«بازگشت»، نخستین فیلم بلند آندری زویاگینتسف، از دو الگوی آشنا در سینمای کلاسیک و مدرن به شکل درهم تنیده استفاده میکند. الگوی کلاسیک پیرنگ که به شکل نظم/بی نظمی/ نظم از آن یاد میشود و الگویی که طی آن ورود یک عنصر جدید به یک محفل، سبب تغییرات اساسی در اعضای آن محفل میشود. این عنصر میتواند مانند فیلم تئورما (1968، پازولینی) یک غریبه باشد که با ورود ناگهانی خود به زندگی یک خانواده بورژوا، افکار، مناسبات و سرنوشت آنها را دستخوش تغییر میکند یا مانند فیلم «بازگشت»، در هیبت بازگشت پدر به خانه نمود پیدا کند. در واقع پدر با ورود ناگهانی خود بهانهای است برای بزرگ شدن و سختی دیدن پسرها.
«بازگشت» داستان دو برادر به نامهای آندری و ایوان را روایت میکند که به همراه مادر و مادر بزرگ خود زندگی میکنند. یک روز که از بازی به خانه برمیگردند مادر به آنها خبر میدهد که پدرشان پس از 12 سال به خانه بازگشته است. از همین لحظه به بعد – که نقطه “کشنده روتین” فیلمنامه است – روایت از نقطه آسایشِ نظم به سمت بینظمی شروع به حرکت میکند. اولین برخورد مهم دو برادر با پدر سر میز غذاست. جایی که حضور پدر فضا را سرد و سنگین کرده و میزانسن و نوع چینش و نشستن افراد دور میز نیز بر این موضوع تاکید میکند. پدر به پسران خود مشروب تعارف میکند؛ حرکتی که نخستین قدم او برای “مرد کردن” آنهاست. سپس به آنها پیشنهاد رفتن به یک سفر را میدهد، سفری که قرار است در نهایت سبب تغییر جدی روحیات آنها شود.
دو برادر اما در برخورد با پدر متضاد عمل میکنند. آندری – برادر بزرگتر – شخصیتی ذاتا دنبالهرو، پیرو حزب باد و حتی منفعل است. او سعی میکند همسو با پدر حرکت کند و از دستورات او به سرعت اطاعت میکند. از سوی دیگر ایوان شخصیتی یاغی است که مدام سبب ایجاد اصطکاک در رابطه با پدرش میشود. او همواره در حال غر زدن است و از ابتدای ورود پدر بدخلقی میکند. فیلمساز این تفاوت بین دو برادر را حتی پیش از ورود پدر نیز طی نماهایی از بازی بچهها که در آن آندری اصطلاحاً همرنگ جماعت عمل میکند و ایوان علیه آنها، به تصویر میکشد.
با جلو رفتن سفر، تجربیات دو پسر بیشتر میشود. پدر مستبد است و در بسیاری از لحظات با خشونت رفتار میکند. همین مسئله سرپوشی بر آموزهها و حتی محبتهای پنهانش میشود و لحظه به لحظه خشم ایوان را نسبت به او بیشتر میکند. پدر سعی میکند از یک دزدی، گیر کردن ماشین در گل و هر مانع دیگری یک تجربه برای فرزندانش بیافریند. او آنها را مجبور به پارو زدن و کارهای سخت دیگر میکند. آنها از مکانهای بسیاری عبور میکنند تا در نهایت به یک جزیره میرسند. جزیرهای که سکوت و عدم پویایی آن به رابطه سرد افراد درگیر داستان شباهت زیادی دارد.
در جزیره اما فیلمنامه با یک تمهید بیکارکرد، تمرکز خود را از مسئله روابط پدر و پسری به سوی گذشته مبهم پدر میبرد. گذشتهای که نه مهم است و نه کارکرد دراماتیک آن مشخص میشود. پدر که از ابتدا نیز به نظر میرسید با هدفی خاص به جزیره آمده بود پس از کاوش و کندن زمین صندوقچهای مییابد. صندوقچهای که تا لحظه آخر نیز باز نمیشود و این تنها سرنخ از گذشته پدر نیز با او به ته دریا میرود. بهتر بود اگر قرار بود از گذشته پدر چیزی نفهمیم نه صندوقچهای در کار بود و نه زمین کندنی، فقط یک رابطه پدر- پسری میدیدیم و بس.
نقطه اوج فیلم در پایان بندی آن اتفاق میافتد. جایی که سرانجام ایوان طغیان کرده و علیه پدر شورش میکند. هر سه نفر به دنبال هم به سمت برج میدوند – موازی صحنه دویدن دو برادر اول فیلم – و ایوان ترس همیشگی خود از ارتفاع را کنار میگذارد و از برج بالا میرود. پدر که به نظر برای نجات او آمده طی یک حادثه از نردبان پرت شده و کشته میشود. کشته شدن پدر یک ضربه است و دقیقا همان جایی اتفاق میافتد که نیاز است. یعنی جایی که اکثر آموزهها بیان شده و حتی لحظاتی پیش از مرگ نیز سعی کرد با خشونت ذاتی خود به آندری درباره اهمیت زمان آموزش دهد.
حال که عنصر ایجاد تغییر از بین رفت، زمان بازگشت به حالت نظم در فیلمنامه فرا میرسد. اما این نظم نه به شکل نظم اولیه که به شکل نظمی تغییر یافته و مترقی است. ما از لحظه مرگ پدر تغییر آندری را میبینیم. او که در این مدت بر خلاف برادر یاغی خود به آموزههای پدر توجه کرده حال مشخصا رشد کرده است. او برای نخستین بار منفعلانه عمل نمیکند و با درایت جنازه پدر را تا ساحل حمل میکند. اوست که بر خلاف گذشته به برادرش دستور میدهد و انگار خصوصیات پدر خود را دریافت کرده است.
اما در نهایت جنازه پدر به همراه صندوقچه گذشتهاش نجات پیدا نمیکند و در دریا غرق میشود. چند لحظه بعد ایوان عکسی را از ماشین پیدا میکند که مشابه آن را اول فیلم دیده بودیم؛ این بار اما پدر از عکس حذف شده است. در عکسهایی که پس از پایان فیلم از سفر میبینیم پدر حضور ندارد، مگر در آخرین عکس که در آن هم جوان است و مشخصا متعلق به همان 12 سال پیش است. در واقع هیچ مدرکی دال بر حضور پدر باقی نمانده است؛ گویی نه بوده و نه هست. انگار بازگشت پدر چیزی نیست مگر یک بهانه سورئال برای تغییر کردن پسران و بزرگشدن آنها.
الگوی تغییر در پیرنگ فیلم «بازگشت» اثر آندری زویاگینتسف
دانیال هاشمیپور