بانی و کلاید در پنجاه سالگی

بانی و کلاید

یکی از مهم ترین و تاثیر گذار ترین فیلم های دهه شصت، “بانی و کلاید” با کارگردانی آرتور پن و بازی های وارن بیتی، فی داناوی و جین هاکمن است. این فیلم بسیاری از فیلم هایی را که پس از آن ساخته شدند تحت تاثیر قرار داد؛ چه از لحاظ فیلم برداری و تدوین به خصوص صحنه معروف کشتار آخر فیلم و چه از لحاظ مد لباس. ساختن فیلم از نوشتن فیلمنامه اش تا موفقیت در گیشه و جوایز اسکار، پر از فراز و نشیب بوده و اینجا کمی از ماجراهای پشت پرده فیلم نقل شده است.
در سال ١٩۶٣دو نفر از روزنامه نگاران مجله اسکوایر در نیویورک به نام های رابرت بنتون و دیوید نیومن، که هر دو از طرفداران سرسخت موج نو سینمای فرانسه بودند، تصمیم می گیرند که فیلمنامه ای براساس زندگی کلاید بَرو و بانی پارکر بنویسند. بَرو و پارکر از گانگسترهای معروف دهه سی امریکا بودند وهنگامی که کشته شدند به ترتیب ٢۵ و ٢٣ساله بودند. بنتون و نیومن تا آن موقع هیچ فیلمنامه ای ننوشته بودند و هیچ چیز درباره فیلمنامه نویسی نمی دانستند. تا آخر آن سال یک پیش نویس ٧۵صفحه ای نوشتند به امید اینکه فرانسوا تروفو آن را در نهایت بسازد.

بنتون و نیومن پیش نویس را به یکی از دوستان شان که می خواست تهیه کننده باشد فرستادند و او از طریق یک ایجنت آن را برای آرتور پن فرستاد. پن نیم نگاهی به پیش نویس کرد و درجا آن را رد کرد. یکی از دوستان بنتون موفق شد که پیش نویس را به دست فرانسوا تروفو برساند. تروفو در نامه ای نوشت که چند نفر از دوستانم پیش نویس را خواندند و همگی عقیده دارند که من باید این فیلم را بسازم. در نامه دیگری هم نوشت که ساختن این فیلم آنقدر ساده و کم خرج است که خودم می توانم علاوه بر کارگردانی، تهیه کننده اش هم بشوم.

در ماه مارس ١٩۶۴تروفو به نیویورک آمد و با بنتون و نیومن ملاقات کرد. او راهنمایی هایی درباره نوشتن فیلمنامه به آنها کرد که بسیار تاثیر گذار بود و کمک کرد تا پیش نامه به فیلمنامه تبدیل شود. تروفو دو روز با آنها صرف کرد و خط به خط فیلمنامه را تحلیل کرد و یادداشت برایشان نوشت. او مقداری طنز و اروتیسم به فیلمنامه اضافه کرد و آتقدر ایده هایش بجا و کامل بودند که به نظر می رسید در فکرش دارد فیلم را کارگردانی و تدوین می کند. تروفو ترتیب داد تا بنتون و نیومن فیلم “دیوانۀ طپانچه” اثر جوزف اچ لویس را تماشا کنند و از ژان لوک گدار هم دعوت کرد و او با همسرش آنا کارینا با آنها فیلم را دید. بنتون، که از مریدان درجه یک موج جدید فرانسه بود و فیلم را با تروفو و گدار تماشا کرد، گفته است که “در آن روز فکر کردم که انگار به بهشت رفته ام!”. تروفو به این دو فیلمنامه نویس گفت که دو سه ماه دیگر روی فیلمنامه کار کنند و اضافه کرد که اول باید “فارنهایت ۴۵١” را بسازد.
شش ماه بعد نامه ای از تروفو رسید که در آن نوشته بود از ساختن “بانی و کلاید” معذور است چون تصمیم گرفته که اول “عروس سیاه پوشید” را بسازد و بعد از آن هم “فارنهایت ۴۵١”. تروفو اضافه کرد که “می خواهم بدانید که در میان تمام فیلمنامه هایی که تا بحال از ساختن آنها کنار کشیده ام، “بانی و کلاید” بهترین بوده” و ” فیلمنامه را به ژان لوک گدار نشان داده ام و او بسیار علاقه مند به ساخت آن است و می خواهد به نیویورک بیاید تا فیلمنامه نویس ها را ملاقات کند. او تند کار است، به زبان انگلیسی مسلط است و ممکن است که برای شما یک “از نفس افتاده” امریکایی بسازد.”
برای بنتون و نیومن وضعیت زیاد فرقی نکرده بود و به جای تروفو یکی دیگر از غول های موج نو سینمای فرانسه می خواست سکان را به دست گیرد. در برنامه جشنواره فیلم نیویورک دو فیلم از گدار گنجانده شده بود و گدار با فیلمنامه نویسان قرار گذاشت که هنگامی که برای جشنواره به نیویورک می آید، آنها و تهیه کنندگان را ببیند. گدار اول از تهیه کنندگان درخواست کرد که برای او ترتیب نمایش خصوصی فیلم “تیرانداز چپ دست” آرتور پن را بدهند. پس از دیدن فیلم یک نشست با تهیه کنندگان و فیلم نامه نویسان داشت و اعلان کرد که قصد دارد که سه ماه دیگر در ماه دسامبر فیلمبرداری “بانی و کلاید” را شروع کند و در عرض چهار هفته فیلم را تمام خواهد کرد. یکی از تهیه کنندگان به گدار گفت که ما قصد داریم که فیلم را در ایالت نیو جرسی که بانی و کلاید زندگی می کردند فیلم برداری کنیم و زمستان آنجا سرد و برفی خواهد بود و بهتر است که تا بهار صبر کنیم. گدار پس از شنیدن این سخن ها از جایش بلند شد و گفت “من درباره سینما دارم حرف می زنم و شما درباره هوا شناسی” و اتاق را ترک کرد. چهل و چند سال پس از این ماجرا آن تهیه کننده گفته که “خیلی افتخار می کنم که موجب شدم تا گدار این فیلم را نسازد. برای اینکه او از این فیلمنامۀ استثنایی و نو آور فیلم خوبی نمی ساخت. گدار را نمی شود با تروفو مقایسه کرد. تروفو یک قلب بزرگ مملو از انسانیت داشت و گدار از آن زمان به بعد تقریبآ تمام فیلم هایش بازتابی از خودش بود.”

چندین ماه بعد یک روز وارن بیتی به خانه رابرت بنتون آمد و گفت که اگر ممکن است می خواهد فیلمنامه را بخواند. بیتی وقتی شنیده بود که تروفو قصد ساختن “فارنهایت ۴۵١” را دارد، پیش او رفته بود و گفته بود که دوست دارد نقش اصلی فیلم را بازی کند. تروفو به او پاسخ داده بود که از قبل برای آن نقش اسکار ورنر، که در فیلم “ژول و جیم” تروفو بازی کرده بود، را انتخاب کرده و توصیه کرد که بیتی فیلمنامه “بانی و کلاید” را بخواند. بیتی فیلمنامه را از بنتون گرفت و مدتی بعد به او زنگ زد و گفت “من روی صفحه ٢۵ فیلمنامه هستم و می خواهم که در این فیلم شرکت کنم.” بنتون می دانست که او هنوز به صفحه ۴۵ رسیده که به بای-سکسوال بودن کلاید می پردازد و به بیتی گفت “صبر کن تا به صفحه ۴۵ برسی”. بعد از مدتی کوتاه بیتی زنگ زد و گفت ” صفحه ۴۵ را خواندم و می دانم درباره چی داری حرف می زنی. هنوز هم مایلم در این فیلم باشم. برای کارگردان کی را در نظر داری؟”. بیتی در خیلی مجلات گفته که وقتی فیلمنامه را خواند بیشتر در فکر این بود که تهیه کننده اش بشود تا ستاره اش چون فکر می کرد که برای نقش کلاید مناسب نیست و به نظرش مناسب ترین شخص باب دیلان بود! در این میان تروفو به مشکلاتی در ساختن “فارنهایت ۴۵١” برخورده بود و با تهیه کنندگان “بانی و کلاید” تماس گرفت و گفت که مایل هست فیلم آنها را کارگردانی کند و ترنس استامپ را برای نقش کلاید در نظر دارد. یکی از تهیه کنندگان فورآ یک تلگرام به تروفو زد و در آن نوشت “درباره وارن بیتی برای نقش کلاید چه نظری داری؟ شرکت او ممکن است که جور کردن سرمایه برای فیلم را راحت تر کند”. تروفو در جواب نوشت “هیچ محسناتی در وارن بیتی نمی بینم. من یک لیست کوتاهی دارم که بیتی، مارلون براندو و چند نفر دیگر در آن هستند و عنوان این لیست هست: بهتر است که اصلن فیلم نساخت تا با این آدم ها ساخت!”. وقتی بنتون و نیومن به بیتی درباره علاقه شان به ساختن فیلم توسط تروفو یا گدار گفتند، بیتی به آن دو گفت “شما یک فیلمنامه به سبک فرانسوی نوشته اید و احتیاج به یک کارگردان امریکایی دارید”.
بیتی فیلمنامه “بانی و کلاید” را به مبلغ ٧۵هزار دلار از بنتون و نیومن خرید. او به آرتور پن پیشنهاد کارگردانی فیلم را داد ولی پن این پیشنهاد را رد کرد. فیلم “تعقیب” پن تازه اکران شده بود و با بی اعتنایی منتقدین و شکست در گیشه مواجه شده بود. پن از سینما دلسرد شده بود و قصد داشت مدتی در تئاتر کار کند. بیتی با چندین کارگردان دیگر صحبت کرد ولی همگی پیشنهاد او را رد کردند. بیتی دوباره سراغ پن رفت و اصرار کرد که او دوباره فیلمنامه را بخواند. این بار پن چیزهایی در فیلمنامه دید که او را مشوق به کارگردانی آن کرد. به گفته پن: ” قبلآ فیلمنامه یک افسانه عاشقانه به چشمم می آمد ولی این بار به نظرم آمد که داستانی است درباره ماهیت کشاورزی کشورمان. آن بانک ها که بانی و کلاید سرقت می کردند بانک های کشاورزان بودند. بعد ها که کشاورزان نمی توانستند قسط وام مزرعه شان را بپردازند، بانک ها مزرعه های آنها را تصاحب کردند. البته همه این چیز ها در فیلمنامه نبود ولی من فکر کردم که می شود گذاشت”. بیتی گفته است که “آرتور پن انتخاب اولیه من بود برای اینکه می توانستم با او بحث کنم. پس وقتی که گفت حاضر است که فیلم را کارگردانی کند، به او گفتم به یک شرط – که اگر این فیلم را بسازیم، هرشب سر چیزی بحث داشته باشیم، برای اینکه همیشه راه های بهتری می شود پیدا کرد یا بیشتر راجع بهشان فکر کرد.” پن قبول کرد . همکاری شروع شد.

بیتی به استودیوی برادران وارنر رفت و از آنها خواست که سرمایه گذار فیلم شوند. در عوض موافقت کرد که برای تهیه و بازی در فیلم فقط ٢٠٠هزار دلار دریافت کند ولی به اضافه ۴٠درصد از سود فروش فیلم.

با آمدن بیتی و پن تغییراتی در فیلمنامه به وجود آمد و کلاید از بای-سکسوال به هترو-سکسوال تغییر کرد. رابرت تاون، فیلمنامه نویس معروف که برای “محله چینی ها” اسکار گرفت، دوست صمیمی پن و بیتی بود و در بازنویسی فیلمنامه “بانی و کلاید” به آنها کمک کرد.

برای نقش بانی پن و بیتی با هنرپیشه های زیادی صحبت کردند از جمله ناتالی وود و جین فوندا، ولی به نتیجه نرسیدند. پس از دیدن فی داناوی در فیلم “اتفاق” تصمیم گرفتند که با او هم صحبت کنند و نتیجه اش مثبت بود. پن و بیتی به فی داناوی گفته بودند که برای نقش بانی زیادی چاق است و باید وزن کم کند. در چند هفتۀ قبل از آغاز فیلم برداری داناوی با ورزش و رژیم و خوردن انواع قرص ها وزن خود را آنقدر کم کرد که ضعیف و بیمار شد. فی داناوی در کتاب خاطراتش نوشته است “آخرین نقشی که توانستم کاملآ آن را حس کنم و با تمام وجودم بازی کنم، بانی بود و بسیار غم انگیز است وقتی بیاندیشید که این چقدر زود در حرفه من اتفاق افتاد”. وقتی که داناوی راش های روزانه فیلم را دید، قیافه اش به نظر خودش زشت آمد و دچار افسردگی شد. پس از آن، آرتور پن نشان دادن راش های روزانه به هنرپیشگان را ممنوع کرد.

استل پارسونز، که برنده اسکار نقش مکمل زن برای “بانی و کلاید” شد، تعریف کرده است که هر روز فیلم برداری با جنگ و جدال بین بیتی و پن شروع می شد. یکی از مهم ترین و به خاطر ماندنی ترین صحنه های فیلم، صحنه کشته شدن بانی و کلاید است. در فیلمنامه این صحنه به این نوع توصیف شده بود: پنج ثانیه صدای گوشخراش گلوله ها که در طی آن ما بانی و کلاید را در حال حرکت نمی بینیم و هیچوقت بدن های مرده آنها را هم نمی بینیم”. ولی پن چیز دیگری در فکر داشت. پن گفته است: ” یک روز بیدار شدم و پایان فیلم به فکرم رسید. به جای آن پایان شاعرانه که اول در نظر داشتیم، تصمیم گرفتم به ساختن پایانی متفاوت و باله مانند که از آنها اسطوره می سازد”. پن برای صحنه پایان فیلم از “هفت سامورایی” کوروساوا و “از نفس افتاده” گدار الهام گرفت. فیلمبرداری صحنه پایانی “بانی و کلاید” ، که متشکل از ۶٠پلان در کمتر از یک دقیقه است، از تمام صحنه های فیلم بیشتر طول کشید. برای هر پلان پن از چهار دوربین استفاده کرد که همگی از یک زاویه ولی با سرعت های متفاوت فیلم می گرفتند.

در تابستان ١٩۶٧بیتی و بنتون نسخه تمام شده فیلم را به استودیوی برادران وارنر بدند تا به رییس استودیو، جک وارنر ٧۵ساله نشان بدهند. وارنر به آن دو گفت که اگر وسط فیلم من پا شدم تا بروم بشاشم بدانید که فیلم مذخرفی ساخته اید. به گفته بنتون، “همان اوایل فیلم وارنر پاشد و رفت توالت و این کار چندین بار در طول فیلم تکرار شد. من فکر کردم که شاش آورین فیلم در تاریخ بشریت را ساخته ام!”.

در ماه اوت “بانی و کلاید” در جشنواره فیلم مونترال به نمایش آمد. منتقد با سابقه نیویورک تایمز فیلم را دید و چند روز بعد نقد بسیار منفی ای از آن در روزنامه اش نوشت. جو مورگنسترن، منتقد مجله نیوزویک، هم نقد نسبتآ منفی ای درباره فیلم نوشت. چند روز بعد از نوشتن نقدش تصمیم گرفت که دوباره فیلم را ببیند و با همسرش به سینما رفتند و این بار عقیده اش بکلی عوض شد. در شماره بعد نیوزویک یک نقد جدید برای فیلم نوشت و در آغاز نقد از خوانندگان مجله عذرخواهی کرد که بار اول فیلم را خوب درک نکرده بود. پس از آن اکثریت منتقدین مطرح نقدهای بسیار مثبت از فیلم نوشتند. منتهی استودیوی برادران وارنر که نظر خوشی به فیلم نداشت، آن را در تعداد کمی سینما در ایالت های مرکزی و جنوبی امریکا اکران کرد و پس از اینکه فیلم در گیشه جواب نداد، آن را برداشت. در این میان جک وارنر استودیوی برادران وارنر را فروخت. وارن بیتی به دیدن صاحب های جدید استودیو رفت و آن ها را متقاعد کرد که “بانی و کلاید” را دوباره در سینماهای بیشتر اکران کنند. این بار فیلم سر و صدای زیادی کرد و از پرفروشترین فیلم های سال شد. بیتی که در سود فیلم سهیم بود ملیون ها دلار به ثروتش افزوده شد. در مراسم جوایز اسکار، “بانی و کلاید” نامزد ده اسکار بود ولی تنها دو اسکار بهترین هنرپیشه مکمل زن و بهترین فیلمبرداری را از آن خود نمود.

نقل به مضمون و ترجمه از کتاب “صحنه هایی از یک انقلاب” نوشته مارک هریس.

دیدگاه شما

لطفا دیدگاه خود را وارد نمایید
نام خود را وارد کنید

five × 5 =