محمد سعید خزایی
روی آندرشون، بیتردید یکی از عجیبترین و خاصترین فیلمسازان معاصر است. مرد سوئدی پا به سن گذاشتهای که سنجیدن عیار فیلمهایش با ملاکهای رایج ممکن نیست؛ زیرا شاعرانگی و ابسوردیسم سینمای او در ترکیب با قصههای اپیزودیک منفصل و نماهای کوتاه و بعضا بلند، به فیلمی ختم میشود که جز با تماشای چند باره نمیتوان به مفهوم کلی مد نظر فیلمساز نزدیک شد. تا پیش از «درباره بیانتهایی»، آثار آندرشون را کمدیهایی سیاه با یک نگاه آرام و موقر میدانستم که در آنها با وجود تیرگی محتوا و مفهوم، در بعضی از صحنهها آنقدر بار پوچی فیلم زیاد میشد که ناگزیر خنده به لبمان میآورد. اما «درباره بیانتهایی» چنین نیست. در اینجا اپیزودها کوتاهتر، ساکنتر و صد البته منفصلتر شدهاند و نماهای عمومی با تونالیته رنگی خاکستری، فضایی ابسوردتر و جدیتری به خود گرفتهاند. تمام اپیزودهای فیلم در یک نمای ثابت به تصویر کشیده میشوند. این نماها اغلب با یکدیگر ارتباط خاصی ندارند و به جز کشیش سرگشتهای که چند بار او را می بینیم، شخصیت های دیگر را بیش از یک یا دو بار نمیبینیم.
چیزی که «درباره بیانتهایی» و بهطور کلی تمام آثار آندرشون –به استثنای فیلم نخستاش که ربطی به سبک فعلی این فیلمساز ندارد- را از کولاژ و بازنمایی صرف برخی از صحنههای زندگی فراتر میبرد، مفهوم کلی و درونمایه آثارش است. در اپیزودی از همین فیلم، زنی را میبینیم که طبق صحبتهای راوی، مدیر کارگزینی است. او تنها سرش را تکان میدهد و نگاهی به دوربین میکند، همین و کات به نمای بعدی! یا در اپیزودی دیگر، دختر خونین مردهای را میبینیم که در آغوش پدرش –که او را کشته- آرام و بیجان افتاده است، کمی ضجه و زاری پدر را داریم و کات به نمای بعدی. چه مفهومی در این اپیزودها مستتر است؟ به صورت تنها و یک برش مستقل، تقریبا هیچ. اغلب این بخشها به صورت مجزا، معنا و مفهوم خاصی ندارند اما هنگامی که آنها را کنار یک دیگر قرار میدهیم، میتوان گفت «درباره بیانتهایی» هم زهر است و هم تریاق. این نماهای –عموما- تراژیک، روانکاوی وجود نیمه جان و تک افتاده آدمی در هزاره جدید است. شاید آدمهای حاضر در فیلم کمی مفلوکتر، تنهاتر و نامتعارفتر از ما و شخصیتهای اطرافمان باشند، اما میتوان قرابتهای عجیب و دقیقی میان رفتارهای آنها با انسانهای امروزی پیدا کرد. مردمانی عبوس و ناراحت که سعی میکنند با سکوت و کنارهگیری، در درد و رنج پیرامونشان غوطهور شوند و اگر کسی بخواهد بغض فروخورده و تیرگیهای وجودش را در صحبت با دیگران التیام بخشد، اجتماع روی خوش به او نشان نخواهد داد. برای نمونه به آن اپیزودی اشاره میکنم که مرد در اتوبوس زار میزند و از سرگشتگی خود در جهان هستی میگوید، اما گوش کسی به او بدهکار نیست و مرد دیگری سعی میکند وی را ساکت کند؛ زیرا رسم جهان روباتوار انسان قرن بیست و یکمی چنین امری را برنمیتابد و شاید به همین خاطر است که روز به روز شکاف میان آدمها بیشتر میشود. مگر کم زوجهایی را دیدهایم که با اینکه یکدیگر را دوستدارند اما کارشان به طلاق و کتک کاری کشیده است؟ آن هم به خاطر مشکلات و مسائل بسیار کوچک و بیارزش؛ زیرا این زوجها با یکدیگر صحبت نمیکنند و احتمالا فریاد مرد قصاب –در اپیزودی که به این مسئله میپردازد- صدای بلند فیلمساز است که مخاطبناش را به تعامل و انسان بودن دعوت میکند.
از آن جهت میگویم «درباره بیانتهایی» هم زهر است و هم تریاق که با وجود ترسیم تیرگی و پوچی جهان، راه برون رفت از این منجلاب را هم نشان میدهد. البته فیلمساز قصد ندارد بگوید با تعامل بیشتر و افزودن کمی محبت به دنیا میتوان از بار کرختی آن کم کرد، نه. او در امیدبخشترین اپیزودهایش هم دنیا را تیره و تار میبیند، اما انسانهایش حداقل ربات نیستند و میتوان لحظات شادتر و حتی عاشقانهتری را برای آنها تصور کرد. نمود دقیق این موضوع را میتوان در اپیزود پدر و دختری یافت که به میهمانی تولد میروند. پدر برای بستن بند کفشهای دخترش خیس میشود و باد چترش را میبرد، بگذارید ببرد! مگر میشود در آن جهان ابری و نمور خیس نشد؟ اما مهم این است که آن دو یکدیگر را دارند و در انتهای اپیزود، دست در دست هم به سمت هدفشان –حتی اگر رفتن به تولد یا شادی زودگذری باشد- گام برمیدارند. در نتیجه «درباره بیانتهایی» درباره به بنبست رسیدن روابط انسانی و فرا رسیدن تاریخ انقضای آدمهاست. تاریخی که با کمی گذشت، مهربانی و اندکی کسر حسادت میتوان به تعویقاش انداخت و بهتر زندگی کرد.
بافت غالب جمعیتی فیلمهای آندرشون، میانسالها و افراد پا به سن گذاشتهاند، اما در جدیدترین اثر او جوانهایی را داریم که هنوز رنگ و بوی رخوت نگرفتهاند و انگار وظیفه تمام افراد حاضر در جهان این است که تلاش کنند سرخوشی و طراوت آنها حفظ شود. اما با رویهای که انسانها و جامعه بشری در پیش گرفتهاند، نمیتوان آیندهای بهتر از برخی اپیزودهای «شما! زندهها» یا «درباره بیانتهایی» برای آنها متصور شد. جهانی عاری از عشق، رقص و موسیقی که روابط و تعهدات عادی انسانی –مانند ازدواج- در آن بسیار انتزاعی به نظر میرسند و چیزی شبیه به نمای آغازین این فیلم میشود.
لذت بردن از آندرشون و «درباره بیانتهایی» کمی حوصله و تعقل لازم دارد تا با کنار هم قرار دادن این بخشهای منفک به یک کل منسجم رسید که از مفهوم انسانی و جدی صحبت میکنند. احتمالا افراد بسیاری بعد از تماشای این فیلم بگویند «خب؟» یا «این که اصلا فیلم نبود!» و هزاران جمله و شبه جمله مشابه که نشان از عدم برقراری ارتباط با اثر و فیلمساز است. وارد شدن به دنیای این فیلمساز یک موهبت سینمایی عجیب نیست، اما اگر بتوانید با درونمایه آثار و از آن مهمتر سبک کاری او کنار بیایید، چند تجربه جذاب و خاص در انتظارتان است.