«حیات رفیع»، روایت زندگی هوموساکرهایی جانی است که در زندانی فضائی بیرون از دایرۀ قانون، به زیستی حیوانی مشغولاند. دیبز با بازی ژولیت بینوش، در کسوت دانشمندی متعهد که در گذشته اقدام به کشتار همسر و فرزندانش کرده است، رهبری هوموساکرها را به عهده دارد و در حال آزمایشات لقاح مصنوعی از جانیان است تا به خلق گونۀ جدیدی از انسان دست یابد؛ گونهای ناشناخته که قرار است در سیاه چالهای فضائی ساکن و به حیات ادامه دهند. فیلم که به لحاظ ژنریک در گونههای متفاوتی مطرح میشود و فرمی پستمدرن دارد، شاخصههای عام ژنریک را بخصوص در گونۀ فیلمهای علمی- تخیلی دچار استحاله کرده و قوانین مجزائی بنا میکند. «حیات رفیع» با عزیمت گروهی مطرود به فضا که در دوران پایان زندگی خود به سر می برند، در اردوگاهی ایزوله در مرزهایی خارج از زمین آغاز میشود. گروهی سقوطکرده که از دایرۀ قانون و زندگی طبیعی کنار گذاشته شدهاند، تهی از هر انگیزۀ هستیشناسانه و علمی، گرفتار شده در اردوگاهی که وضعیت غیرعادی استثناء در آن به قاعده بدل شده و مأموریتشان قرار نیست همچون دیگر نمونههای گونۀ علمی-تخیلی، دستآوردی هدفمند و اکتشافی در جهت ارتقای زندگی بشری داشته باشد.

Director: Claire Denis
DoP: Yorick Le Saux
Producers:
PANDORA FILM PRODUCTION, ALCATRAZ FILMS, THE APOCALYPSE FILMS, ANDREW LAUREN PRODUCTIONS, MADANTS SP.
Photo: Martin Valentin Menke
mail@martin-menke.com
00491709056580
کلر دنی که از ابتدا فیلم را در بستر سه مقطع زمانی حال/ گذشته و آینده بنا میکند، مخاطب را با حیاتی محکوم به شکست مواجه میکند. فیلم با شکست آغاز میشود، با شکست پیش میرود و در نهایت، آیندهای متضاد با هر آنچه ساخته است، میآفریند که با عدم قطعیت و ورود به جهانی روشن همراه است. فیلم که به نظر، چگونگی و امتداد حیات در جهانی شکستخورده و فانی است؛ دنیائی که همچون گونۀ فیلمهای زندان، شخصیتها در آن یاد میگیرند چگونه این نوع حیات را تجربه کنند و در انتظار مرگ خود به سر برند، حتا در پایان نیز قرار است با به ثمر رسیدن آزمایشات لقاح مصنوعی که منجر به آفرینش گونۀ جدید (ویلوو) و شمایل پدرگونۀ مونتۀ جنایتکار میشود، در مکانی ناشناخته به نام سیاهچاله به ادامۀ حیات منجر شود. مکانی در ناحیهای از فضا-زمان که از مرگ ستاره های بسیار سنگین نوترونی به وجود میآید و بسیار متراکم و با جاذبۀ گرانشی بالاست به گونه ای که حتی نور هم توان گریز از گرانش آن را ندارد (به همین دلیل سیاه چاله، سیاه و تاریک است و هر چیزی را که درونش اتفاق میافتد از معرض دید پنهان می کند) و هر جسمی را که در اطرافش باشد در خود فرو می برد و می بلعد. زمان در سیاه چاله بسیار کند میگذرد و جسمی که به درون سیاه چاله سقوط میکند، هرگز متوجه فرو رفتن خود در آن نمیشود. با اینکه فیلمساز تداوم حیوانی حیات افراد شکستخوردۀ درون سفینه را با ترکیب مقولۀ فلسفی زمان و مفهوم «دیرند» برگسونی و انزوا (به مثابۀ مکانیسمی دفاعی در مقابل رویاروئی با هستی نامتعادل بشری که از آن شر و بلا بر میخیزد) در هم میآمیزد و همچون رویش نیلوفر آبی سپیدی از قعر مردابی متعفن به گونۀ جدید مورد بحثش (ویلوو) دست مییابد؛ اما در پایان با مفهومی پارادوکسیکال مواجه میشویم: زندگی در مکانی صعب و مرده همچون سیاهچاله با خصوصیات هولناک و مرگباری که از زیستن به مثابۀ حیاتی معنادار، آشنائیزدائی می کند. آنچه رخ میدهد، باز هم زندگی و تداوم حیاتی مطرود و شکست خورده است که با گشایش درهایی آمیخته به اشعههایی نورانی همراه می شود و در خوانشی مخالف، حیاتی کیچ را رقم می زند.
یکی از درخشانترین بازیهای فرمی در فیلم «حیات رفیع»، استفاده از تماتیک همیشگی کلر دُنی (رقص) است که در این فیلم در بستر هولناک درونمایۀ واقعگرایانۀ داستان تخیلیاش، به خلق یک فضاسازی فرمال قدرتمند و تکین میانجامد. کورئوگرافی هولناکی که در جعبۀ خودارضائی داخل سفینه رخ میدهد، هم ویژگیهای حیوانی حیات برهنه را بیش از پیش پررنگ میکند و هم مفهوم ژست را از منظر آگامبن بارز میکند. آگامبن با کمک گرفتن از ارسطو و وارو (varro)، ژست را نوعی کنش میداند که آن را از عمل انجام دادن (agere) و ساختن (facere) متمایز می سازد. همان گونه که میان نمایشنامهنویس در کسوت آفریدن متن نمایشی و ساختن آن با اجرای آن توسط بازیگر تفاوت وجود دارد. نمایشنامهنویس، متن نمایشی را خلق میکند اما آن را اجرا نمیکند. همان طور که بازیگر، نمایشنامه را اجرا میکند اما آن را خلق نمیکند (نمیسازد). ویژگی ممیز ژست این است که در آن هیچ چیز تولید یا انجام نمیشود، بلکه تحمل و حمل میگردد.
در طول فیلم «حیات رفیع» همواره با دیبزی مواجهیم که همچون یک فرمانده، کارها را پیش میبرد و به رتق و فتق امور میپردازد. در این مقام نه سازندۀ چیزی است( facit ) و نه کاری انجام میدهد( agit)، بلکه تنها امور را پیش میبرد و اداره میکند. در صحنۀ غریب کورئوگرافی تن، که با پیچ و خم های دیوانه وار بدن دیبز مواجهیم، فصل تازهای از مفهوم ساختن شکل می گیرد که ویژگی کلیدی و ممیز مفهوم ژست، تحمل و حمل کردن را نشانه می رود. سیمای پیچیده و هولناکی از پیچش غریب و دردناک پیکر در حرکاتی دورانی و ریتمیک با موسیقی متنی ساختاری که مؤلفههای فرمال سکانس را در اثربخشی مضاعف و تکاندهنده ای فرو می برد، چهرهای زخم خورده و ناتوان از دیبز به نمایش می گذارد که علیرغم زیستن در جهانی مطرود، تک افتاده و الینه، درصدد تحمل و حمل دشواریهای زایش موجودی است که امیدوار است همچون شاعر یا نویسندهای آن را خلق کند و همچون مخلوقی تکین از آن نیرو بگیرد. تصویری مجزا از تصویر همیشگی دیبز که ما را ناخواسته و ناآگاهانه، همچون سیاهچالهای ژرف به اعماق درون حقیقی و بدون نقاب خود، در خصوصیترین لحظات حیات برهنهاش میکشاند و در خود فرو میبرد. نماهای بعدی که چهرۀ تکیده و اشک آلود دیبز تحقیر شده را دربرمیگیرد، علیرغم رفتارهای تحقیرآمیز هوموساکرها و حتا مونته که دیبز سعی دارد، مخلوقش را در مثلث عشقی مورد هدفش با شرکت بویز بپروراند، در خوانشی متضاد از او، تصویری انسانی و قابل درک یا حتا فراتر، قابل اعتماد می سازد. در واقع مفهوم ژست، نمایش نوعی واسط بودن است؛ فرایند مرئی ساختن نفس یک وسیله.
از طرفی در وضعیت زیستی دیبز و فضاسازی غریبی که کلر دنی در باب حیات برهنه و تداوم زندگی فیلمش در اتمسفر شکست و سقوط ارائه می دهد، مفهوم «ریزوم» دلوزی نیز بسط داده می شود. ریزوم، اصطلاحی گیاه شناختی است که به رشد گیاه پیش رونده در سطح می پردازد. گیاهی که همچون گیاهان معمولی، ریشهای عمودی در خاک ندارد و روی سطح خاک رشد میکند و سیل بی انتهائی از کثرت را پدید میآورد. ریزوم نه آغازی دارد و نه پایان و همواره در میانه است و ویژگی کلیدیاش ارتباط است. به اعتقاد دلوز، حقیقت حیات، همین حرکت ریزوم گونهای است که با نیروی صیرورت خود، تکثرات و تفاوت ها را ایجاد میکند. منظور از تفاوت، تفاوت درجات نیست بلکه خاص بودن و تکینگی هر فرد، حادثه، ادراک یا مفهوم تهی از محاسبۀ هر پیش فرض و قابل ادراک در لحظۀ ایجاد تکینگی است. اتفاقی که می توان آن را در شیوۀ زیستن دیبز دید در نقشی که همواره به شکل واسطه ای بینابین و میان پرده ایفا می کند و حیاتی منحصربفرد که قرار است از آفرینش مخلوقی با استفاده از لقاح مصنوعی ژن جانیان در منطقهای کور در فضا شکل بگیرد و به نتیجه برسد؛ حیاتی که در میان مرزهای زندگی و مرگ، معلق و در جستجوی مأمن است. در پایان، دلوز، هنر را مفهومی میداند که شاید حاوی پیام باشد یا نباشد، اما آنچه هنر را هنر میکند، بیشتر از آنکه انتقال دهندۀ پیام یا مفاهیمی باشد، خصوصیت انکارناپذیر تأثیر آن است نه صرفاً محتوای آن؛ یعنی نیرو یا شیوهای حسی که هنر از طریق آن محتوا را خلق میکند. مفهومی که در روزنه های آخرین ساختۀ درخشان کلر دنی آرام آرام نشت می کند و بعد از مدتی به بار مینشیند و تأثیری فزاینده دارد.
پی نوشت:
هوموساکر: انسان رانده شده از شهر و قانون که به واسطۀ خطائی نابخشودنی به تبعیدی بیبازگشت محکوم است و ریختن خونش مجاز است.
مفهوم «دیرند» از منظر برگسون: دیرند تجربهای پویا و سیال از زمان است، استمرار دائمی و جریانمند لحظۀ گذشته در زمان حال و به سوی آینده. دیرند، ترقی پیوستۀ گذشته است که آینده را می جوید و در حالی که پیش می رود، فربه می شود. ما همواره با زمانی مواجهیم که متداوماً در حال خلق چیزی است که از حیث کیفی جدید است. در فیلم «حیات رفیع» نیز زمان در سه ماهیت روائی اش، به گونه ای شکل می گیرد که پیوسته در حال خلق چیزی جدید است. چه در زمان گذشته که با هم نشینی فضای غیر انسانی اردوگاه، حیات، تبدیل به حیاتی برهنه (حیوانی) شده است و در آن شاهد شکل گرفتن مایه های خشونت و تجاوز هستیم؛ خشونت و جنایتی که در اردوگاهی متشکل از هوموساکرهائی محروم از از حقوق و امتیازات انسانی، اتفاق می افتد و شکلی طبیعی از انفجار غرایض سرکوب شده است. در فضای قابل بحث اردوگاه، هر عملی در قبال یکدیگر، دیگر جنایت محسوب نمیشود. در واقع در این نقطه از زیست اردوگاهی، هر چیزی ممکن میشود و حیات حیوانی زاده میشود. و چه در زمان حال که شاهد شکل گرفتن حسی انسانی در مقابل گذشتۀ کنجکاوی برانگیز مونتۀ جانی در شمایل پدر هستیم و چه در آینده که قرار است مونته و ویلوو وارد مرحلۀ تازه ای از زیست برهنۀ خود شوند.
حیات برهنه (Bare Life): حیات بیولوژیکی حیوانی که هنوز واجد هیچ منزلت نیک و نمادینی نیست.
منبع:
آگامبن، جورجو. (1387). وسایل بی هدف، ترجمهی مهرگان، امید و احمدی آریان، امیر. تهران: نشر چشمه.