نگاهی به فیلم «زندگی پنهان»، ساخته ترنس مالیک
محمدعلی افتخاری
فیلم «زندگی پنهان» سعی دارد یک داستان واقعی مربوط به اواسط جنگ جهانی دوم را بازگو کند. کشاورزی اتریشی، زندگی آرامی را با خانوادهاش میگذراند. با وقوع جنگ، اهالی رادگوند به جنگ فراخوانده میشوند. کشاورز این دعوت را نمیپذیرد. اصرار او به ماندن در کنار خانواده و دوری از جنگ، پای او را به دادگاه نظامی ارتش آلمان میکشاند. او دوران سختی را در زندان با تحمل شکنجههای سخت فیزیکی و روانی نازیها میگذارند و در نهایت به اعدام محکوم میشود. نزدیک به یک قرن از این اتفاق میگذرد و ترنس مالیک به عنوان سینماگری شیوهپرداز پا در مسیر قصهگویی به زبان سینما میگذارد و تصمیم میگیرد این داستان را در فیلم «زندگی پنهان» بازسازی کند و واکنش خود نسب به رویدادی هولناک به نام جنگ را نشان دهد. در طول سالهای پس از جنگ، واکنشهای متنوعی از سوی سینماگران دیده شده که هر کدام فارغ از پردهبرداری از نوع بیان سینمایی و کیفیت ساختاری آثارشان، گویای نوع واکنش آنها به موضوع جنگ و کسب هویتی مستقل در گستره اندیشه ورزیِ امروز است. در مورد فیلم «زندگی پنهان» جایگاه سخنرانِ تازهای که قرار است شرارت موجود در نظام فکری هیتلر و دستگاه نظامیاش را از طریق سینما به تماشاگر ارائه کند، بیش از هر چیز نگرش ترنس مالیک و کنشگریِ او در رابطه با موضوع فیلمش را به چالش میکشد. از این رو کلید ورود به خوانش فیلم را میشود در سوالی مشخص یافت: ترنس مالیک در بازسازی شخصیت فرانتز ایگراشر از طریق بیان خاص سینماییاش، چه جایگاهی را به عنوان یک سینماگرِ قرن بیست و یکمی اختیار میکند؟
فیلمنامه، اولین گام در شکلگیری سخنرانی سینماییِ ترنس مالیک در فرآیند بازخوانی یک داستان از هزار داستانِ جنگی سیاه است. نویسنده در طراحیِ پیرنگ، با مجموعهای از انتخابهای گوناگون مواجه است و اوست که تعیین میکند تماشاگر چه بخشی از جهانِ داستان را به تماشا بنشیند. مجموعه انتخابهای ترنس مالیک در شکل دادن پیرنگ خطیِ فیلم «زندگی پنهان» گویای تاکید فراوان او به روح احساسی و معنوی شخصیت فرانتز است. اما آنچه نویسنده را در مقام یک متفکر امروزی سردرگم نشان می دهد تلاش او برای پیوند دادن روایت به ارجاعات فلسفی و روانشناسانه بیرون از زندگی شخصیت هاست. ترنس مالیک سعی میکند حفرههای پیرنگِ «زندگی پنهان» را با تزریق ناشیانه نظریه «هستی شناسی» پر کند. در حالی که کاربرد این نظریه در سازمندی روایت و رابطه با موقعیتهای دراماتیک، هم پوشانیِ مدنظر کارگردان را به تکگوییهای شخصیت فرانتز و ابراز احساسات درونیاش وا میگذارد. این سرگردانیِ نویسنده، به روشنی در دخالتهای ناکارآمد او در زندگی عاشقانه فرانتز و فانی نمایان است.
اگر بپذیریم که ترنس مالیک در پیوند منبعِ زیر متن به نظریههای هستیشناسی، تمایز روح و جسم و مساله ادراک، موفق عمل میکند، حرکت شخصیت اصلی فیلم و نوع خوانش ترنس مالیک از حرکت قهرمانانه او با این نظریه کاملا در تضاد است. شمایلی که فیلم «زندگی پنهان» از شخصیت فرانتز میسازد، او را به عنوان قهرمانی حماسی در برابر زیادهخواهی و منفعتطلبی نیروهای نظامی آلمان و بخصوص ایدئولوژی هیتلر قرار میدهد. او در میدان بحران انتخابِ «ماندن در کنار خانواده یا حفظ عقیدهاش» مبارزه میکند و تصمیم نهاییاش جان باختن و تن ندادن به یک خفت انسانی است. این صورت انسان دوستانهی کشاورز اتریشی در شخصیت اصلی فیلم «زندگی پنهان»، در جهت تاکید بر قهرمانسازی و برجستهسازی مضمون «انتخاب» گام بر میدارد. قرار دادن شخصیت اصلی فیلم در چنین وضعیتی، توجه تماشاگر را به کیفیت انتخاب فرانتز در یک وضعیت «اومانیستی» بر میانگیزد. پس تاکید فیلمنامه در شخصیتپردازی، پیوند عمیقی با مساله انتخاب دارد. موضوعی که در تناقضی آشکار با نظریه هستیشناسی اوایلِ قرن بیستم است. گفتنیست که در اینجا با جستار نوینی از این نظریه روبرو هستیم که گویی از زبان ترنس مالیکِ فرهیخته مطرح میشود.
تصمیم قهرمانانهای که کارگردان برای فرانتز طراحی میکند، ریشه در واکنش او نسبت به یک «امر سیاسی» دارد. او در شرایطی قرار دارد که جهان پیرامونش را در نابودی میبیند. درست است که آنچه شهردار و کشیشِ شهر رادگوند و فرستاده نظامی ارتش آلمان در گوش فرانتز نجوا میکنند همان چیزیست که پیروان هستی شناسیِ قرن بیستم در مبارزه با «دشواریهای پس از جنگ» با آن دست و پنجه نرم میکردند، اما روشن است که آنها انسان آزادی را میخواستند که در مواجهه با «بحران انتخاب» به جهان شخصی و نیروی درونی خود متکی باشد و نه یک معنویت متعصب از کار افتاده.
از طرفی آنچه هستیشناسیِ معطوف به ادراک درونی برای انسان امروز پیش میکشد، هیتلر و همقطارانش را شخصیتهای تاریخی و زمانمند نمیداند و تفکر خونخواهیِ این جماعت را در پیوند با خودخواهی یک شخص و یا دوره تاریخی مشخصی بازخوانی نمیکند. از این رو نمیشود برای ایدئولوژی خطرناکِ «هیتلر بودن» خط پایانی را در نظر گرفت. بنابراین همخوانی نظریهای که ترنس مالیک سعی میکند برای پر کردن حفرههای پرنشدنیِ فیلمش به افکار شخصیت اصلیاش تحمیل کند به روشنی راه مخالفی را با خواسته او در مقام «کنشگر فرهنگیِ» امروز در پیش میگیرد. پس تنها کاربرد ارجاعات فلسفی که از زبان ترنس مالیک میشنویم، انتخاب لحنی متظاهرانه برای فیلمیست که قرار است داستانی از عشق و اعتقاد را در شکلی حماسی نشان دهد و به هیچ وجه در ایجاد زمینهای چالش برانگیز برای طرح موضوعی ضد انسانی موفق نیست (شاید اگر نظریه پردازانِ فلسفی که ترنس مالیک قصد ناخنک زدن به آرای ایشان را دارد زنده بودند، توهین او را بی جواب نمی گذاشتند.).
بنابراین با وجود تناقضی آشکار در بسط روایت و زیاده گوییهای آزاردهنده ترنس مالیک، تنها میماند شیوهپردازیِ او در راستای ارائه موضوعی معنوی. امروزه تاکید بیش از اندازه بر هر نوع تفکرِ برتریجویانه، نوعی تعصب محسوب میشود. وقتی ترنس مالیک قصهای را برای بازگویی در سال 2019 انتخاب میکند و تنها معنویت نهفته در داستان زندگی کشاورز اتریشی را برجسته میسازد، این خود نوعی تعصب جاهطلبانه است؛ تعصب یک سینماگر شیوهپرداز که برای به تصویر کشیدن هر قصهای، یافتن هویت هنری و کسب مدال «صاحب سبک بودن» را در اولویت کار خود قرار میدهد. ترنس مالیک در ایجاد بافت روایی و بصری فیلمش هیچ توجهی به زمینههای روایت و ظرفیتهای داستان ندارد و بیدلیل طراحی هنری فیلمش را منطبق با آثار قبلیاش شکل میدهد. اما گویی شخصیت اصلی فیلمش اجازه راهیابی او به یک فضای بصری واحد را نمیدهد و او را مجبور میکند که گاهی از علاقمندیهایش دست بردارد و نگاهی به تشویش درونیِ فرانتز بیاندازد. اینجاست که کارگردان تصمیم به استفاده از جامپکاتهای پی در پی میگیرد. نتیجه این به هم ریختگیِ تصویری، پیش از آنکه بتواند آشفتگیِ روحی فرانتز را به تصویر بکشد، گویای دستپاچگی کارگردان در مواجهه با داستانیست که مختصات فکری و سلیقهای او را به هم ریخته است. حاصل این آشفتگی، داستانی دردآلود را در شکلی نامتناسب و در هیبت موزیک ویدئوهایی احساسی بسط میدهد.
نکته دیگری که گویای عدم توانایی ترنس مالیک در ارائه مضمون ضد انسانی «زندگی پنهان» است، نوع مواجهه تماشاگر و همراهی او با شخصیت اصلی فیلم است. ترنس مالیک بر خلاف تجربههای قبلیاش، در این فیلم، زاویه دید مشخصی ندارد. در جایی موضع قصهگویی احساسزده را بر میگزیند و جایی دیگر سعی میکند یک واقعه تاریخی را یادآور باشد و در موضعی کاملا متفاوت تلاش میکند تماشاگر را به ذهن آشفته شخصیت اصلی نزدیک کند. احساسگرایی مالیک در طراحی میزانسن صحنههایی که قرار است عنصر طبیعت را هدف قرار دهد نمایان است. کنش عاشقانه فرانتز و فانی در این صحنه ها، با پس زمینههایی از چشم انداز های طبیعی آمیخته است و زاویه دید کارگردان در این لحظات، یک راوی سوم شخص نظارهگر را به تماشاگر معرفی میکند. در این میان، به دلیل نیاز طرح ساختِ اولیه و بازگوییِ یک داستان واقعی، کارگردان نگاه تماشاگر را متوجه تصاویر آرشیوی میکند. روایِ بیگانهی دیگری که ناخواسته ظهور میکند، لحن سیال ذهنِ روایت است که در تلاش ناموفق ترنس مالیک برای نزدیک کردن تماشاگر به ذهن فرانتز دیده میشود و نمونه برجسته آن، صحنهای است که فرانتز در زندان زیر دست و پای نگهبانان لگد مال میشود. به هر ترتیب پاساژهای ناگهانی زاویه دیدِ کارگردان قادر نیست روبنای ظاهری فیلم را به یک بیان خاص بصری نزدیک کند و بیشتر در جهت آشفتگی تماشاگر در فرآیند خوانش یک داستان ضدانسانی گام برمیدارد.
با توجه به آنچه درباره شیوهپردازی و خواستههای کارگردان گفته شد، عملکرد او تفاوت چندانی با دستگاه تبلیغاتی رایش سوم ندارد. چرا که تاکید ترنس مالیک بر معنویت از کار افتادهی داستان، به نوعی تعصب فیلم بر «امر معنوی» را نمایان میسازد. اگر امروزه ضرورتی برای بازگویی داستان «شهامت کشاورز اتریشی» فراهم میشود، تنها به دلیل یادآوری ظلم هیتلر به جوامع انسانی و ارائه کردن سرگذشت او به عنوان امری تاریخی نیست. بلکه تجربه تحملِ رنج دوران پس از جنگ به دنیای امروز آموخته است که هر گونه تعصبِ احساسزده و هر گونه ایدئولوژی خودخواهانه به راحتی قادر است روح سیاه و سنگین هیتلر را دوباره زنده کند و مانعی بر سر راه آزادی انسان امروز باشد. بدیهیست که اگر امروزه هیتلرهای نوینی را در قامت نظریات مدرن میبینیم و هنوز خونخواهی او ادامه دارد، یکی از علتهایش واکنش احساسزده و متعصبی است که در فرآیند بازسازی فیلم «زندگی پنهان» دیده میشود.