکه میرکریمی با قرار دادن دختربچه و همسر دوم زن و پر رنگ کردن شخصیت شیرین (هرچند غایب) به نوعی تعادل در شخصیت پردازی زنان و مردان می رسد و از خشونت و اقتدار مردانه جلال می کاهد.
تاثیر کیارستمی بر میرکریمی هم انکار ناپذیر است. به ویژه در استفاده او از برداشت های بلند یا تقطیع نماها در صحنه های داخل اتومبیل که تقریبا از استراتژی فرمال کیارستمی تبعیت کرده و کمتر سرنشین ها را در یک قاب نشان می دهد. میرکریمی در پرداخت شخصیت شیرین نیز همانند کیارستمی عمل می کند. او با حذف تصویر شیرین از فیلم، بر رمز و راز شخصیت او افزوده است. فقدان شیرین، تنهایی جلال و معصومیت بچه ها را بیشتر کرده و باعث شده که فیلم دچار سانتیمانتالیسم نشود، ضمن اینکه بخشی از بار روایت بر دوش شخصیت غایب زن افتاده و ما از طریق حرف هایی که درباره او زده می شود به نوع رابطه جلال و شیرین و آنچه که بین آنها گذشته پی می بریم. کاش میرکریمی روی فقدان شیرین و نشانه های حضور او در زندگی گذشته جلال و نشانه های به جای مانده از او مکث و تامل بیشتری می کرد تا خلا حضور او در زندگی جلال را عمیق تر نشان دهد. تاثیر زویاگنیتسف به ویژه فیلم «بازگشت» او نیز انکارناپذیر است. «قصر شیرین» همانند «بازگشت»، روایت بازگشت پدری غایب و ترمیم رابطه های گسسته پدر و فرزندی است.
شخصیت درونگرا و ملانکولیک جلال و اتمسفری که میرکریمی پیرامون او ساخته، ویژگی ممتاز فیلم اوست. به اعتقاد من «قصر شیرین» بعد از «به همین سادگی» و «امروز»، بهترین فیلم میرکریمی تا امروز است.