تماشای روح فرا زمینی چیزها
محمدعلی افتخاری
واقعیت در سینما گاهی به شیوهای بروز میکند که مبتنی بر دریافت تماشاگر از ناشناختههاست. هر چه حضور شخصیتها در میزانسن نمایشی برجسته میشود، فرایند بازشناسی موقعیت در سویههای روشن واقعگرایی ناممکن شده و راه ورود به ساحتی نادیدنی هموار میگردد. در واقع هر آنچه دیده میشود و سر و شکلی زمینی دارد، بهانهای برای ایجاد پراکندگی در شناخت عاریتی تماشاگر از کنش شخصیتهاست. در اینجا دستیابی به واقعیت تنها از طریق همسانسازی شکل بصری فیلم و رویداد مورد نظر کارگردان صورت نمیگیرد. ممکن است رویداد واقعی با تمام ویژگیهایی که از کیفیت حضور سینماگر میپذیرد، چگونگی بازشناسی خود در فیلم و چشم تماشاگر را دچار اختلال کند. حال باید دید که اگر سینماگر راه را برای گسترش این اختلال باز کند و اصراری به صورتبندی یک رئالیسمِ مبتنی به شرح رویداد اصلی نداشته باشد، واقعیت از چه طریق امکان وارد شدن به زندگی آدم های فیلم و دریافت تماشاگر را خواهد داشت. آنچه که فیلم «دختر و عنکبوت» را جالب می سازد، پیشنهادی است که رامون و سیلوان زورشر با انتخاب میزانسنی جدید برای خلق حرکتی نمایشی از واقعیت به امر ناممکن مطرح میکنند.
«دختر و عنکبوت»، فیلمی واقع گرایانه و در عین حال ماورائی است که در تلاش است مرز میان پنهان کردن همه چیز و عریان ساختن تمامی اجزاء واقعیت را به زندگی تازه لیزا در فیلم تبدیل کند. تلاش رامون و سیلوان زورشر در این فیلم که تفاوت بارزی با تجربه پیشین آنها «گربه کوچولوی عجیب» دارد، بیش از هر چیز پیشروی به سوی واقعیت در سینما و یاری جستن از نیرویی ناشناخته در زندگی شخصیتهای فیلم است. البته نه آن واقعیتی که در محدوده میزانسن دیده شود و استخراج قراردادهای یک سبک سینمایی را ممکن سازد. در اینجا با دوری کردن هر چه بیشتر از واقعیت و سپردن چشم تماشاگر به چیزهایی که به ظاهر بی اهمیت جلوه میکند، بخش عمدهای از کنشهای لیزا به عنوان شخصیت اصلی و همچنین روح واقعیت که در پیوند با حضور لیزا در مواجهه با زندگی جدید مارا قرار گرفته است، فزونی مییابد. رابطه لیزا و نادیده های داستان، هیجان بازشناسی این واقعیت را به روح آدم های دیگر منتقل میکند. گویی تماشای کار دیگران و تماشای چگونه زیستن در بازشناسی رابطههایی که هر لحظه به دنیای ناشناخته ها و ابهامات نزدیکتر میشوند، لیزا را از زندگی در نقش دختری پر شور جدا کرده و به پذیرفتن تن پوشِ یک قدیسه آرام و بخشاینده هدایت میکند. واقعیت در جریان این حرکت ماورائی به تدریج سر و شکل خود را یافته و با استفاده از یک زبان نوین به زندگی لیزا و مارا راه می یابد. باری این جستجو تنها برای کشف نادیدهها نیست و همچنین اگر ماجرای نقل مکان مارا از جایی به جای دیگر باعث آشنایی تماشاگر با شخصیتها و مکانها میشود، تنها به دلیل رجوع واقعیت به زندگی دو دختر جوان که میل جنسی مشابهی به یکدیگر دارند، نیست. به بیان دقیقتر سازمندی عناصر روایی و بصری در فیلم «دختر و عنکبوت» با دو شکل آینهوار که در اوج پراکندگی قرار است به لحنی مشترک دست یابند، خود را به دریافت تماشاگر از میزانسن مورد علاقه لیزا می رساند. شکل اول همان پندار ناپیدایی است که مدام در حال پیش کشیدن چیزهای بیارزش است و شکل دوم روح سرگردانی است که گاه تن و جان لیزا را به کام خود میکشد و گاه میل آشنایی با دیگران را تجربه میکند.
از این رو «دختر و عنکبوت» با اجزاء سازندهاش، چیزی شبیه به واقعیت را میسازد که بازشناسی آن به عهده لیزا است. لیزا دختر جوانی است که تفاوت ساده ای با دیگران دارد. او به چیزهایی فکر میکند که ممکن است برای اطرافیانش بیاهمیت باشد و به همین دلیل مدام در حال آزمایش خود پیش چشم آدمهای پیرامونش است. آسترید، مادر مارا، از جمله آدم های کر و لالی است که به هیچ وجه زبان لیزا را نمیشناسد و نیز تلاشی برای یادگیری این زبان از خود نشان نمیدهد. بی تفاوتی آسترید به دلیل تفاوت سن و یا شکاف بین دو نسل نیست که با آزمایش بیشتر ترمیم شود و پذیرش لیزا و رفتار ماورائیاش ممکن شود. این تفاوت در عادتهای لیزا برای پیشروی به سوی شناختی است که روح او را از داشتههای قراردادی سینما جدا میکند. بنابراین لیزا سعی میکند که در کنار دیگران زندگی کند و تا جای ممکن زیست خود را از یک دختر جوانِ وامانده در ناشناختههای هستی دور کند. وقتی او خطابه مقدس خود درباره به هم ریختن فایل کامپیوتری را برای آسترید میخواند، چیزی از واقعیت بازخوانی می شود که قرار است گستره عادتهای لیزا و تماشاگر را دگرگون کند. به همین دلیل این پنهانکاری میل پیشروی مییابد و سرگشتگی نادیدهها در ساحت عناصر دیداری به یکی از میزانسنهای فیلم تبدیل میشود؛ میزانسنی که پیوند واقعیت (با همان مکانیزمی که رئالیسم در سینما را شکل میدهد) و روح مقدس لیزا را ردیابی میکند. نقشه ای که لیزا با کامپیوتر کشیده به عکس تبدیل میشود تا برای پرینت کردن به مشکل برخورد نکند. وقتی که لیزا نقشه را باز میکند، تصویر نقشه به هم ریخته نشان داده میشود. نقشهای که لیزا طراحی کرده است پلان دو اتاق را به شیوه ایزومتریک نشان میدهد. در این نقشه اندازه ها و موقعیت مکانی باید دقیق باشد. وقتی لیزا برای بار دوم تصویر نقشه را باز میکند مشکل فایل کامپیوتری حل شده و تصویر واضح و بدون اشکال نشان داده می شود. لیزا چند بار نقشه را باز می کند که شاید دوباره به هم ریختگی پیکسل های عکس تکرار شود، اما این اتفاق نمی افتد. لیزا برای مادرِ مارا می گوید که این یک خطای سیستمی بوده که ممکن است تنها یک بار رخ دهد.
وقتی که لیزا این خاطره را برای آسترید تعریف می کند گویی او تمنای تکرار شدن خطای سیستمی را دارد و تصویر نامنظمِ طرح ایزومتریک ساختمانی را بیش از طرح سالم و به قاعده ای از این رویداد ترجیح میدهد. از این رو ممکن است شکلی از گرایش به عدم ثبات در نظم بنیادین عناصر دیده شود و حضور لیزا در فیلم «دختر و عنکبوت» به معنای در هم تنیدگی وجود او با بینظمی خوشایند چیزها تعریف شود. اگر چه این بینظمی شور و هیجان لیزا برای ایستادن و تماشای دریای طوفانیِ پشت پنجره را بیشتر میکند و رابطه شورانگیز او را با مارا گسترش می دهد، اما بیش از آنکه لیزا خود را به جاده ای خاکی برای رسیدن به نظم بنیادین چیزها تبدیل کند، در تلاش است که از واقعیت سینما به روح فرازمینی چیزها دست پیدا کند. باری تلاش او برای دستیابی به این روح ناشناخته، جایی بیرون از قواعد قراردادی و روابط جنسی باز نمی یابد. او تعریف ساده ای از واقعیت دارد؛ باید به آدم ها و کارشان به خوبی نگاه کرد تا چیزی از وجود آنها بیرون کشیده شود. تعریف ساده او از قراردادهای دیدنی، تماشاگر را وا می دارد که لحظهای پس از خروج او از یک موقعیت پر رفت و آمد، تمامی چیزهایی که لیزا و اطرافیانش با آن در ارتباط بودهاند، به تنهایی و در خلوتی ماورائی تماشا کند. پس به هم ریختگی یک تصویر کامپیوتری مثل دگرگون شدن کشش جنسی لیزا، فراخوانی واقعیت با همان تعریف ساده را امکان پذیر میکند. پس لیزا از حضور معشوقه ی مارا در زندگی جدید او نگران نیست. چرا که پیوند این دو با راهیابی به ساحت مقدس نادیدهها دوباره ممکن خواهد شد. تنها کافی است که واقعیت در نادیدههای داستان نمایان شده تا در زندگی نمایشی لیزا قادر به پذیرش و بازشناسی چیزهای بیارزش و لحظههای زائد باشد. در نتیجه «دختر و عنکبوت» تلاش میکند افسون خیال را به هر آنچه که ناپیداست پیوند دهد و چیزی به نام واقعیت را در زندگی لیزا و رابطهاش با مارا به حرکتی مداوم میان نادیدهها و اجزاء دیداری صحنه دعوت کند.