فصلی از کتاب «پرسشهایی درباره سینما»
استیون هیث
ترجمهی مهران پوراسماعیل
“زبان و سینما” از جهات بسیاری نیروی محرکهی نظریهی فیلم در سالهای اخیر بوده است. این نظریه تلاشی برای اقامهی واقعیّت در هیئت سینما و قیاس آن با زبان در جهت تعیین مشابهتها و روابط و اثرات متقابل است. به نظر میرسد که ما نیز هم اکنون از جهات بسیاری،[من جمله] از طریق سوالاتی که ایجاد میشود؛ تاکید میکنم از طریق این سوالات: بر پایه نمایش محدودیتهای آنها و یا شاید در مقابل آنها، توسط سوالات متعدد و یا طرح برخی از سولات پیشین به شکلی دیگر، تحت تاثیر جایگاه این نیروی محرکه هستیم. آنچه در ادامه میآید شرح مختصری از مفهوم کنونی “سینما و زبان” است. در نظر داشتن یک یا دو نکته در چنین بحثی اهمیت دارد.
نشانهشناسی[2] و رابطهی آن با سینما در کار کریستین متز[3] در این خصوص نقش اساسی دارد. سوال ضروری متز در اولین مقالهاش “سینما : لانگ یا لانگاژ؟”دقیقا طرح و تعریف سینما به عنوان زبان بود. متز این سوال را به دقت از جهت پیچیدگی قالب زبانشناختی و قیاس در خصوص سینما بررسی کرده و به آن پاسخ میدهد : «[آیا] سینما به عنوان زبانی [محسوب میگردد] که فاقد نظام زبانی است (؟)[4]»(1). سوال و جوابی که در عین حال در راستای تاکید بر دشواری سینما به عنوان زبان و تفاوت آن با زبان است و در جهت پیوست سینما با فرضیات مشخص زبان برمیآید که بر پایهی قالب سوسوری لانگ (نظام یا رمزگان یک زبان) و پارول (موارد استفادهی آن نظام یا رمزگان) است و اصطلاح لانگاژ (ترکیب لانگ و پارول) از آنها برمیآید. پیام فیلمهای مختلف آشکارا نشانگر سینما به عنوان نوعی زبان است. ولی کمبود نظام یا رمزگانی مشابه با لانگ در سینما، به لحاظ زبان شناختی، خلافِ خصلت زبانی آن است. لذا «سینما به عنوان زبانی که فاقد نظام زبانی است» تعریف دقیقی است. این قالب، تصور و تلقی از سینما را تعیین میکند.(2)
این مدخل در بحثهای متعدد کتاب زبان و سینما[5] به سهولت قابل رویت است و در آن متز به صورت جامع مفهوم سینما به عنوان زبان را از دیدگاه زبانشناختی مورد بررسی قرار میدهد. «زبان سینمایی از آنچه نظام زبانی یا لانگ گفته میشود متمایز نیست، بلکه متفاوت است. چرا که در اینجا نظامی در کار نیست بلکه این زبان جای آن را میگیرد». فرض چیزی که جای یک نظام زبانی را میگیرد بلافاصله روشنگر یک تفاوت و یک مجاورت است. تفاوت، از این نظر که «زبان سینمایی همان پیوستگی و دقت لانگ را ندارد» و مجاورت نیز در دخیل بودن این تفاوت در بررسی همیشگی سینما توسط قالب لانگ/پارول است که همیشه جواب مشخصی برایمان فراهم میآورد: همیشه قیاس یا چهارچوبی برای توصیف است. برای مثال در تفاوت بین فیلم و سینما، اولی “در جانب پیام” و دومی “در جانب رمزگان” قرار میگیرند. در حالی که در این بحث، زبان سینمایی از طریق ترکیب تعدادی از رمزگان شکل میگیرد (به عنوان رمزگان نامتجانس)، تفاوت فیلم/سینما موقعیتی را فراهم میآورد که در آن موقتاً “توهم یک نظام هماهنگ” را بپذیریم. زبان سینمایی: مجموعهای از رمزگان کلی و خاص سینمایی در حالتی که تفاوتهای جدا کنندهی این رمزگان را موقتا در نظر نگیریم و تنهی مشترک آنها را یک نظام واحد واقعی تصور کنیم. نظام واحدی که مخالف فیلم به عنوان پیام است و با حفظ قالب لانگ/پارول تاییدی بر آن است.(3)
“مانع” چنین قالبی برای درنظر گرفتن سینما به عنوان زبان، تنها نمادشناسی سینما را در بر نمیگیرد. آنچه در قالب سوسوری مورد توجه است تقلیل واقعیت اجتماعی به نظامی استوار بر نشانههایی است که تبادل آزادانهی آنها برای استفادهی شخصی از رمزگانی مشترک و اصولی در جهت ارتباط اطلاعات منحصر به فرد مابین اشخاص متکلم است. نطق شخصی(مواردی از پارول)، واقعیت انتزاعی زبان را به صورت لانگ درمیآورد، نظامی که به عنوان یک قرارداد و افق و زمینهای برای هر شخص (وحدت اجتماعی) محسوب میشود. در مخالفت با این نظر، میتوان ضرورت بنیادی هریک از موارد اجتماعی و شخصی و زبانشناختی در فرآیند پیچیدهی آنها را مطرح نمود. اینکه عامل اجتماعی را یک وحدت متضمنی برای زبان تعبیر نکنیم، بلکه کنش زبانی را به درون خود عامل اجتماعی بکشانیم. و همچنین این کار را بدون انکار معیار زبانی و شرایط ارتباط فردی و با تاکیدی یکسان بر مسئلهی ایدئولوژیک زبان و فرد انجام دهیم.
چنین ضرورتی در سینما امروزه به اشکال مختلفی در تلاشهایی در جهت پر کردن خلاء کلاسیکِ مفهوم نشانهشناسی سینما و زبان برای پیشبرد استراتژیهای گوناگون و اعمال آنها تحت بررسی قرار میگیرد و از محدودیتهای قبلی عبور میکند. برای مثال تاکید بر ارجاع به بدنه و «جدا نکردن این مهم از بدنه» و درگیری زبان در مجاورت آن و بدنهای که در عرض با زبان و در استحکام و فزونی با آن قرار میگیرد و اعمال این مقوله در سینما : «اختصاص ندادن زبان (و یا سینما همراه با آن) به رمزگان. با وجود اینکه هر از گاهی اسراری را در پی خود دارد ولی حیات آن بر رمزگان آن ارجحیت دارد و نه برعکس»(4)، الحاق مسائل سیاسی زبان و سینما (یا سینما و زبان) و “تحلیل تصویر و صدا”(5)، تلاشهایی برای ردیابی مشکلات بازنمایی و تفاوت جنسی در هیئت سینما، و یا برای مثال مسئله زبان در فیلم «معماهای مجسمه ابولهول[6]” ساخته لورا مالوی و پیتر وولن: «اگر ما یک نظم نمادین غیر پدرسالارانه داشتیم، زبان به چه شکلی نمود پیدا میکرد؟ کلمهی غیر پدرسالارانه چه چیزی میتوانست باشد؟»(6)، توجهی دوباره به زمینهی نقد نشانهشناسانه در جهت بررسی گفتگوی درونی در حیطهی سینما با رویکردی از نظر ایزنشتاین نسبت به رویداد روی پرده سینما (رویدادی از تمامی مراحل و مشخصات جهت فکری(7)؛ به یاد آوریم که ایزنشتاین همیشه از ساختن[7] زبان سینمایی صحبت میکرد و نه استفاده از آن). این مصائب و بررسیها به نوعی سراسیمه ذکر شدند و دلالتهای گوناگونی را در برمیگیرند. در عین حال برای همراهی با آنچه در ادامه میآید بسیار ضروری هستند.
«زبان یک مادهی بی روح نیست»(8). بیان چنین گفتهای در راستای اختصاص ندادن زبان به رمزگان است و بررسی روانکاوانهی اخیر متز در جهت مرور کردن “قیاس ضد و نقیض[8] رمزگان” نشانگر این مسئله است: «در بررسی نهایی، رمزگان میتواند مشخصات خودش را داشته باشد و حتی وجود او، مدیون مجموعهای از عملکردهای نمادین است (رمزگان یک فعالیت اجتماعی انگاشته میشود)؛ در حالیکه در صورت استنباط و سازماندهی نتایج “بی روح”[9] چنین عملکردهایی میتواند تنها یک رمزگان باشد.»(9)
در واقع اهمیت روانکاوی، [از جمله] روانکاوی به عنوان بررسی دقیق عملکردها و اثرات مادی کنش و فرآیند زبان، در بحثهای نظری راجع به سوالات سینما و زبان به دلیل مخالفت آن با “بی روح” بودن لانگ یا رمزگان است. گفته میشود که متاسفانه فروید به خاطر نداشتن زبانشناسی مناسب از حمایت قاطع سوسور و جاکوبسن بهرهمند نشده است (1910 ژنو و 1920 پتروگراد همانند لاکان(10) برای توضیح کمبود این ابزار در فروید کافی هستند). ولیکن شاید این عدم تجانس با مفهوم الگوی لانگ/پارول آنچنان هم اتفاق ناگواری نبوده است. کار فروید از بررسی “زبانشناسی” کلمه به عنوان حلقهای از معانی و عقدهی اثر معنایی فراتر میرود و با رویکرد تاریخی مشخصی در جهت پیشبرد مقولهی تکرار در روانکاوی توسط رشدشناسی[10] و تکامل نژادی[11] برمیآید: دخیل کردن تاریخ فردی در تاریخ زبان برای اثبات نقش ناخودآگاه در تکرار مواد زبانشناختی و تاثیر ریشههای زبانی در زمان حاضر (این هدفِ مقالات معطوف بر زبانشناختی همانند معانی متضاد کلمات اولیه[12] (11)است). با زبانشناسی و اهمیت زبان به عنوان فرآیند سوبژکتیو[13] (بدون در نظر گرفتن الگوی سوسوری یا استفادهی لاکان از این الگو و جابجایی آن به وسیلهی فروید) روانکاوی و درمان از طریق گفتگو[14] همیشه با زبان درگیر است و آنجاست که تغییرات میل ردیابی و دنبال میشوند و به شکلگیری بی پایان سوبژکتیویته میرسد. ناخودآگاه مکشوف، جا یا مکان[15] نیست، بلکه یک دلالت زبانی است. زبان به عنوان “وضعیت ناخودآگاه”(12)، ناخودآگاهی که از زبان و با عنوان آن سازمان یافته است: «تجربهی روانکاوی، ساختار کلی زبان را در ناخودآگاه پیدا میکند».(13)
در حال حاضر روش برخورد این تجربه و استدلال نظری آن با مفاهیم لانگ/پارول و اختلال حوزهی فرد/نظام توسط آن اهمیت مییابد. لاکان برای تصریح چنین برخوردی که منجر به چنین آشفتگی میشود از اصطلاح لانگاژ استفاده میکند. اگر لانگ نظامی قراردادی جهت توصیف و پارول صرف استفادهی آن توسط عوامل ارتباطی باشد، لانگاژ فعالیت سوبژکتیو زبان را معرفی میکند: “اوبژه” و یا “متعلَّق” روانکاوی که مجاور “زبان ابتدایی” (Grundsparche) قرار میگیرد و در سوابق تاریخی اشکربر[16] و یا رت-من[17](14) از فروید میشنویم. لانگاژ به عنوان طرز گفتار و حرکت و پایداری میل به شکل زبان مادری (در روانکاوی) در زبانی که دارای یک نظام زبانشناختی است، مطرح است. زبان، در بهترین حالت خود، میل را در اهداف اولیه خودش (نگاه، صدا، سینه، مدفوع) تقویت میکند. بطور خلاصه، روانکاوی نسخهی کاملا متفاوتی از زبان ارائه میدهد، متفاوت از “یک زبان” موجود: «یک وجه شاخص دارای ابهام، بودگیِ زبان بین چیزهای دیگر است. بنابراین بررسی آن با هر شیوهای نشانگر عدم تجانس بین گروهی از جایگاههای منحصر به فرد است که همیشه نسبت به خودش بیگانه و به طور نامحدودی ناهماهنگ هستند. لذا زبان، مادهی اصلی و امکان تخیلات و جایگاههای متناقضی برای میل است. بنابراین زبان با در اختیار گذاشتن خود در تمامی بازیهای قابل تصور جهت دستیابی به حقیقت در ناخوادآگاه است و از طریق آن با جابهجایی کلمات اطلاق میشود. زبان[18] نقطهی مقابل برداشتی است که یک فرد از مبانی ارجاعی و مرسوم لانگ و لانگاژ دارد».(15)
ورود روانکاوی در بحث کنونی سینما چنان الگویِ هماهنگی ارائه نمیدهد که در این حوزه کارایی داشته باشد. با اینکه در عمل، جذابیت هریک از “مقوله”های روانکاوی (مرحله آینهای، بتوارگی[19] و غیره) به ظاهر از انسجام زیادی برخوردار هستند، ولی با ورود مسائلی نظیر زبان و معنا و فرآیند سوبژکتیویته (که برخی از امور مسلم “سینما و زبان” را از هم تفکیک میکنند) این حوزه[20] به جهات مختلفی منشعب میشود و آن را از هرگونه تعریف مشخصی دور میکند.
در ابتدا زمینهی ورود روانکاوی به سینما تحت مسئلهی زبان، [از جمله] عناصری از تصور و تجربهی دید و صوت و موارد تضاد و بینا-تضادی آنها و وارونه سازی و وارونه سازی مضاعف (پس و پیش سازی مداوم) آنها را در نظر بگیرید.
در این تعریف، روانکاوی مقید به زبان است و تجربهی آن همانند تجربهی زبانی و موقعیت آن در جهت پیشبرد یک آپاراتوس واقعی زبانی است (عمل روانکاوی به عنوان یک تئاتر زبانیِ کارا و مطلوب، زبانی که مخاطب پیدا میکند). سینما اساساً اغلب بصورت منفک از زبان تعبیر و تعریف شده است و یا بر همان اساس بصورت زبانی جهانی اهمیت یافته است. چه به شکل مشتاقانه («زبان جهانی یافته شد!» از زبان تماشاگران اولیهی لومیر) و چه از روی بیاعتنایی («گونههای سرگرمکننده و اطلاعاتیِ اسپرانتو[21]» به گفتهی لیویز[22](16)): کمینهی زبانشناسی برای سینما، سینما به عنوان پدیده بصری، چیزهایی نظیر کلمات (این عدم اعتماد فروید نسبت به سینما بوده و در صدد آن بوده که سینما را با روانکاوی تحت شرایطی همچون مصورسازی سادهی یک فرآیند زبانشناختی پیچیده و بشدت ساخت یافته، ارتباط ندهیم). چنین نظری را که بر تاثیرگذاری و رواج ایدئولوژیک سینما صحه میگذارد میتوان در طرز کار زبان شفاهی در سینمای توسعه یافتهی تجاری و تنظیم امکانات متعدد صوتی درارتباط با این طرز کار فهمید. عامل تعیین کننده متعارف سازی، موسیقی متن[23] برای گفتار در تصویر است و زبان شفاهی و صدا به قابلیت فهم بصری تقلیل مییابند. و همچنین هماهنگی بین اجزای دیگر: همگامسازی، درهمآمیزی برای رسیدن به سطح قابل قبولی از وضوح دیالوگ، نمایان ساختن طراحی دقیق موسیقی متن (حضور و عدم حضور صدا)، دقت در خلق جنبه[24]ی صوتی مناسب (رسانایی صوتی در جهت پایداری فضای بازنمایی تصویر)، تدوین صوتی جهت هموارسازی روند تصویری (برای مثال صدای یک نما بصورت مختصر، نقطهی اتصال نمای بعدی را دربرمیگیرد به طوری که برش تصویر را پنهان میسازد و توهم تداوم فضایی را حفظ مینماید)، دوبله استودیویی صدای درون[25] تصویر (صداهایی که در موسیقی متن شنیده میشوند به نسبت قابل رویت بودن[26] آنها در تصویر انتخاب میشوند و با استفاده از قوانین واقعیسازی در استودیوهای ضبط صدا بازتولید میشوند)، حتی اندازه[27]ی تصویر روی پرده و میزان سرمایهگذاری صوتی آن ( تفاوت موجود در اقتصاد صدا و تصویر را به هنگام دیدن فیلم در تلویزیون در نظر بگیرید که در آن اندازهی صدا/تصویر از نو طراحی میشوند).
محدود نگاه داشتن زبان و صدا بیشتر به خاطر یک تاریخِ پیچیده است که در آن سینما با مجموعهای از تمامی مسائل دیداری و شنیداری و زبانی برخورد کرده و آنها را خلاصه مینماید. بنابراین در ذکر جوانبی از این تاریخ، صدا در سینما به نوعی هم زودرس و هم دیرس است. ادیسون از ابتدا علاقهمند به همراهی تصاویر متحرک با فونوگراف بود. سالهای اولیه سینما میزبانی برای پروژههای صدا برای فیلم بود (برای مثال آثار یوژین لوست[28]). در مقابل، داستان مشهور صدا و فرآیند آن برای استفاده و توسعهی آن در سینما است که با تاخیری تا نیمهی دههی 1920 به طول میانجامد. با ورود صدا، برای مدتی، امکان تحرک دوربین و فیلمبرداری در فضای آزاد و استقلال بصری از بین میرود. ولی در مقابل، وحدت تصویری بی واسطهای به عنوان صحنه[29]حاصل میشود که همانند تماشاخانهی بصری است. در موازنهی این دو، رهیافتی اقتصادی از دید و صوت ایجاد میشود که من بعد شرایط تغییرات و تفاوتهای خود را تحمیل خواهد نمود. برای مثال بازگشت تحرک دوربین پس از معرفی کاور صدای دوربین (بلیمپ[30]) و فعالیت های دیگر سینما که جدا از این اقتصاد متعارف تعریف میشوند، نظیر فیلمهای مستند و آوانگارد مستقل. بنیان فنآوری صدا بسیار مدرن است. علم الکترونیک در قرن بیستم ساز و کار تصویری دوربین فیلمبرداری قرن نوزدهمی را از صحنه خارج کرد و همزمان در زمینهی تصویر و بازسازی آن، سرمایهگذاریهای کلانِ مدرن صورت گرفت. به نظر میرسد که صدا اغلب بهصورت کهنه[31] و حاشیهای تصور شده است که در رابطه با تصویر رایج به شکل یک دیگریِ بالقوه و بنیادی درآمده است. در این مورد مقالهی آیزلر[32] راجع به موسیقی فیلم که در هالیوود نوشته میشود ریشهی این موضوع را توضیح میدهد: «گوش انسان هنوز با عقلانیت طبقهی متوسط [33] و سبک غالب صنعتی شدهای که چشم به آسانی در ادراک واقعیت (به عنوان تکههای مجزایی که هر کدام کالا محسوب میشوند) با آن خو گرفته هماهنگ نشده است. … معمولا گوش کردن در مقایسه با دیدن کهنه است، چراکه همگام با پیشرفت تکنولوژی جلو نیامده است.»(17) در اینجا به احتمال زیاد، ممکن است دچار گردشی سرگیجهآور از تغییرات و تضادها و همپوشانیها شویم. امروزه چگونه میتوان عدم پیشرفت شنیدن در مقایسه با تکنولوژی را بررسی کرد؟ براستی پیشرفت شنوایی و دیدن چگونه است؟ این مسئله به عامل سومی اشاره دارد که در مقابل استاندارد تصویر و “صدای بصری” آن قرار میگیرد و بیشتر با روانکاوی پیوند خورده است. نظریه کهنگی صدا در رابطه با مفاهیم روانکاوی، طنین انداز مشکلات زیاد و مهمی است. برای مثال لکان، شنیدن یا دقیقا سائق نیایش[34] را نزدیکترین تجربه به ناخودآگاه میداند؛ در حالیکه از نظر فروید، سیستم بصری کهنهتر است و او تصویرسازی بصری را اثبات نمایش ناخودآگاه میداند ( ولی چنین اصطلاحاتی نظیر “کهنه”، “نزدیکترین” و “بصری” در معنای شاخص خود در این بحثها نیازمند بررسی هستند). در بین هر آنچه که به فیلم برمیگردد، صدا آخرین دارایی سینما محسوب میشود: تسخیر دنیا توسط صنعت هالیوود و رابطهی متسحکم این صنعت با منابع و طرزکار سرمایه[35]ی مالی، قانون سوژهی سخنگو و دنیای حقوقی و هنری داستان در ساخت فیلم، مفهوم واقعی آن و ریشهی زبانی آن.
در دنبالهی این زمینه به دو موضوع در رابطه با فکر دیداری و شنیداری که میتوانند در مسئلهی زبان و سینما دخیل شوند توجه کنید: گاهی در مخالفت با عرف و قراردادهای سینمایی و بصری، تاکید بر روی صدا قرار میگیرد. و این مساله به تشخیص بین نمایشهای “شئ” و “کلمه” در نظریهی فروید و مفاهیم آن با توجه به ارجاعات روانکاوی در مبحث کنونی سینما، اشاره دارد.
آمدن صدا به سینما، در واقع آمدن زبان توسط آوا[36] است. موسیقی متن در آخر برای چنین هدفی ساخته میشود. گفتار همگامشدهی مرئی، دیالوگی که برای ترتیب و روند تصویری معناسازی میکند و در آن دیگر امکانات صدا قربانی شده و فرعی انگاشته میشوند. با این وجود، در گفتاری که توسط زبان جاری میشود، صدا در گروی بدن است و یک رگه[37]ی معین محسوب میشود که فزونی مییابد و به مفهوم دیگری اشاره دارد. استانداردهای هالیوود توانسته آنها را فرونشاند (بیشتر از طریق صداهایی که همخوانی دارند و یا “خوب ضبط شدهاند”) و در موارد مشخصی از آنها بهرهبرداری نماید (نمایش صداهایی که در صحنهی نمایش برخی از آهنگها شکل گرفته اند، صدایی از مارلین دیتریش[38] یا لورن باکال[39]). چنین پتانسیل بالایی علت تاکید بر صدایی است که در جهت تجانس و عدم تجانس با تصویر به کار میرود. نوشتههای اشتراب- اوله[40](دروس تاریخ، اوتون[41]، موسی و هارون[42]، فورتینی/کانی[43]) و استفادهی آنها از قرائت و یا حفظخوانی از متون ادبیِ مکتوب و یا از بیان آوازی و اجرایی، آشکارترین نمونه در فیلمسازی معاصر است. به همان ترتیب، صدا در مقابل عامل بصری و نگاه پنداشته میشود. به خصوص در نوشتههای فمینیستی نظیر هلن سیکسو[44] که معتقد است «آنچه اهمیت دارد عامل آوایی و موسیقیایی و زبان در اعلاترین حد کهنگی و همزمان با آن در عالیترین حالت شکل یافته است».(18) آثار مارگریت دوراس[45] (آهنگ هند[46]، آهنگ ونیس[47]) یک نمونه از اندیشهی زبان در آوایی-موسیقیایی در کهنهترین و پیچیدهترین سطح خود هستند. چنین پنداشتی در ارتباط با مسئله زنانگی[48] دوباره در نظریهی امروزی روانکاوی اهمیت پیدا میکند. نظریهای که معتقد است: «شهوانی ساختن صدا و گفتمانی که به وسیله آن برمیآید در جنسیت زن حضور بیشتری پیدا میکند». «عاملی برای پیوند بین زنانگی و صدا از نظر اسطورهشناسی وجود دارد.»(19) همانا نگاه و صدا در وسعت و احضار خود به لحاظ روانکاوی “کاملا جدا” از هم تعریف میشوند. «فاصله کلی است»، این گفتهی لکان در جهت اهمیت بخشیدن به احضار است که نزدیکرین تجربه به ناخوداگاه میباشد؛ ناخودآگاهی که هرگز در مقابل قدرت شنوایی خاموش نمیماند.(20) (توصیف مجاورت بین صدا و ناخودآگاه زمینهای برای بررسی شرایط کارساز پیوند صدا/زنانگی در روانکاوی به حساب میآید و مفاهیم چنین پیوندی را مورد بررسی قرار میدهد: زنانگی – ناخودآگاه – کهنگی).
در واقع قواعد خود فروید کاملا مخالف با چنین برداشتی به نظر میآید (غیاب نسبی بین طرز عمل صدا و آوایی[49] در نوشتههای وسیع او از کمترین اهمیت برخوردارند) و مستقیما با فاصلهی بین نمایش شئ و کلمه در نسخهی غیرزبانشناختی و بصریِ ناخودآگاه درگیر میشود. بخشی از این بحث فروید دقیقا در جهت بدوی قرار دادن عامل بصری میباشد که از عامل صوتی کهنهتر است (با این حال هم بصری و هم صوتی بسیار پیشرفتهتر از لامسه، بویایی و چشایی هستند و این نشانگر گرایش فروید به هگل است). رویاها اساسا بصری توصیف میشوند (این دقیقا عاملی است که سینما و رویا را مترادف قرار میدهد، سینمایی که شبیه رویا است) و زبانی که بصورت گفتار و سخن در آنها یافت میشود در رویا ساخته نمیشود، بلکه از مواد شنیداری که در طول روز شنیده میشوند بازسازی میشود و تنها در زمان روز وجود دارند (چراکه ناخودآگاه با قواعد زبانی، جملات، هویت و غیره آشنایی ندارد و غیر زبانشناختی محسوب میشود).(21) در عین حال باید توجه داشت که بصریت رویاها، نمایش اشیاء است: تفسیر و گوش سپردن به تحولات میل ناخودآگاه در “اشیاء” متوقف نمیشود ، بلکه چنین نمایشهایی را از هم تفکیک کرده و گسترش میدهد (به دنبال این است که چه میگویند). به هر حال عامل بصری در حوزهی بصریِ خالص (یک مفهوم کاملا تخیلی) در تعریف فروید از ناخودآگاه غایب است. بصری همیشه با استخراج[50] معانی همراه میشود و توسط زبان و تاریخ زبان جاری میشود که تولید معنای بصری را تعیین میکند. زبانشناسی کلمه در نگاه فروید، آخرین پناهگاهِ[51] پیشا-سوسوری نیست، بلکه تاکید مهمی بر شبکهی تولید معنا است که تعریف ناخودآگاه محسوب میشود. با تاکیدی که فروید در پژوهش اولیهی خود در باب آفازیا (زبان پریشی)[52] ارائه میدهد، کلمه «نمایش پیچیدهای است که از عناصر شنیداری و دیداری و جنبشی[53] تشکیل شده است».(22) در اینجا تمرکز در خلاف تقلیل عملکردها، روابط و ساختار معنایی قرار میگیرد و در نهایت مخالف تقلیل ناخودآگاه به تحدید حدود ثانویه و ساختارمند یک “زبان” ابژه است: دقیقاً در مرحلهای که الگوی لانگ/پارول طراحی شده است. فروید با درنظر گرفتن گفتار به عنوان مادهای از زمان روز که دررویاها نمود پیدا میکند، اثر تولیدات بسیار عجیب رویا را بر روی نظام معنایی ثابت یک سوژه(فرد) در قراردادهای اجتماعی زبان و عملکرد رسمی آن مورد تاکید قرار میدهد. فروید با به کار گرفتن فاصلهی بین “کلمات” و “اشیاء” و انطباق اولی با دومی (انتساب دومی به فرآیندهای بدوی) و تاکید بر بصری بودن رویاها (نمایش اشیاء) در جهت مخالفت با نگرش زبانشناختی کلمه (واحدهای ثابتی از مفاهیم سوبژکتیو [فاعلمحورانه] که دارای معانی هستند) برمیآید. ناخودآگاه و عامل “بصری” رویا به همراه آن در زبان جای میگیرند: در حالتی که تغییرات فصول “زبان” ابژهی زبانشناسی (برای مثال در زمینهی تاریخی است، فرد به عنوان سوژه در زبان که در آن خودِ زبان امری تاریخی است و «هر بار به هنگام پیشرفت گفتار تجربه شده توسط فرد تکرار میشود»(23)) باعث فهم زبان میشود.
این همان دلیلی است که مفهوم زبان لکان را میسازد. ناخودآگاه، یک جنبش، کار، تاریخ، تکرار و غیره در طول یک کارکرد نمادین است که هم برای فروید و هم لکان همیشه به زبان دلالت میکند که نه شفاهی است و نه پیشالفظی، بلکه ناخودآگاه در زبان و ماهیت آن جریان[54] مییابد. بنابراین فروید همیشه به هنگام فاصلهگذاری بین “شئ” و “کلمه” ( برابرایستای[55] “بصری” و “شفاهی”) به زبان میرسد. گویی مقاوتی نسبت به گفتهی ویتگنشتاین «آن چیزی که قابل نشان دادن است، قابل گفتن نیست»(24) نشان داده و درصدد اصلاح آن برآمده است. مخالفتی که به کل مقولهی “زبان، معنا، سخن گفتن” میرسد و سعی در تغییر آن دارد.
فروید از ابتدا در رابطه با همین مسائل شئ و کلمه و گفتار، در پی ایجاد مفهومی از گفتار درونی بود که نزدیک به گفتهی آیزنشتاین «قرار دادن کلمات درونی در جهت هماهنگی با تصاویر بصری» (25) است. فروید در بررسی خود در مورد آفازیا ثابت میکند که «گویی فهم کلمات گفته شده را نباید صرفا انتقال سادهی عناصر صوتی به تداعی معانیِ ابژهها دانست. بلکه بیشتر به نظر میرسد که گوش دادن به گفتار با فهم عملکرد تداعی معنای لفظی در عین حال توسط عناصر صوتی نیز انگیخته میشود. بنابراین ما تقریبا کلمات گفته شده را برای خودمان تکرار میکنیم تا فهم خود را توسط ادراکات جنبشی بهبود بخشیم».(26) بحث بیشتر راجع به یک پیوستگی “درونی” بین کلمه و شئ است که در آن اولی بستار دومی محسوب میشود (مفاهیم کلامی بسته شدهاند اما مفاهیم ابژهای باز هستند. این نشانگر اخطار اولیهای است که “نمایش شئ=ناخودآگاه / نمایش کلمه=خودآگاهیِ پیشاهوشیاری” از آن بیرون میآید. در نتیجه اهمیت روانکاوی فروید که بر خود تاکید میکند باقیماندهی همان بررسی اولیه در مورد آفازیا است: کلمه و شئ به تنهایی توسط صوتِ تصویر به هم پیوستهاند و گفتار درونی عامل ثابت است. در غیر اینصورت (مورد آفازیا) پیوند این دو مورد و نقطهی انتقال در پیوند آنها (صوتِ تصویر تداعی معانیِ جنبشی را وارد ماجرا میکند که برای فرد، تاریخی از شئ و مفاهیم کلمات و تولید آنها را دربر دارد). با کشف ناخودآگاه و توسعهی نظری آن (روانکاوی)، گرهِ این پیوند و نسبت آن محکمتر شده و از مسئلهی یک انتقال ساده جدا میشود. تاریخ زبان و شرایط پیشرفت فکر و خودآگاهی و فرآیند ادراک فرد به عنوان سوژهی انسانی تصادفی میشود. توسط ناخودآگاه (وگفتار درونی از آنجایی که به عنوان یک مفهوم در روانکاوی محسوب میشود) واقعیت این تصادف و اثرات آن شرح داده میشوند. از قرار معلوم اینجاست که نقد مارکسیستیِ فروید و روانکاوی از طریق مسئلهی تاریخ و درونی سازی آن به عنوان تکرار و ایجاد تعادل از فرد به فرم سوژهی جهانی و با در نظر داشتن زبان قوت مییابد. برای مثال ولوشینوف[56] در مقالهی سال 1927 به نام فرویدینیسم[57] مینویسد: «فرآیندهای در واقع اجتماعی توسط فروید از دیدگاه روانشناسی فردی مورد بررسی قرار میگیرند…» ولی «این “مضمون از روان” به هر نحوی ایدئولوژیک است. از مبهمترین افکار و تیرهترین و نامعلومترین میلها گرفته تا نظامهای فلسفی و نهادهای پیچیدهی سیاسی، ما با یک سری از پدیدههای ایدئولوژیک و اجتماعیِ متوالی سروکار داریم.»(27)
زبان در اندیشهی مارکس با واقعیت پراهمیت آن به عنوان فعالیت اجتماعی آغاز میشود. زبان، “خودآگاهیِ کاربردی” است و شرایط ارتباطی مرد و زن را در فرآیند اجتماعی و تولید ماده[58] فراهم میآورد. در عین حال (بنابراین) “زبان به اندازهی خودآگاهی قدمت دارد”(28) و فروید این مسئله را در زمینهی اکتشافی و در تجربه و نظریهیِ روانکاوی ایجاد میکند. مارکس سه جنبهی اساسی جامعه پذیری[59] را چنین تعریف میکند: برآورده شدن نیازها، برآورده شدن نیازهای جدید مضاعف و بازتولید زندگی. او معتقد است «این نیازها به طورهمزمان از ابتدای تاریخ و بشریت حضور داشتهاند و هم اکنون نیز در تاریخ از خود حمایت میکنند».(29) در نظر فروید، ناخودآگاه، یک حضور آرکائیک (باستانی)[60] در زبان و گواهی از یک تاریخ است. بنابراین همانطور که گفته شد مادهای است که در طول پیشرفت تاریخیِ گفتار ثبت میشود و در صورت پیشبرد گفتار در هر یک از افراد نیازمند تکرار است. مفهوم پر اهمیت در اینجا، مفهوم «رشد شناسی تکامل نژادی را تکرار میکند» است که قسمتی از اندیشهی تاریخی قرن نوزدهم محسوب میشود و در مارکس و فروید هر دو مشترک است (در این زمینه توجه به تحسین این دو فرد از آثار داروین قابل توجه است). علاوه بر این همانطور که فروید ریشه و اساس زبان را جنسی قلمداد میکند (اهمیتی که در داروین نیز مشاهده میشود)، مارکس، تقسیمبندی کار[61] را «در اصل چیزی جز تقسیمبندی کار در عمل جنسی[62]»(30) نمیداند. بنابراین مارکس عوامل جنسی، اجتماعی و زبان («دارای قدمت برابر با خودآگاهی»، «خودآگاهی عملی») را در یک ملازمت اصیل و واقعی پیوند میزند. در واقع فروید، قصد طرحِ مسئلهی زبان به عنوان مسئلهی سوبژکتیویته را دارد و عامل جنسی آن را به عنوان جنسیت (بسیار متفاوت از “عمل جنسی”) از ساختمان تاریخی فرد اخذ میکند. این در مقابل برداشت مارکس از اندیشهی خودآگاهی است که بایستی دارای یک وضوح سودمند (قابل استفاده) برای زبانِ یک سوژهی فرضی باشد ( زبانی که صرفا وسیلهای برای ارتباط محسوب میشود و در تولید خودآگاهی و شرایط آن هیچگونه نقش تشکیل دهندهای ندارد) و یا در مقابل تقلیل زبان به ایدئولوژی (زبان صرفا به عنوان یک مقولهی فراساختاری و محدودهای از خودآگاهی کاذب و به همان اندازه بدون نیروی تشکیل دهنده) قرار میگیرد. فرآورش زبان، طرز گفتار آن، تقسیمبندیهای آن، ماهیت آن (مفهومی که مارکس به عنوان فقدان «خودآگاهی “خالص”» مطرح میکند؛ ذهنی که «از تقدیر “تحمیلی” ماهیت رنجور میشود و در اینجا به شکل لایههای آشفتهای از هوا، اصوات و بطور خلاصه زبان نمود پیدا میکند»(31)) توسط فروید یافته میشوند ولی از هیچ اندیشهی دگرگونیِ تاریخی بهرهمند نیستند. این آخرین انسداد مفهوم رشدشناسی- تکامل نژادی محسوب میشود. جایی که مارکس با در نظر داشتن حرکت گونههای فراگیری (برای فرد) که تنها توسط تکرار میسر میشوند، ماتریالیسم تاریخی را از دل آن بیرون آورده و در یک بررسی جدید اجتماعی-تاریخی آن را ارائه میدهد: هیچ اندیشهای از دگرگونی تاریخی صرفِ خودآگاهی برای فرد نیست. عمل درمان و موقعیت روانکاوی (اتاق، تخت، سکوت) برای به تعلیق درآوردن و جدا کردن تاریخ و امر اجتماعی در جهت گماشتن تاریخ، منحصر به فردِ شخصی و در هر حال گفتار درونی اند.
این همان درونیسازی است که ولوشینوف در صدد به چالش کشیدن آن است. از نظر او فرآیندهایی که توسط فروید از دید روانشناسی فردی بررسی شدهاند تماما اجتماعی هستند. بنابراین محتوای روان به طور کلی ایدئولوژیک است. در واقع این در حالیاست که به نظر میرسد یکی از استراتژیهای استدلال ولوشینوف در برابر فروید، تمایلی برای واقعیت گفتار درونی است. ناخودآگاه در روانکاوی به عنوان منظری از خودآگاه تعریف میشود. منظری “غیر رسمی” که در تضاد با “خودآگاه رسمی” قرار میگیرد. خودآگاه زبانشناختی است: استفادهی زبان به شکل گفتار درونی (خودآگاهی در واقع همان تفسیری[63] است که هر انسان بالغی نسبت به نمونهای از رفتار خودش بروز میدهد(32)). بنابراین به عنوان جنبهای از خودآگاه، ناخودآگاه (همانطور که فروید میگفت) زبانشناختی است. و از این جهت یک پدیدهی اجتماعی و نه فردی است. این بحث در مقصود و شرایط خود دارای ایراد است. شرح فروید از ناخودآگاه به صورتی که ولوشینوف در جهت منافع زبانشناختی و اجتماعی آن را تخریب میکند، غیرزبانی نیست. و تضاد بین جنبههای “رسمی” و “غیررسمی” خودآگاه به اندازهی کافی توضیح داده نشده است. ولوشینوف میتواند زمینهی این تضاد را “جنسی” در نظر بگیرد، ولی این خارج از هرگونه نظریهی جنسیتی است (از این رو کسی در مورد جنسیت دوران کودکی نمیتواند صحبت کند، مگر اینکه “مجموعهای از بدیهیات روانشناسی قابل استناد” را دربر داشته باشد(33)) و به مفهومی ساده از سرکوب اجتماعی تمایل پیدا میکند. تاکید بر این که «روان در تمامیت خود در هر جهتی توسط عوامل اجتماعی-اقتصادی تعیین میشود»(34) زیر پوشش کلیت خود و نگرش آن نسبت به معنای آنچه که “تعیین میشود” و سازوکارهای فرآیند چنین تعیّنی غیرکارآمد میماند. مسئلهی فرد و سوبژکتیویته با فروریختن همه چیز بر روی [عامل] “اقتصادی-اجتماعی” حل نمیشود. مطمئنا شرایط تعریفهایی که توسط روانکاوی ارائه میشوند (محتوا و ساختار ناخودآگاه)(35) نیازمند درک و تحقیقی تاریخی میباشد که نسبت به “زمان و طبقهی تاریخی”(36) تنظیم شود. همانا شناخت این که “هیچ تقسیم بندی بنیادی بین محتوای روان فرد و ایدئولوژیِ قاعدهمند وجود ندارد”(37) ضروری است. ولی (درمقابل) هیچ یک از اینها دلیلی برای محو کردن حیطهی اختصاصی که توسط روانکاوی تعریف و تبیین شده و ساختار فردی و “روان فرد” و یا تاریخ فردی از ساختار تاریخی (از منظر مارکسیستی) نیستند.
با این حال گفتار درونی در این راستا همچنان یک عامل معتبر تحقیقی به شمار میآید. البته توسعهی نظری آن تنها محدود به ولوشینوف نمیشود. تحقیقات اولیه روانشناسانه در اواخر قرن نوزدهم توسط تحقیقات اگِر[64](گفتار درونی[65]) و باله[66](زبان درونی[67]) انجام گرفته و درصدد تعریف گفتار درونی به عنوان حامل اندیشه (نقطهی جابجایی اندیشه به بیان بیرونی)(38) برآمده است. در عین حال گفتار درونی در روانشناسی شوروی بصورت قاطعانه معرفی و عملی شد. در ارتباط با کارهای شاخص در این زمینه میتوان به تحقیقات ویگوتسکی[68] و بلونسکی[69] اشاره کرد. همچنین میتوان به حضور فعال روانکاوی در دههی 1920 توجه کرد. برای مثال پاولوف[70] از سال 1913 به روانکاوی علاقه داشت و همچنین لوریا[71] (شاگرد، همکار و دوست ویگوتسکی) دبیر محافل روانکاوی در کازان و مسکو بود.
تلقی ویگوتسکی از گفتار درونی در کتاب اندیشه و زبان[72]به تحریر درآمده که متاخرا در سال 1934 به چاپ رسیده است. موضوع بررسی او رابطهی بین اندیشه و زبان است که گفتار درونی در رابطه با این بحث در نقش دیدهبانِ اندیشه و «فرآیند زندهی تولد اندیشه در کلمه» حضور مییابد. «اندیشه، صرفا توسط کلمات بیان نمیشود، بلکه از طریق آنها حیات مییابد.»(39) از این رو گفتار درونی بصورت تکوینی تعریف میشود. در ابتدا اندیشه و زبان فعالیتهای مستقل هستند. اندیشه در هر کودک جوانی به مانند حیوانات (زمزمهها و دیگر اصوات کودک به همان مقدار جهت جلب توجه و یا هر چیز دیگری هستند) فارغ از زبان به پیش میرود. در حدود دو سالگی اندیشهی پیشا-زبانشناختی و زبان پیشا-اندیشهای برای تولید یک رفتار جدید (اندیشهی زبانی) با یکدیگر برخورد کرده و به هم میپیوندد. پس از گذر دورهای که در آن کودک در گفتار اجتماعی (دیگران و با آنها) و گفتار خودمدار[73](گفتاری که در واقع ماهیت آن هدایت و تولید اندیشه در یک فعالیت زبانی است) بصورت رسا شرکت میکند، کودک کارکردهای گفتار را یاد گرفته و کارکردِ اندیشهای زبان را درونی ساخته و در پی آن گفتار درونی را بنا میکند. گفتار درونی را میتوان «آرایش بخصوصی که قوانین و روبط پیچیدهی خود را با دیگر شکلهای فعالیت گفتاری دارد» تعریف کرد. یا به بیان ویگوتسکی: «اقتصاد مفرط و مستتر گفتار درونی، الگوی گفتاری را تا مرز ناشناختگی تغییر میدهد»، «مختصر سازیِ نحوی[74]، کمترین فروریختگی نحوی، بیان اندیشه به شکل خلاصه، تعداد بسیار کمی از کلمات» (گفتار درونی از روی بنیان گزارهای خود توصیف میشود:با حذف فاعل و دیگر بخشهای مرتبط با آن در جمله و توسط معنای ضمنی کلمات یک نیروی عقلانی و موثر که فراتر از آنچه ویگوتسکی معنیِ “عینی”[75]مینامد).(40)
بحثهای معینی از کتاب اندیشه و زبان توسط بلونسکی در کتاب حافظه و اندیشه[76]نقد شده که در سال بعد به چاپ رسیده است. بلونسکی مخالف تصور ریشههای جداگانه برای اندیشه و زبان در اصالت خود است و در عوض مدافع شناسایی یک مخرج مشترک برای این دو است که آن را کار[77] معرفی میکند: «گفتار و اندیشه هر دو از کار پرورش یافتهاند. گفتار بدوی و فرآیندهای اولیهی عقلانی هرکدام یک کنش بودهاند».(41) به همان ترتیب فرضیهی ویگوتسکی را مبنی بر تکامل گفتار درونی توسط گفتار خودمدارِ کودک به چالش کشیده و منشا تحول گفتار درونی را منوط به یک مرحلهی بسیار دیرتری قرار میدهد (شش یا هفت سالگی، سنین مدرسه). از این رو هرگونه نظامی[78] در مرحلهی پیشینِ کودک غایب است. در نظر بلونسکی، گفتار درونی و اجتماعی همزمان هستند. به طوری که گفتار درونی در رابطه با گفتار اجتماعی و به هنگام شنیدن نخستین فعالیت بازگوییِ گفتار به همراهی پژواک درونی صدا در جهت فهم بهتر توسعه مییابد (در اینجا بلونسکی به شرح فروید از گفتار درونی در افازیا نزدیک میشود). این همراهی با واقعیت پایدار، فرآیند اندیشه برای فرد و با توصیف واقعی گفتار درونیِ مشابه به تعریف ویگوتسکی ادامه مییابد: «یک جریان بسیار سریع و ناپایداری از اندیشه که برای یک بیگانه به دلیل قرائت و داوریهای ناگهانی و ناقص، معنای اندکی را در پی دارد و بصورت پیاپی به قطعههایی از عبارات و یا حتی کلمات فردی رجوع کرده و باعث شگفتیِ شنونده میشوند.»(42)
گفتار درونی به عنوان مفهومی در زمینهی کلی تحقیق دربارهی ماهیت تفکر و رابطهی بین اندیشه و زبان عمل خواهد کرد. همچنین گفتار درونی دارای قدمت تاریخی بیشتری نسبت به این تحقیقات روانشناسی است که در بالا به آنها اشاره شد. قدمتی که به اندازهی تاریخ فلسفهی غرب است و با تکیهای تمام عیار بر ایدهآلیسم همراه است (سقراط در رسالهی تئتتوسِ[79]افلاطون، نسخهای از گفتار درونی ارائه میدهد: «مکالمهای که روح در مواجهه با هر چیزی با خودش برقرار میکند»). با این حال همانطور که گفته شد گفتار درونی اهمیت ویژهای در ارتباط با مسئلهی اندیشه و زبان دارد که ضرورتا و کاملا به فضای ماتریالیستی مربوط میشود (سوالی که لنین در حاشیهی کتاب منطق[80] هگل یادداشت کرده است: تاریخ اندیشه=تاریخ زبان؟). زبان (به بیان مارکس) به عنوان «واقعیت بلاواسطهی» اندیشه چه مفهومی (دلالت و عملکرد) میتواند داشته باشد؟ ولوشینوف، ویگوتسکی و بلونسکی هر کدام به طریقی در بحث «نبرد برای خودآگاهی» دههی بیست و اوایل دههی سی درگیر ردیابی مسئلهی گذر «از اجتماع به فرد» بودهاند و زبان و اندیشه را به عنوان «موضوع تمامی بحثهای ماتریالیسم تاریخی»(43) اخذ کردهاند.
این بحث در سینما از نظر تاریخی و نظری دارای اهمیت است. برای مثال «تمامی مراحل و مشخصات فرآیند اندیشه» ایزنشتاین را در نظر بگیرید. انگیزهی نسبتاً پایدار ایزنشتاین، بنا نهادن فعالیت سینمایی در فرآیندهای تابع روانشناسی و برقراری قانونهای اولی از طریق دومی است. گفتار درونی در چنین شرایطی بررسی میشود: «قوانین ساخت گفتار درونی دقیقا همان قوانینی از آب در میآیند که در بنیاد تمامی قوانین مختلف کنترل کنندهی ساختِ فرم و ترکیب آثار هنری وجود دارند».(44) مهمترین بیانیهی نظری و اثبات گفتار درونی، خطابهای است که در سال 1935 به کنفرانس خلاقیت تمامی کارگران سینمایی اتحاد جماهیر شوروی[81] فرستاده شده است که در آن ایزنشتاین (احتمالا به همراه لوریا) به کار در کلینیک جراحی اعصاب مسکو[82] اشاره کرده است و بدون شک کتاب ویگوتسکی را تماما در ذهن داشته است (به ظاهر ایزنشتاین عضوی ازگروه مذاکره بوده که ویگوتسکی و لوریا در آن حضور داشتند(45)). با این حال گرایش خطابهی او به سمت پیوند بین گفتار درونی و «تفکر پیشامنطقی»[83] است (بنابراین از پیوند گفتار درونی به پیشبردی در جهت ایجاد یک رابطهی کاملا اجتماعی از اندیشه و زبان و کارکردی از «اندیشهی زبانی» توسط ویگوتسکی بسیار متفاوت است) و این نگرش پیشامنطقی را به انسان شناسی به نام لوی برول[84]( ویگوتسکی در صدد تکذیب یکی از موضوعات اوست که توسط ایزنشتاین پذیرفته شده است(46)) ارجاع میدهد. در سال 1932 ایزنشتاین توانست نظر خود را با اشاره به مسئلهی «اندیشه و زبان» در بحث معاصرِ گفتار درونی ابراز کند: «گوش دادن به رشتهی افکار خود بخصوص در یک حالت شگفتزده در جهت درک خود و نگریستن و گوش دادن به ذهن خود چقدر جذاب است. چگونه “با خود” تا اینکه چگونه “خارج از خود” صحبت میکنید. ساختار گفتار درونی متمایز از گفتار بیرونی قرار میگیرد. ارتعاش کلمات درونی که با تصاویر بصری مرتبط میشوند».(47) واضح است که در سال 1935 نسخهی گفتار درونی ایزنشتاین فارغ از زبان اجتماعی است و با یک “پیوستگی روانی[85]” بنیادی درگیر است. «از آنجایی که “گفتار درونی” پیشامنطقی و وابسته به احساسات[86] است، [طرح قبلی ایزنشتاین] انگیختن استدلال انتزاعی و ایدئولوژیک منتفی میشود. شور و احساسات فعلاً کافی هستند…حالا واکنش تماشاگر به جای اندیشه باید ترحم و تاثر باشد، “خلسه”[87] … مفهوم واقعی مونتاژ سراسر بازبینی میشود. از آنجایی که اثر هنری باید روش خلق مفاهیم محسوس زندگی توسط ما را ترسیم کند، قابلیت مونتاژ در انتقال جریان پویای تصویری آن را به قاعدهی کلی و رسمیِ قدرتمند تبدیل میکند».(48) بهعلاوه ایزنشتاین خودش را به خاطر “ذهنگرایی”[88] سرزنش کرده و حتی با پروستِ[89] نفرین شده مقایسه میکند!
با این حال…. سویههایی از یک چیز کاملاً متفاوت (حداقل یک مفهوم بالقوه) در نظریهی ایزنشتاین دیده میشود. وی در مصاحبهای در سال 1928 اذعان میکند : «رویکرد ما نسبت به مفهوم نماد اشتباه است. این ادعا اشتباه است که اینک نماد فاقد حیات است. نیروی نماد پردازی یک نیروی زنده است، چرا که به ذات واکنش انسانی به احساسات برمیگردد.» / «هان! پس تو یک فرویدی هستی!» / «شکی نیست. سینما بایستی مسئول پیآمدهای این واقعیت باشد که هر فردی بصورت ناخودآگاه نمادپردازی میکند. من علاقمندِ نماد اکتسابی[90] نیستم، بلکه خواهان نمادی ام که در فراشد است[91] [نماد در اراده[92]، بصورت تحت اللفضی “نماد در شدن”[93]»].(49) فرویدی؟ قطعا نه به صورت کلی (در یک مکاتبه جالب با ریچ[94] در سال 1934 ایزنشتاین مخالفت خود را با اهمیت عامل جنسی در فروید مطرح میکند) ولی کمابیش بصورت مداوم تحت تاثیرِ مفاهیم روانکاوی فروید قرار گرفته است (همانطور که پیش از این گفته شد، روانکاوی در سالهای دههی بیستِ شوروی حضور دارد). “نماد در فراشد” یک تعریف عالی از ناخودآگاهی است که توسط فروید شناسایی و شرح داده شده است.
روانکاوی فروید و لکان ناخودآگاه را به منزلهی نوعی از گفتار درونی به کار میگیرد. به طوری که گفتار درونی نه “اجتماعی” و نه “فردی” است. در عین حال جایی برای یک نمادپردازیِ جهانی (نماد اکتسابی) نیز نیست. ولی گفتار درونی دقیقا در یک پنداشت جدیدی از واقعیت پیچیده و ناهمگنِ زبان به عنوان محلی از تاریخ زبانشناختی است. برای فروید چه از نظر رشد شناسی و چه تکامل نژادی، گریز از زبان میسر نیست. «بنابراین نمادپردازی همیشه برای فروید یک مشتق زبانی[95]محسوب میشود. با تغییر معانی کلمات هم در رشد شناسی فردی و هم در تکامل نژادیِ گونهها، نمادها در ناخودآگاه فرد و گونهها اندوخته میشوند. نمادها ردپای تهماندهها هستند. در اینجا فروید به پیمانِ تسلط بر پسرفت کهنگی[96] توسط پیشرفت زبان [برمیگردد]. نمادها ردپای زمانی هستند که جنسیت و زبان در آن تعریف شدهاند».(50) در هیچ یک از مفاد ارائه شده توسط ایزنشتاین (لوی برول) یا ویگوتسکی (الگوهای “زیستی” و “طبیعی” کودک/حیوان) چیزی به نام “پیشامنطقی” وجود ندارد. هر کدام از آنها همیشه شکل دیگری از تغییر معانی، لغزشهای هویتی، فزونی میل، یک طرزگفتار کامل (تشکیل ناخودآگاه در زبان و به عنوان آن و شبیه به آن) و ناهمگونی شدیدی از هر “سوژه” (در کنش معنایی، نمادی که در فراشداست) را ارائه میدهند. تمایز نمایشِ شئ/کلمه به قلمروی پیشازبانی منتهی نمیشود. بلکه به جایی ختم میشود که هویتهای مفروض و گرفته شده از زبان (تصور زبان) شکست میخورند و مراتب نشانه[97]فرومیپاشند. “نمایشهای شئ” (ماهیت ناخودآگاه) طرز گفتارِ نمادین هستند و از هر جهتی دلالتگرهای کاملا زبانی هستند که در آن “کلمات” و “اشیاء” همدیگر را قطع میکنند (هر یک از تحلیل رویاهای موجود در تعبیر خواب[98] را ببینید). بنابراین گفتار درونی همان تاریخ زبان به حساب میآید.
در حقیقت مشکل اصلی ناشی از عدم حرکت فروید و تا حدودی لکان تا آخر ناهمگونی سوژه در زبان و تاریخ آن و ممانعت از حرکتی است که منجر به طلسم[99] “سوژه” و “زبان” میشود (امروزه روانکاوی به چه چیزی اعتقاد دارد؟ سوژه و زبان). کماکان تاریخ حقیقیای که روانکاوی با آن سروکار دارد بصورت مستقیم و بلاواسطهای اجتماعی است و “پیش” از فرآیندهای اجتماعی و نسبت به جایگاه ایدئولوژیک در “جای دیگری” قرار نمیگیرد. یک تاریخ مادی از ساخت سوبژکتیویته وجود دارد. این تاریخ در یک همزمانی ضروری (مانند دو روی سکه) همچنین ساخت اجتماعیِ فرد به عنوان سوژه نیز محسوب میشود. نباید بین روان و امر اجتماعی یک “خط جداکنندهی بنیادی” رسم کرد. این کار حتی توسط زبان امکانپذیر نیست، چرا که میتواند به سرعت تبدیل به یک زمینهی جداگانه از روانکاوی و شرط تعلیق تاریخیِ آن شود.
بعید نیست که مفهوم گفتار درونی در طولانی مدت دچار مشکلات نظری و ایدئولوژیک شود. در واقع پارادایم درونی/بیرونی به یک مرتبه فارغ از مشکلات مشهود نیست. عامل “درونی در تجربهی معنایی فرد به سادگی نقش “سوبژکتیو” به خود میگیرد و به دنبال آن همجنسشدگی[100] فرد را در پی دارد (گفتار درونی به نوعی از دارایی سوژه بدل میشود. «بازگویی درونی که شخص ما را تشکیل میدهد»(51)). این اتفاق عمیقا محافظهکارانه و حاکی از جدایی است. در بهترین حالت در مورد ویگوتسکی اشاره به یک مقاومت غیررسمی دارد تا نظریهای برای عمل و دگرگونی. امکان یک واژگونیِ نظری متناوب با برقراری شرایط مقاومت حاصل میشود. درونی به بیرونی تبدیل میشود و «نسخهی تماما ایدئولوژیکِ» فارغ از مشکلات تعیین روابط بین زبان و ایدئولوژی و تعمیم آشکار ایدئولوژیک به یک همارز جامعِ اجتماعی نیز مجال اندکی را برای فراشد و تضاد فراهم میآورد. چگونه میتوان تفاوت، تناقض و تنشهای بین “درونی” و “بیرونی” را (تنشهایی درسوبژکتیویته و نه تنها بین مراتب درونی و بیرونی) در جهت فهم هرگونه اهمیت سیاسی سینما و پتانسیل و قابلیت استفادهی آن شرح داد؟
توجه به گفتار درونی در گسترهی اهمیت تحلیلی سینما و فیلم محدود و در واقع ناامیدکننده است. معرفی آن نیز به یک مقاله از منتقد فرمالیست به نام بوریس آخن باوم[101] در سال 1927با عنوان «مسائل سبکشناسی فیلم»[102] در شوروی برمیگردد. او در این مقاله به ناکارآمدی مفهوم فیلم به عنوان یک هنر غیرکلامی تاکید میکند: «سینما در بیننده، فنی از غیب گویی را طلب میکند و این فن طبیعتا به همراه پیشرفت هنر فیلمسازی پیچیدهتر میگردد. پیش از این نیز کارگردانان از نمادها و استعارهها استفادهی فراوانی کرده که معانی خود را مستقیما از استعارات کلامی معمول اخذ میکنند. تماشای فیلم با یک فرآیند تداومی از گفتار درونی عجین شده است. ما تا بحال با یک سری از تمامی الگوهای معمول زبان سینمایی خو گرفتهایم. کوچکترین نوآوری در این زمینه، ما را به شدت ظهور یک کلمهی جدید در زبان تحت تاثیر قرار میدهد. تلقی فیلم به عنوان یک هنر غیرکلامی محض ناممکن است. باید کسانی را که از سینما در مقابل اقتباس ادبی دفاع میکنند یادآور شد که با حذف کلمهی سمعی از فیلم، حضور اندیشه و (برای مثال) گفتار درونی خدشه دار نمیشود. بررسی جزئیات گفتار فیلم یکی از مهمترین مسائل نظریهی سینمایی است».(52) نوشتههای بعدی عمدتا دربارهی اظهار آخن باوم مبنی بر وابستگی استعارهی بصری به کلامی و اثبات ترجمان تصویر از طریق استعارات زبانشناختی هستند.(53) برای مثال در فیلم گرفتن پلهام123[103]، شهردار ناامید و فاسد نیویورک، بیشتر مواقع در بستر بیماری به سر میبرد و نمیتواند هیچ تصمیمی نسبت به متروی ربوده شده بگیرد. در صحنهای از فیلم، به تصویری از او در حال تزریق آمپول و ورود همزمان وکیل او کات میشود. «بیخیال اَل، شلوارتو بکش بالا»، شهردار در اینجا (همانند تمامی اوقات فیلم) با شلواری پایین کشیده نمایش داده میشود. این پیرویهای تحتاللفضی[104] (ترجمان بصری منوط به وفاداری ادبی به استعارهی زبانشناختی است) مصالح الگوهای معین کمدی فیلم هستند. فیلمهای براداران مارکس، نمونههای شاخصی در این زمینه ارائه میدهند (در فیلم در سیرک[105] ترجمان تحتاللفضیِ آخرین کاهی که کمر شتر را میشکند[106] توسط یک چرخش کنایی جالب در هیئت هارپوی لال نمود پیدا میکند. تحلیل آنها، گفتار درونی را به یک شناخت ساده از کلیشههای اندیشه نزدیک میکند و نوشتن و خواندن را به مانند یک مکالمهی یک به یکِ نمادهای ثابت و اکتسابی زبانشناختی قرار میدهد.(54) این بدان معناست که ما هنوز فاصلهی زیادی با تحلیلی بر پایهی مفهومی از گفتار درونی داریم که ضامن فرآیند اجتماعی و فردی از طریق زبان زندهی (تکرار، خوانش و اجرای) یک فیلم باشد. بهعلاوه تا بحال، ارجاع به گفتار درونی درصدد رجحان عامل بصری برآمده و صدا را از تصویر جدا کرده است (یک استعارهی کاملا مناسب). در بحث از ترجمان تحتاللفضی نیز همیشه تصاویر بصری و بیان زبانشناختی تعیین کننده هستند. در واقع این تضاد بر اثر تفسیر سستی از گفتار درونی ناشی میشود. استنتاجهای ولوشینوف یا ویگوتسکی یا فروید با وجود تفاوتهای آنها بایستی صدا را به همان اندازهی تصویر لحاظ میکردند. در واقع اینها قادر به بررسی فیلم در چهارچوب متمایز صدا و تصویر نبودهاند. وضعیت گفتار درونی با لحاظ این امر به کلی تغییر میکرد. گفتار درونی دیگر به منزلهی یک ساختار مکانیکی از وحدت عمومیِ یک فیلم نبود، بلکه موضوع یک بررسی پیچیده از حیات چندگانهی یک فیلم برای هر یک از تماشاگران در تقاطعی از ساختها، فزونیها، لغزشها و زمانها در فضای فعالیت، واقعیت، تناقضات، اتصالات و جانشینیها خواهد بود.
آنچه که هنوز حائز اهمیت است، عدم بررسی جامع وضعیت گفتار درونی است. به طوریکه امروزه بررسی سینما و زبان میتواند نظریهای از بیانِ[107]سینمایی باشد. همانطور که در ادامه میآید در ابتدا بایستی مقولهای از چهارچوب این بررسی و الگوی فیلمها به دقت بررسی شوند.
یک فیلم، همیشه تمام و اعلام شده[108] است. حتی در بیان معین خود که در هر بار “نمایش” یا “به روی پرده رفتن” ثابت و تکراری است باز هم اعلام و تمام میشود. بایستی راجع به این واقعیت کامل شدهیِ (معامله تمام[109]) فیلم و قدرت تصویر در این اتمام فکر کرد (سوق دادن به تعاریفی از فیلم به عنوان شاخصِ محوکنندهی گفتمان و احساس کمبود هرگونه مفهوم تاریخی، تاریخی که به صورت “عینی” و شکلی از میدان دید و بینایی تحمیل میشود. در حالی که در فعالیت و نظریهی مارکسیسم، به تاریخ مفهومی، کاملا متضاد با “امر قابل رویت”[110] داده میشود. و غیره). قدرتی که در جریان معمول تصاویر در زمان حضور دارد (بصورت روان و بدون مقاومت، عامل ازبین برندهی خودآگاهی).
با وجود ثبات معین فیلم یک بیان زنده در آن وجود دارد و آن ساخت فیلم توسط تماشاگر است (“ساخت” اتصالِ بین یکی با دیگری توسط تماشاگر به مانند رسیدن به قطار و سوار شدن به آن و قرار گرفتن در حرکت آن، در این حالت فرد به ساخت خود اسلوب داده و آن را بیان کرده و حرکت آن را خلق مینماید). این امر شامل تمامی بیانِ موجود در موارد زیر میشود: دیدن، شنیدن، دنبال کردن، خواندن، از قلم انداختن، از دست دادن، تفسیر کردن، بازتفسیر کردن، به خاطر آوردن، از یاد بردن، اجرای فیلم از جریان عمل تا بستار به صورت مداوم، یک تاریخ واقعی از سوبژکتیویته در طبقهبندیهای نمادین و اتحادها و کجرویها، نماد در شدن. ظاهرا یک بیان دیگر در اعلام اجرای فیلم وجود دارد و آن تمامی معنای وجودیِ من، هویت من، تاریخ من در جهت فیلم و در تضاد با آن و در ارتباط با نهاد نمایش فیلم، نهاد تنظیم کنندهی تبادلات و تبادلاتی که در گروی فرایند بیان سینمایی هستند. برای ما نهادهایی که نفوذ و دلالت خود را بر پایهی تسهیل چنین تبادلاتی قرار میدهند غالبا آشنا هستند. تسهیلاتی که بر اساس سهولت، جاری بودن واطمینان در هموار ساختن مسیر بین فیلم و تماشاگر (تماشاگر و فیلم نسبت به مراتب هویتی) و سلسله مراتب معنایی در یک زمانبندی ثابت (زمان طبقهبندی شده)هستند.(55) زبان شفاهی از نهاد این بیان جدا افتاده و هیچ سخنی در پیش از فیلم و در طول آن نقشی ایفا نمیکند (تنها تاریکیِ خاموش و محصور کننده) و بخشی از همان تسهیل است. بنابراین بصورت مهمی در فعالیتهای معاصر (مستقل، آوانگارد، سیاسی) در جهت تولید نهادهای جایگزین و “نمایشهای”[111] متفاوت و “استماعهای”[112] جدید در یک جهت مخالف دوباره پا به عرصه میگذارد.
شروع از نشانهشناسی اولیه و برخورد آن با سینما و زبان، در جهت تاکید بر نیاز امروزی در جهت فهم فرایند ساختارمند فیلم در سینما و اقامهی شرایط چنین فهمی است. امروزه زبان در درک این مسئله یک عامل بازتابی ثابت و مهم و نقطهی اتصال در باب تفکر سینما است.
یادداشتها
نوشته شده در سال 1979
- Christian Metz, ‘Le cinema: langue ou langage?’, in Essais sur la signification au cinema (Paris: Klincksieck, 1971) pp.39-93
ترجمه به انگلیسی:
‘The Cinema: Language or Language-System?’, in Film Language (New York and London: Oxford U.P, 1974) pp.31-91.
برای بررسی کامل تحلیل اولیهی نشانهشناسی متز رجوع کنید به:
The Work of Christian Metz, Screen vol. 14 no.3 (Autumn 1973) pp.5-28
.2 نتیجهی مشابهی در تلاشهایی [اندک] برای تبین سینما از منظر چامسکی توسط یک الگوی صلاحیت/کارایی یافت میشود. سینما یک زبان فاقد صلاحیت است: «نبودِ “تکههایی از فیلم” در سینما که قابلیت جدا شدن داشته باشند به خاطر نبود ترکیبات صوتی-بصری است که به دلیل خاصیت نظامی رسمی پذیرفته نمیشوند.»
Dominique Chateau, ‘Texte et discours dans le film’, in voir, entendre (Revue d’esthetique 1976 no.4) (Paris: Union Generale d’Editions. 1976) p.128.
قطعا الگوی چامسکی از یک جهت نسخهی کنشگری از تعریف زبان ارائه میدهد (خلاقیت، دگرگونی، تولید “زاینده”ی جملات) ولی همچنان بر پایهی عدم تحرک زبان و خصوصا بیروحی نظام قراردادی (دستورزبان) قرار میگیرد. الگوی سوسور در ضمن ابقای بلند همتی خود در توصیف نظام زبانشناختی به طور کامل جابجا میشود. بنابراین چامسکی به “روشنبینی” سوسور رجوع کرده و به ارتباط بین تفاوت صلاحیت/کارایی «تفاوت لانگ/پارول در سوسور» تاکید میورزد:
Noam Chomsky, ‘Current Issues in Linguistic Theory’, in J. A. Fodor and J. J. Katz (ed), The Structure of Language (Englewood Cliffs, N. J. : Prentice-Hall. 1964) p.52; Aspects of the Theory of Syntax (Cambridge, Mass. : M.I.T. Press. 1965) p.4.
- C. Metz, langage et cinema (Paris: Larousse, 1971) pp. 202, 111, 44, 51
ترجمه به انگلیسی:
Language and Cinema (The Hague and Paris: Mouton, 1974) pp. 268, 149, 60, 69.
- Francoise Collin, ‘Polyglo(u)ssons’, Les Cahiers du GRIF no. 12 (June 1976) p. 8.
- Jean-Luc-Godard, Deux ou trois choses que je sais d’elle (Paris: Seuil, 1971) p. 14.
- Laura Mulvey and Peter Wollen, ‘Interview’, Screen vol. 15 no. 3 (Autumn 1974) p. 128
(قاعدهی نقل شده در این زمینه به بخش نهایی از اولین فیلم مالوی و وولن (پنتسیلیا) اشاره دارد. ولی با این حال نوعی از تصور مسئلهی فیلم بعدی (معماهای مجسمه ابولهول) محسوب میگردد.)
- S. M. Eisenstein, Film Form (New York: Harcourt Brace & Co., 1949) p. 105.
- Francoise Collin, art. cit. p. 3.
- C. Metz, Le Signifiant imaginaire (Paris: Union Generale d’Editions, 1977) p. 187.
- Jacques Lacan, Ecrits (Paris: Seuil, 1966) p. 799
ترجمهی انگلیسی:
Ecrits: A Selection (London: Tavistock, 1977) p. 298.
- S. Freud, ‘The Antithetical Meaning of Primal Words’ (1910), The Standard Edition of the Complete Psychological Works vol. XI (London: Hogarth Press, 1957) pp. 155-61.
- J. Lacan, ‘L’Etourdit’, Scilicet no. 4 (1973) p. 45.
- J. Lacan, Ecrits, p. 495; translation, p. 147.
- S. Freud, ‘ Notes upon a Case of Obsessional Neurosis’ (1909), Standard Edition vol. X (London: Hogarth Press, 1955) pp. 151-249; ‘Psycho-Analytic Notes on an Autobiographical Account of a Case of Paranoia (Dementia Paranoides)’ (1911), Standard Edition vol. XII (London: Hogarth Press, 1958) pp. 1-82, Cf. Freud’s letter to Jung of 1 October 1910
(«من قصد دارم “زبان بنیادی” را به عنوان یک اصطلاح فنی معرفی نمایم…»)
The Freud/Jung Letters (London: Hogarth Press and Routledge & Kegen Paul, 1977) p. 358.
- J.-C. Milner, L’Amour de la langue (Paris: Seuil, 1978) pp. 22-3.
- F. R. Leavis, For Continuity (Cambridge: Minority Press, 1933) p. 28.
- Hanns Eisler, Composing for the Films (London: Dennis Dobson, 1947) p. 20.
- H. Cixous, ‘Entretien avec Franciose van Rossum-Guyon’, Revue des sciences humaines no. 168 (1977) p.488.
- Irene Diamantis, ‘Recherches sur la feminite’ Ornicar? Analytica vol. 5 p.32; Christiane Rabant, in ‘Entrevue avec Moustapha Safouan’, Ornicar? no.9 (April 1977) p. 101.
- J. Lacan, Le Seminaire livre XI (Paris: Seuil, 1973) pp. 96, 108, 182
ترجمهی انگلیسی:
The Four Fundamental Concepts of Psycho-Analysis (London: Hogarth Press, 1977) pp. 104, 118, 200. Cf. present volume pp. 177‑8.
- Cf. S. Freud, The Interpretation of Dreams (1900), Standard Edition vol. V (London: Hogarth Press, 1953) p. 418-25.
- S. Freud, On Aphasia (1891) (London: Imago, 1953) p. 73.
- S. Freud, Moses and Monotheism (1939) Standard Edition vol. XXIII (London: Hogarth Press, 1964) p.99.
- L. Wittgenstein, Tractatus Logico-Philosophicus (London: Routledge & Kegen Paul, 1961) p. 50 (4.1212).
- Eisenstein, op. cit, p.105.
- S. Freud, On Aphasia pp. 91-2.
- V. N. Volosinov, Freudianism: A Marxist Critique (New York: Academic Press, 1976) p. 24.
- K. Marx and F. Engles, The German Ideology (London: Lawrence & Wishart, 1965) p. 42.
- Ibid. p. 41.
- Ibid. p. 43.
- Ibid. p. 42.
- Volosinov, op. cit. p. 85.
- Ibid. p. 82.
- Ibid. p. 86.
- Ibid. p. 89.
- Ibid.
- Ibid. p. 87.
- V. Egger, La Parole interieure (Paris: Librairie Germer Bailliere et Cie, 1881); G. Ballet, Le Langage interieur (Paris Librairie Germer Bailliere et Cie, 1886).
- L. S. Vygotsky, Language and Thought (Cambridge, Mass.: M.I.T. Press, 1977) p. 125.
- Ibid. pp. 45, 145-6.
- P. P. Blonski, Memory and Thought (1935), Cit. A. N. Sokolov, Inner Speech and Thought (New York and London: Plenum Press, 1972) p. 48.
- Blonski, Ibid., op. cit. Sokolov, p. 49.
- Vygotsky, op. cit. pp. 20, 51.
- Eisenstein, op. cit. p. 130.
.45 طبق گزارش آنه میکلستون از مکالمات ایوانوف در مسکو
- Harvey Denkin, ‘Linguistic Models in Early Soviet Cinema’, Cinema Journal vol. XVII no. 1 (Fall 1977) pp. 4, 13.
- Vygotsky, op. cit. pp. 71-2 cf. Eisenstein, op. cit. pp. 135-6.
- Eisenstein, op. cit. p. 105.
- David Bordwell, ‘Eisenstein’s Epistemological Shift’, Screen vol. 15 no. 4 (Winter 1974/5) p. 41.
- Interview with Bruno Frei (1928), in S. M. Eistenstein, Schriften vol. 3 (Munich: Hanser, 1975) p. 260.
- John Forrester, ‘Language, Symbol and History in Freud’s Psycho-Analysis’ (Cambridge: unpublished paper, 1974) pp. 53-4.
مقالهی حاضر در چند مورد مدیون تحقیق فورستر میباشد.
- Roland Barthes, L’Empire des signes (Geneva: Skira, 1970) p. 99.
- B. Eikhenbaum, ‘Problems of Film Stylistics’ (1927), Screen vol. 15 no. 3 (Autumn 1974) p. 14.
- See notably Paul Willemen, ‘Reflections on Eikhenbaum’s Concept of Internal Speech in the Cinema’, Screen vol. 15 no. 4 (Winter 1974/5) pp. 59-70.
.54 ملاحضات اولیه فروید نسبت به نمادشناسی در ارتباط با علائم بیماری گفتاری در هیستری دقیقا برابر با ترجمان تحتاللفضیِ اصطلاحات کلامی قرار میگیرد (بیماری که کلامی را به عنوان “سیلی بر روی صورتش” قلمداد میکند، آن احساس را به عنوان درد عصبیِ لفظیِ صورت بیان میکند)
Studies on Hysteria (1895), Standard Edition vol. II (London: Hogarth Press, 1955) pp. 178-81.
.54 «محدودیتهای فیلمهای روایی مرسوم: آنها مدت زمان مشخصی را در بر میگیرند که در آن شخصیتهای اصلی در جریان یک نقطهی اوج مجرد برتری مییابند و یا تخریب میشوند. بله، من در مقابل زمان طبقهبندی شده مخالفت میکنم.»
Yvonne Rainer, Letter, Camera Obscura no. 1 (1976) p. 96.
پانوشت ها:
[1] Language, Sight and Sound
[2] semiology
[3] Christian Metz
[4]Un langage sans langue
[5] Langage et Cinema
[6] Riddles of the Sphinx
[7] constructing
[8] paradox
[9]inert
[10] ontogeny
[11] phylogeny
[12]The Antithetical Meaning of Primal Words
[13] ذهنمحورانه ، فاعل محورانه (م.)
[14]Talking cure
[15]some “where”
[16]Schreber
[17]Rat-man
[18] lalangue
[19] fetishism
[20]field
[21] زبان بینالمللی (م.)
[22] Leavis
[23] Sound track
[24]perspective
[25]in
[26]visibility
[27] size
[28]Eugene Lauste
[29]scene
[30]blimp
[31]Archaic
[32] Eisler
[33] Bourgeois
[34]invocatory drive
[35]Captial
[36]voice
[37]grain
[38]Marlene Dietrich
[39]Lauren Bacall
[40]Straub Huillet
[41]Othon
[42]Moses and Aaron
[43]Fortini/Cani
[44]HeleneCixous
[45]Marguerite Duras
[46]India Song
[47]Son nom de Venice
[48]Feminity
[49] vocal
[50] production
[51]Pis aller
[52]Aphasia
[53]kinaesthetic
[54] drift
[55] antithesis
[56]Volosinov
[57]Freudianism
[58]material
[59]sociality
[60]archaic
[61]labour
[62] Sexual act
[63] commentary
[64]Egger
[65]La parole interieure
[66]Ballet
[67]La langage interieure
[68]Vygotsky
[69]Blonski
[70]Pavlov
[71]Luria
[72]Thought and Language
[73]egocentric
[74]syntax
[75]objective
[76]Memory and Thought
[77]work
[78] mechanism
[79]Theaetetus
[80]Logic
[81]Creative Conference of Workers in Soviet Cinematography
[82]Moscow Neuro-Surgical Clinic
[83]Prelogical thinking
[84]Levy Bruhl
[85]Psychic associationism
[86]sensuous
[87]ecstasy
[88]Subjectivism
[89]Proust
[90]Achieved symbol
[91]Symbol in process
[92]Symbol im werden
[93] Symbol in becoming
[94] Reich
[95]Derivative of verbality
[96]archaic
[97]sign
[98]The Interpretation of Dreams
[99] fetishization
[100]homogenization
[101]Boris Eikhenbaum
[102]Problems of Film Stylistics
[103]The Taking of Pelham 123
[104]literalism
[105]At the Circus
[106]The last straw that breaks the camel’s back
[107]enunciation
[108]enounced
[109]Fait accompli
[110]visible
[111]viewings
[112]hearings