نگاهی به برخی پرترههای سینمایی از هنرمندان
سانازسیداصفهانی
اقتباس از زندگی هنرمندان در سینما و ساختن پرترههای سینمایی از آنها بیاندازه کار ظریف و مهمی است . فیلمنامهنویس باید بداند خلوتِ یک هنرمند هرگز کشفشدنی نیست. لحظهی خلق اثر برای هنرمند یک لحظهی جادوئی است. پس اصولا فیلمنامه نویسِ اثر اقتباسی از زندگی یک هنرمند باید خیلی به جهانِ سوژهاش نزدیک باشد. هنرِ بزرگ تامل کردن در برانگیختگی و تغییر شخصیت هنرمندان در مواجههی آنها با یک کشف و شهود است. فیلمنامهنویس باید هویت هنرمند را به درستی تصویر کند. ازجمله اقتباس هایی که از زندگی هنرمندان در سینما شده میتوان به شاهکارِ جولی تایموور یعنی « فریدا » اشاره کرد . عجیب این جاست که در سال 2002 دو اثر اقتباسی از زندگی دو هنرمند بزرگ ساخته میشود که یکی از آنها اثر ضعیف و دم دستی یژی آنتچاگ به نام «شوپن» است و دیگری فیلم ماندگاری به نام «فریدا». لذتی که تماشای «فریدا» به مخاطب عام و مخاطب خاص میدهد، یاغیگری زنی در کنج دنیاست که جهان را فتح میکند، با همهی محدودیتها میجنگد و مردی که دوست دارد را در زندگیاش به چالش میکشد. حضور مخرب همین مرد یعنی دیهگو در زندگی فریدای عصیانگر در فیلم «فریدا» هم با تدابیری که کارگردان به کار گرفته است در وجود تماشاگر رخنه میکند. کارگردان تصاویری را کلاژ میکند و زیباییشناسی نقاشی فریدا را در سینمای شخصی خودش عرضه میدارد. میتوانی به او و جنون محضاش حق دهی تا هرکار اشتباهی را انجام دهد . فیلم « شوپن : میل به عاشقی » اثر یژی آنتچاک کارگردان لهستانی در سال 2002 ساخته شد. از این کارگردان هیچ اثر شاخصی جز این فیلم معرفی نشده است . انتظار داریم این فیلم بی اندازه تاثیرگذار باشد . زیرا شوپن در موسیقی جهان اهمیت بسیار دارد ، در ادامهی نامِ فیلم ترکیبِ – میلِ به عاشقی – مخاطب را ترغیب میکند تا حتما به تماشای این فیلم بنشیند . فیلم سال 1381 ورشو را نمایش میدهد ، سکانس های ابتدایی فیلم تو را یادِ سکانس های ابتدایی فیلم آمادئوس اثر میلوش فورمن میاندازد که 18 سال قبل از فیلم شوپن ساخته شده است ! آیا آمادئوس که اقتباسی از زندگی یک آهنگساز بزرگ است الگوی فیلم شوپن شده است ؟ تاثیرپذیری فیلمساز لهستانی از این هنرمندِ اهل چک مشهود است.
ورود شوپن 21 ساله از ورشوی جنگ زده به پاریس . آشنایی او با ژرژ ساند – رمان نویس ، نمایشنامهنویس و روزنامهنگار و هنرمندِ پیشرو – ، عاشقیت شوپن با ژرژ ساند با وجود اینکه ژرژ از او شش سال بزرگتر است. تن دادن به ارتباطی نامتعارف در حالی که خانوادهی ساند او را قضاوت میکنند . پسر ژرژ ساند نقاش است و از این ارتباط بیزار است . این پسر شاهدِ بیتوجهیهای مفرط شوپن به خودش و نقاشیهایش است . او شاهد عشقبازی مادرش با شوپن است و از این ارتباط خشمگین . دختر ژرژ ساند سعی میکند معشوقهی مادرش را بدزدد . بیماری سِل شوپن باعث میشود آنها مدتی به ویلایی در جزیره مایروکا بروند تا شوپن در آنجا راحتتر زندگی کند و به خلق آثارش بپردازد. آنها نمیتوانند در این رابطه باقی بمانند و شوپن آن منطقه را ترک میکند . فیلم با مرگ او پایان مییابد. آیا تمام این جملات در فیلم تعریف شده و نمایش داده میشود ؟ آیا فیلم گواهِ گذرانِ زندگی خلاق تاثیرگذارترین موسیقیدانِ دورهی رومانتیک هست ؟ همه میدانند که قلب او در میهن اصلی اش لهستان و بدنِ او در گورستان پرلاشز دفن شده است. آیا میهنپرستی و خوی عاشقانه و رفتار نامتعارف شوپن که موجب میشود چنین وصیتی بکند در فیلم احضار شده است ؟ تا بیست دقیقهی اول فیلم به ندرت میتوان تشخیص داد این فرد که نامش شوپن است یک موسیقیدان نابغه است . فیلمساز سعی دارد سه رخِ بازیگرش را نمایش دهد ، لابد از اینکه انتخاب درستی در یافتن بازیگری شبیه شمایل شوپن داشته به خودش میبالد. خط داستانی اگر چه مبتنی بر واقعیت است اما هیچ لحظهی قدرتمندی در خود ندارد. ساختن یک رفتار نمایشی از دو فرد عاشق و دویدن آنها در کوی و برزن تعریف این فیلمساز از رابطهی ژرژ ساند و شوپن است! در تمام طول فیلم ، آثار شوپن شنیده میشود. در واقع فیلم، تبدیل به یک مجموعهی شنیدنی شده است تا اثری دیدنی! معرفی ژرژ ساند با کلاهی بر سر و ظاهری مردانه و سیگاری بر لب در یک پلا ن تنها تلاش فیلمساز است برای نمایش دادن این رماننویس بزرگ! یژی آنتچاک، شوپن را مردی آویزان، دست و پا چلفتی و سرد و عبوث نشان میدهد که سربار ژرژ ساند شده . هرگز در تماشای فیلم لحظهای او را در خلوتی خلاقانه نمیبینیم. شخصیتهای بزرگ هنری در فیلم « شوپن : میل به عاشقی» آشکارا دچار تنزل و عوامزدگی شدهاند. شخصیت فرانتس لیست در فیلم، خیلی عادی با گریمی شبیه پرترهی نقاشی لیست و نشسته در پشت پیانو ظاهر میشود که نگاهی سطحی به کاراکتر این موسیقیدان بزرگ است. چطور ممکن است یژی آنتچاک بدون نگاهی به فیلم آمادئوسِ میلوش فورمن و دقت زیبایی شناسانه او جرات کند دست روی سوژهی مهمی مثل شوپن بگذارد؟
در فیلم «آمادئوس» که میلوش فورمن از نمایشنامهی پیتر شیفر اقتباس کرده، گذران زندگی و ساختِ شخصیت موتسارت را به غایت میبینیم. موتسارت در فیلم فورمن، یک موسیقیدان واقعی، خبره و استثنایی است و بدون اینکه کنارِ سازش باشد هم میتوان این را تشخیص داد. فورمن با دقت خاصی، ژستها، نوع حرکت و نگاه موتسارت به زندگی دیگران، ساده لوحی و نبوغ او در خلق موسیقی و دیالوگهایش را ساخته و اتمسفری خلق کرده که یاغیگری موتسارت در آن حلول کند و به این شکل، مخاطب را با کاراکتر آمادئوس آشنا میکند. چیزی که در فیلم «شوپن» هرگز دیده نمیشود. ما در «آمادئوس»، تمام صحنههای فیلم را با تمام سلولهایمان دوست میداریم. رابطه بین آدمها از جمله رابطهی سالیری و موتسارت، رابطهی موتسارت و اشراف و رابطهی موتسارت و همسرش در تمام طولِ فیلم به درستی تعریف میشود. موسیقی با دقت و در بزنگاههای مهم در فیلم جاری است. و در انتهای فیلم با نشاندادن جسد این نابغهی موسیقی در گورستانِ دسته جمعی، نفسمان بند میآید اما آیا فیلم «شوپن» توانسته حتی لحظهای ماندگار از زندگی این موسیقیدان را ارائه کند؟ خیر. فیلمساز به راحتی از خیر مرگ «شوپن» میگذرد. او با چند سکانس کوتاه سر و ته مرگ شوپن را هم میآورد.
همین طور در فیلم «کامیل کلودل» به کارگردانی برونویتن ، که اقتباسی از زندگی کامیل کلودل، مجسمه سازِ مشهور فرانسوی است، شاهد ظرافتِ زندگی یک زن ِ عاصی و عاشق هستیم که بازیچهی دست آگوست رودن میشود و در پایان محزون فیلم، او را مست و دیوانه از سلول انفرادیاش بیرون میکشیم. انگار کارگردان تیز هوش دست ما را میگیرد و با کامیل به باتلاق ناامیدی میکشاند. هرچند زندگی و شخصیت کامیل و فریدا به عنوان دو زن هنرمند یکسان نیست اما ضعفها و قدرتهایشان در فیلمهای اقتباسی و زندگینامهای آنها به دقت پرداخت شده است .
در دنیای ادبیات و فیلمهای ساخته شده بر اساس زندگی نویسندگان نیز کم و بیش وضع چنین است. اقتباس کریستین جف از زندگی سیلویا پلات (2003 ) نیز فیلمی نیست که بتواند شناخت دقیقی از زندگی این شاعر بزرگ به مخاطب ارائه کند. هرچند نسبت به فیلم «شوپن» ، فیلم عمیقتری است و ویرانی سیلویا پلات و رابطه پر تنش او با تد هیوز را به خوبی نشان می دهد اما متاسفانه نتوانسته به دنیای ادبیات، اشعار و نوشتههای سیلویا پلات نزدیک شود. در سال 2002، مایکل کانینگهام، فیلمی بر اساس زندگی ویرجینیا وولف باعنوان «ساعت ها» میسازد. ساختار «ساعتها» به گونهای است که میخواهد جهان ادبی و ذهنی ویرجینیا وولف را در روایتی غیر خطی نمایش بدهد. اما اینکه آیا فیلمساز موفق شده در «ساعتها» به درون شخصیت وولف نفوذ کند یا نه، جواب منفی است.