مقایسه «فروشنده»ی اصغر فرهادی با «دختر ناشناسِ» برادران داردن:
زمان اکران «فروشنده» یادداشتی نوشتم با عنوان «فروشگاه» و در آن اشاره کردم به تلاش جاهطلبانه فرهادی در تلفیق فرم ملودرام با فرم پلیسی-جنایی که به علت اصرار بیش از حد فرهادی بر تم، در تبدیل شخصیت یکمش به کارآگاه دچار مشکلاتی شده و در نهایت به سمت ملودرام گرایش بیشتری پیدا کرده بود و اشاره کرده بودم در صورتی که این مسیر برعکس طی شده بود، یعنی اصرار بر تم جای خودش را به تاکید بر ظرایف یک روایت پلیسی-جنایی با کارآگاهی پذیرفتنیتر داده بود و در نتیجه فیلم به ژانر پلیسی-جنایی نزدیکتر میشد، در نهایت با فیلمی روبهرو میشدیم کمتر محافظهکار و همزمان موفقتر در بیان وجوه تماتیک و به خصوص نقادانهاش.
با توجه به اشارات بالا، آخرین فیلم برادران داردن که از بسیاری جهات یادآور «فروشنده» است، مسیری درست بر خلاف آن را میپیماید. شخصیت یکم فیلم که مانند «عماد» شغلی عمومی داشته و از طریق آن با بسیاری سر و کار دارد و مانند عماد بخش مهمی از معما را از همین طریق نیز حل میکند، با یک دلیل شخصی وارد روایت معمایی فیلم شده که این نیز مشابه اتفاقیست که برای عماد میافتد اما تفاوت اینجاست که این مساله تا پایان برای «جنی» در «دختر ناشناس» شخصی باقی میماند و فیلمساز با تاکید بر شخصیت یکمش به کمک روایت و دوربین، تلاشی برای عمومی کردن آن خارج از چاهارچوب قصه ندارد و بنابراین فرآیند تبدیل او به کارآگاه به درستی طی میشود و نکتهی مهم و متناقضنما اینجاست که درست از طریق همین فرآیند فردیست که روایت در لایهی دوم خود وارد ساحتی دیگر شده، بسط مییابد و در کنار تم، بیننده را به تفکر در مورد جامعه و شخص خودش وامیدارد و این هدفیست که «فروشنده» نیز داشت اما شخصیت یکمش بر خلاف نیت فیلمساز که اصرار داشت او را فردی معمولی، شبیه به بسیاری از مردم عادی معرفی کند، به دلیل اَعمال غیرمعمولیاش عملن وارد حیطهای غیرعمومی و ناهنجار میشد که در نهایت فاصلهگیری بسیاری از تماشاگران با خود را به همراه داشت. (برای توضیحات بیشتر در این مورد رجوع کنید به یادداشتم در مورد «فروشنده» با عنوان «فروشگاه») «جنی» اما بر اساس حسی همذاتپندارانهتر و تاثیرگذارتر مانند «عذاب وجدان» وارد روایت معمایی میشود و نه مانند «عماد» بر اساس «غیرت و خشم». او بر خلاف عماد از «رخداد اصلی» بیاطلاع است. بنابراین ناآگاهیاش از عواقب پیگیریهایش توجیهای متناسبتر با یک انسان معمولی دارد. به همین دلایل است که «دختر ناشناس» امکان همذاتپنداری بیشتری در تماشاگر فراهم میآورد تا «فروشنده».
و مشخصن همین «همذاتپنداری»ست که برادران داردن به درستی آن را از «ملودرام» گرفته و به روایت پلیسی-جنایی فیلمشان تزریق میکنند اما از آن مهمتر (به خصوص در مقایسه با «فروشنده») فاصلهایست که آگاهانه از ملودرام گرفته و در نتیجه فیلم را به پلیسی-جنایی نزدیکتر میکنند. برادران داردن داستان اصلی را به سبک روایتهای پلیسی-جنایی زودتر شروع کرده و از این طریق با تاکید بیشتر بر فرآیند جستوجوی کارآگاهشان، از وارد شدن هر گونه موضوع، مساله و دغدغه در غالب شخصیتها و قصههای فرعی به فیلم، خارج از چاهارچوب روایت پلیسی-جنایی خودداری میکنند و از این راه است که نهتنها از اصرار آشکار بر تم پرهیز کرده، بلکه با وارد کردنش به لایههای زیرین، جلایی منتقدانهتر نیز به آن میدهند. پلیس در «دختر ناشناس» بر خلاف «فروشنده» نه تنها به یک علت شخصی کنار گذاشته نشده، بلکه بیمسوولیتی و برخورد سرسری و ناکارآمدش در جریان مرگ دختر سیاهپوست، در چاهارچوب روند معمولی بررسی یک پرونده بیان شده است. در خصوص پرداختن به تم در لایههای زیرین نیز باید به روایت مربوط به دستیار جوان ابتدای فیلم که نقش ماجرای بیراه در برانگیختن شک تماشاگر نسبت به مضنونی اشتباه در یک روایت پلیسی-جنایی را بر عهده دارد، اشاره کرد که همزمان در راستای تم اصلی عمل میکند. نکته بسیار مهم اینجاست که حضور او ابتدا در چاهارچوب روایت پلیسی-جنایی معنا و مفهوم دارد و تنها در لایههای بعدیست که نقش تماتیکش هویدا میشود.
بررسی تماتیک «دختر ناشناس» تاکیدی خواهد بود بر قدرت فرم پلیسی-جنایی در بیان نقدها و مشکلات، قدرتی که «فروشنده» از آن به قدر کافی بهره نبرد. رابطه دستیار جوان ابتدای فیلم با پدرش، تنها یکی از نمونههای روابط پسران و پدران فیلم است. مروری بر آنها نشان خواهد داد که «دختر ناشناس» چهگونه بر خلاف «فروشنده» در بیان انتقادی خود، ضمن محافظهکاری کمتر، نسبیت را نیز به شکلی درستتر رعایت میکند. از یک طرف خانواده گرم اوایل فیلم را داریم که در آن پسر بیمار برای تشکر از پزشک معالجش آهنگی برای او ساخته و همینطور زن و شوهر صمیمی اواخر فیلم که کودک خردسالشان را برای معالجه گوش پیش پزشک آوردهاند و در طرف دیگر خانوادههایی خالی از این گرما و صمیمیت که در خود آنها نیز از یک طرف با پدر پیر چاقی روبهرو هستیم که در غیاب فرزندش برای عوض کردن باند پا با پزشک تماس گرفته و از طرف دیگر با پدرانی که از طرف پسربچه فیلم هنگام ارتکاب اشتباه دیده شدهاند. پدرانی هر دو بیمار که یکی در خانه سالمندان و دیگری در وضعیت روحیای چنان آشفته به سر میبرد که در نهایت منتهی میشود به خودکشی، هر چند ناموفق… و در نهایت بررسی پسران این پدران است که پرده از بخش مهم دیگری از تم فیلم برمیدارد: پسر یکمی که هنگام فروختن کابین با او آشنا میشویم مردیست میانسال و جافتاده و مشغول کسبوکار. او در راستای افشای واقعیت نه تنها کمکی نمیکند، که اصرار دارد بر بیرون کشیدن پای خودش از ماجرا و به همین منظور و برای پوشیده ماندن واقعیت حتا از حرف زدن پدرش نیز جلوگیری میکند و در این راه ابایی از نشان دادن خشونت نیز ندارد. دیگری بر خلاف او، نوجوانیست از نسلی جوانتر، آواره خیابانها با بیماریای که او را مدام در حالت تهوع قرار میدهد و اقدام پدرش تاثیر مستقیمی دارد در شدت آن و افسردهگیاش. از طریق اوست که پزشک/کارآگاه موفق به حل معما شده و اصرار اوست که پدرش را به بیان واقعیت سوق میدهد… در نهایت به اینها اضافه کنید شکل دیگری از واکنش پسران به پدران را در دستیار پزشک که به علت تداعی کتکهایی که از پدرش در کودکی خورده، نمیتواند حرفهی مورد علاقهاش را دنبال کند و منفعلانه قید آن را میزند.
با این حال کندی گاهبهگاه «دختر ناشناس» را شاید باید جدا از عدم تازهگی و جذابیت در تکنیکها و تمهیدهای روایی پلیسی-جنایی، در کارگردانی و انبوه دکوپاژهای تکرارشونده (از حرکت دوربین گرفته تا انبوه مدیومشاتها) جستوجو کرد. از این نظر با وجود شباهتها، «فروشنده» فیلمی سرپاتر از کار در آمده است. این شاید به کهنهگی پرداخت سینمایی برادران داردن برای تماشاگر پیگیر سینمای آنها بازگردد. (خطری که میتواند در کمین سینمای فرهادی نیز باشد) تاثیر پرداخت سینمایی «پسر» (۲۰۰۲) در اولین تماشای آن یا تاثیرگذاری شخصیتپردازی «روزتا» (۱۹۹۹) با هیچکدام از فیلمهای متاخرتر برادران داردن قابل مقایسه نیستند.
گذشته از مباحث فرمیک، گویا هنگام ورود به مباحث تماتیک، تشابهات «دختر ناشناس» و «فروشنده» بیشتر به چشم میآید تا تفاوتها. هم فرهادی، هم برادران داردن در خط اصلی روایت معتقدند به تاثیر منفی اشتباهات نسل قبلی بر فرزندان خود. با این حال افشای سربسته و تلویحی واقعیت در «فروشنده» را مقایسه کنید با آشکارهگی افشای آن در «دختر ناشناس». (چه از طرف پدر پسربچه و چه از طرف خواهر دختر سیاهپوست) همینطور پایانبندی «فروشنده» و اشاره تلویحیاش به مرگ پیرمرد (نسل قبلی) و اشاره آشکارش به تکمیل روند مسخ «عماد» و «رعنا» (نسل فعلی) را مقایسه کنید با نوعی تخلیه شدن و رهاشدهگیِ هر چند جزیی در پزشکِ «دختر ناشناس» هنگام در آغوش گرفتن خواهر دختر سیاهپوست و نمای پایانی فیلم که کمک پزشک (نسل فعلی) به پیرزنی (نسل قبلی) برای پایین رفتن از پلهها و درمان اوست… که البته میتواند نه ایراد، که تابعی باشد از جامعه مورد نظر هر یک از فیلمسازان.
میلاد ملکپور/ارسال در تاریخ