محمدسعید خزایی
طی سالهای اخیر مسئله قاچاق کالا و ارز به موضوعی مهم و ملتهب در جامعه ایران تبدیل شده و طبیعتا سینما نیز از این اتفاق تاثیر پذیرفته است. از آنجا که تا اردیبهشت ۱۳۹۸ به گوشت، ارز دولتی تعلق میگرفت، قاچاق دام به خارج از کشور بسیار به صرفه بود. به همین دلیل صادرات گوشت گوسفند و گوسفند زنده سال گذشته بالاخره ممنوع شد تا کمی در تجارت پرسود قاچاقچیان اختلال ایجاد شود. در فیلم «کشتارگاه»، گزارش کاملی از نحوه ارسال گوسفند زنده به عراق، دریافت وجه آن به شکل دلار و دست آخر فروش دلارها با نرخ ارز آزاد به تصویر کشیده میشود. عباس امینی در سومین فیلم بلند خود سعی کردهاست با تلفیق مسئله اعمال قدرت فرادست بر زندگی فرودست و ماجرای قاچاق کالا به روایتی مارکسیستی از جامعه امروز ایران برسد.
در سراسر تاریخ همواره بورژوازی عقیده و قدرت خود را بر فرودستان دیکته کردهاست. براساس فلسفه مارکس، شوریدن طبقه فرودست علیه طبقه بالادست، راه خاتمه دادن بر این جبر است. در فیلم «کشتارگاه»، مانی حقیقی، نماینده قشر بالادستی است که نگهبان کشتارگاه و پسرش را مجبور به انجام اعمالی خلاف خواستشان میکند. در انتهای فیلم، قوم مقتول خوزستانی علیه حقیقی قیام میکنند تا چرخه ازلی و ابدی تقابل بورژوازی و پرولتاریا تکمیل شود. برخلاف مارکس که در طبقهبندیهای اجتماعی موضعی جانبدارانه نسبت به قشر کارگر دارد، میشل فوکو، فیلسوف فرانسوی معتقد است نقش خودخواستگی افراد فرودست در باج دادن به بالادستیها غیرقابل انکار است. دلیل خلق و رفتار شخصیت حسن پورشیرازی را میتوان در این نوع نگاه جستوجو کرد. او برخلاف پسرش عاری از صفات پرسشگری و حقطلبی است و به همین خاطر بدون هیچ مقاومتی درخواستهای غیرمنطقی کارفرمایش را میپذیرد. مشکل اصلی فیلم «کشتارگاه» در زمینه شخصیتپردازی مربوط به نحوه دگردیسی شخصیتها در فصلهای پایانی است. فیلم تلاش میکند با چند دیالوگ در خلال کشمکشهای بیرمق پرده دوم، رفتار شخصیتهایش در ابتدای قصه را برای بیننده توضیح دهد، غافل از اینکه ماجراهای پرده دوم باید در راستای حل و فصل کردن گره داستانی ایجاد شده باشد، نه معرفی شخصیتهایی بیاثر که هیچگاه ذهنیت و دلایل تصمیمات آنها را نمیفهمیم.
بعد از سر و سامان دادن به اجساد، فیلم روایت ماجرای دلارها را آغاز میکند. اما متاسفانه مدت زمان زیادی لازم است تا دو خط داستانی «کشتارگاه» با یکدیگر تلاقی کنند و در این مدت فیلم بسیار کند و کمتوان بهنظر میرسد. شاید بزرگترین ضعف فیلم امینی این باشد که دقیقا نمیداند قصد دارد چه داستانی را بیان کند. به همین خاطر بعضی از شخصیتها اصلا ساخته نمیشوند و وقتی در پایان فیلم باران کوثری دست به انجام آن رفتار انتقامی میزند شاهد بروز حس همذاتپنداری یا انزجار در بیینده نیستیم؛ زیرا ما اصلا این شخصیتها را نمیشناسیم، در نتیجه مرگ و زندگی یا عقدهگشاییهای شخصی و نمادین آنها برایمان مهم نیست. قتلهای ابتدای داستان که فیلم به شکل عجیبی هیچ توضیحی برای دلیل وقوع آنها در خود ندارد، بسیار سادهانگارانه به دلیلی برای انتقام فرودست از بالادست تبدیل میشوند. همین پرداختهای سطحی و عاری از هرگونه ریزهکاری سبب شده فیلم مصالح لازم برای تبیین مفاهیم اجتماعی و دراماتیک مد نظرش را در اختیار نداشته باشد.
با این حال، «کشتارگاه»، ساختار و اجرای قابل قبولی دارد و همین سبب میشود بتوانیم تا انتها فیلم را تماشا کنیم. با اینکه ما با تصویری تماماً سیاه و خشن از جنوب ایران مواجه هستیم، اما نمیتوان بهسادگی از کنار زیباییهای برخی نماها عبور کرد. نماهایی که خیلی بهتر از دیالوگها، درماندگی و اضطراب شخصیتها را منتقل میکنند. متاسفانه سردرگمی و دوپارگی داستانی که در بالا به آن پرداختم، جنبههای بصری و کارگردانی اثر را هم تحت تاثیر قرار داده است. استفاده استعاری از گوسفندان، سلاخی شدن بدن بیجان احشام و سردخانه به خودی خود زیبا هستند، اما وقتی هیچ تلاش داستانی و روایی برای پیشبرد قصه و شخصیتها صورت نمیگیرد، تمام این نماهای زیبا نیز تباه میشوند.
احتمالا بیشتر افرادی که دو فیلم قبلی امینی را دوستداشتهاند از تماشای «کشتارگاه» راضی نخواهند شد. فیلم در میان درامهای اجتماعی پر تعداد سینمای ایران حرف تازهای برای گفتن ندارد و بیشتر به یک تصویر خاکستری و کم عمق از دنیای امروز ایران میماند تا فیلمی که قادر باشد مصائب مردمان کمتر برخوردار سرزمیناش را بیان کند. تمامی اجزای فیلم می توانست پرداخت بهتری داشته باشد، از بازی باران کوثری بگیرید تا تدوینی که نیازمند ضربآهنگ تندتری بود. «کشتارگاه»، موقعیت و پرسش اصلی دراماتیکاش را خیلی زود مطرح میکند و بعد از نیم ساعت ابتدایی، دست فیلمساز چندان پر نیست و داستان فیلم از جایی به بعد درجا میزند.