“من شیفتهی ریتم احساسی و نماهای بلند هستم؛ نماهایی که اجازه میدهند بازیگران در لحظه زندگی کنند.”
در میان آثار ماندگار ادبیات معاصر، کمتر رمانی را میتوان یافت که همانند «دوست نابغهی من»، چنین گسترده و عمیق در ذهن و قلب خوانندگان نفوذ کرده باشد. مجموعهی «دوست نابغهی من» نوشتهی النا فرانته، از همان نخستین جلد، به جهانی بدل شد که میلیونها نفر در آن زیستند، عشق ورزیدند و با شخصیتهایش بزرگ شدند. روایت چندلایه و صادقانهی فرانته از زنان، دوستی، طبقه، و میل به رهایی، الهامبخش اقتباسی تلویزیونی شد که مرزهای زبان و فرهنگ را پشت سر گذاشت. اکنون در فصل چهارم این مجموعه، لورا بیسپوری، سکان هدایت گروه تلویزیونی را در دست گرفته است؛ کارگردانی که نگاه شاعرانه و انسانیاش به زنان و جهان درونیشان در آثاری چون Sworn Virgin (دختر باکره قسم خورده) و Figlia Mia (دختر من) منعکس شده است. در این گفتوگو با بیسپوری دربارۀ چالشها و تجربههایش در ساخت فصل پایانی «دوست نابغه من» حرف زدیم؛ از وفاداری به دنیای رمانِ فرانته تا خلق امضای شخصیاش در این جهان پررمز و راز.
اولین بار چه زمانی «دوست نابغه من» را خواندید و چه احساسی داشتید؟
کتابها را سالها پیش خواندم، زمانی که «دوست نابغهی من» در اوج محبوبیت بود. مادرم جلد اول را به من هدیه داد و مثل بسیاری از خوانندگان، نتوانستم از خواندن دست بکشم تا چهار جلد را تمام کنم. در این مجموعه چیزی جادویی وجود دارد؛ هر کسی، در هر سن و جایگاهی، با آن ارتباط برقرار میکند. البته صادقانه بگویم، در نخستین خواندن، نتوانستم همهی لایههای اثر را درک کنم. اما وقتی برای سریال کار را آغاز کردم، جهانهای تازهای درون آن کشف شد. هر بار که بیشتر در نوشتههای فرانته فرو میرفتم، عمق و ظرافت روابط انسانیاش را بیشتر میدیدم. این تجربه مثل ورود به یک هزارتوی بیپایان بود که هر پیچش، بینشی تازه به من میداد.
ترجمهی بصری چنین دنیای پیچیدهای، با این همه پیوند عاطفی میان خوانندگان و متن، چطور ممکن شد؟
بدون شک یکی از بزرگترین چالشها همین بود. من در فصل آخر به پروژه پیوستم، زمانی که ساوریو کاستنزو پیشتر زبان بصری و جهان سریال را خلق کرده بود. محلهی ناپلی که النا و لیلا در آن بزرگ شدند، خودش به اندازهی شخصیتها اهمیت دارد. وظیفهی من حفظ این میراث بود، اما در عین حال باید تفاوتهای دورهی تاریخی، بازیگران جدید و لحن بصری تازه را هم بازتاب میدادم. دشوارترین بخش کار، یافتن تعادل میان وفاداری و نوآوری بود. سعی کردم فضای آشنا را نگه دارم اما رنگ و بافت جدیدی به محله بدهم؛ متناسب با دههی ۸۰، زندهتر، واقعیتر و انسانیتر. میخواستم بیشتر به درون شخصیتهای جدید النا و لیلا نفوذ کنم، تا مخاطب نیز دوباره با آنها پیوند برقرار کند.
بسیاری از مخاطبان در ابتدا با تغییر بازیگران کنار نیامدند. شما چطور با این مسئله مواجه شدید؟
ما میدانستیم که این بزرگترین چالش فصل چهارم است. اما تغییر اجتنابناپذیر بود، چون داستان وارد مرحلهی بلوغ شخصیتها میشد. تصمیم برای معرفی آلبا رورواکر بهعنوان النا، پیش از ورود من گرفته شده بود. طبیعی بود که تماشاگران در ابتدا دچار ناهماهنگی شوند، اما خیلی زود بازیگران جدید را پذیرفتند. خوشبختانه با تیمی بسیار بااستعداد کار کردیم و همین به ما امکان داد تا عمق تازهای به شخصیتها بدهیم.

آثار فرانته همواره بازتابی از زنان در جوامع مردسالار است. شما چگونه به مضامینی چون دوستی زنانه و مبارزه با ساختارهای سرکوب نزدیک شدید؟
وظیفهی اصلی من، احترام به دنیای فرانته بود. او در آثارش دوستی میان دو زن را در مرکز روایت قرار میدهد — رابطهای پیچیده، گاه رقابتی و گاه نجاتبخش. این رابطه جهانی است، فراتر از مرزهای ایتالیا. زنانی که در جوامع محدودکننده زندگی میکنند، بهراحتی میتوانند خود را در آینهی النا و لیلا ببینند؛ در مبارزهشان برای استقلال، در رنجشان، و در قدرتی که در دل همان رنج کشف میکنند.
مایلم نظر شما را دربارهی جنبش «میتو» بدانم. با توجه به تأثیری که در این سالها داشته، آیا باور دارید که فضای کاری در صنعت سینما در نتیجهی آن امنتر شده است؟
بهگمانم جنبش «میتو» نقطهعطفی بسیار مهم در تاریخ مبارزه برای حقوق زنان بود. این جنبش توانست رفتارهای آسیبزایی را که بسیاری از مردان سالها با سوءاستفاده از قدرت و از سرِ تکبّر مرتکب میشدند، آشکار کند. از یکسو، باور دارم که تغییراتی رخ داده و فضای کاری در صنعت سینما تا حدی امنتر شده است؛ اما از سوی دیگر، نگران وضعیت کنونی جهانم. بهنظر میرسد مسیر سیاستهای جهانی بار دیگر در جهت بازگرداندن سلطهی مردانه، آن هم با بدترین الگوهای رفتاری، پیش میرود. در واقع، شرایط زنان در بسیاری از نقاط جهان همچنان دشوار و ناعادلانه است. این مسئله البته محدود به سینما نیست، بلکه تمام ابعاد زندگی را دربرمیگیرد.
سختترین صحنه برای فیلمبرداری کدام بود؟
بسیاری از صحنههای ظاهراً ساده، از نظر احساسی بسیار دشوار بودند. یکی از چالشبرانگیزترین سکانسها، گفتوگوی طولانی النا و لیلا در آشپزخانهی کوچک لیلا بود؛ لحظهای سرشار از تنش، عشق و سکوت. اما اگر بخواهم انتخاب کنم، دو صحنه از همه دشوارتر بودند: زلزله و آخرین دیدار النا و لیلا. سکانس زلزله نهتنها از نظر فنی، بلکه از نظر احساسی چالشبرانگیز بود؛ چون برای مردم ناپل خاطرهای زنده است. میخواستم با احترام و دقت، هم بعد تاریخی و هم درام انسانی آن را نمایش دهم.
در آخرین دیدارشان، قلبم سنگین بود. میدانستم با پایان فیلمبرداری این سکانس، سفر دو دوست به پایان میرسد. میخواستم تماشاگران هم این حس وداع و سنگینی را تجربه کنند.

شخصیت محبوب شما در سریال کدام است؟
سؤال سختی است! من همه را دوست دارم چون هرکدام بخشی از طبیعت انسانی را نمایندگی میکنند. حتی شخصیتهایی مثل نینو یا برادران سولارا، که پیچیدگی اخلاقی دارند. فرانته استاد نشان دادن خاکستریهاست — جایی که خوبی و بدی در هم میآمیزند. با این حال، دو قهرمان اصلی، النا و لیلا، همچنان نزدیکترین به قلب مناند.
در اقتباس از فرانته، چگونه با شخصیتهای زن جاهطلب و در عین حال خودویرانگر او برخورد کردید؟
در تمام فیلمهایم زنان پیچیده، متناقض و «خطرناک» حضور دارند؛ زنانی که از کلیشهها فراتر میروند. به نظرم تنها راه، صداقت است: باید با تمام تاریکی و نور درونشان روبهرو شد. فرانته این کار را در ادبیات انجام داده و وظیفهی من بازآفرینی تصویری همان صداقت بود.
چه امضای شخصیای را در این فصل وارد کردید؟
من شیفتهی ریتم احساسی و نماهای بلند هستم — نماهایی که اجازه میدهند بازیگران در لحظه زندگی کنند. ترجیح میدهیم صحنهها را زیاد تکرار نکنم تا حس زنده و غیرمنتظره باقی بماند. در این فصل هم همین رویکرد را حفظ کردم
برایم مهم است که فیلمبرداری نه فقط ثبت تصویر، بلکه ثبت «زندگی در جریان» باشد. این، امضای من است.

ناپل در آثار فرانته حضوری زنده دارد. چگونه این شهر را همچنان بهعنوان شخصیت اصلی حفظ کردید؟
فصل چهارم بازگشت النا به ناپل است؛ بازگشت به ریشهها. بیش از ده اپیزود را در همان محلهها فیلمبرداری کردیم. انتخاب لوکیشنها و بازیگران فرعی بسیار دقیق انجام شد تا حس واقعی ناپل منتقل شود. مردم ناپل با انرژی و صداقتشان به پروژه جان بخشیدند. حتی در گویش محلی وسواس داشتیم و دو مربی زبان همیشه سر صحنه حضور داشتند. فیلمبرداری همزمان با جشن قهرمانی تیم فوتبال ناپل بود، که تمام شهر را آبی و سفید کرده بود! همین موضوع کار ما را دشوار ولی بهیادماندنی کرد.
کار با بازیگران کودک چطور بود؟
من همیشه از کار با کودکان لذت میبرم. آنها بیواسطه و طبیعیاند. در این فصل، از نوزاد تا نوجوان داشتیم و رشد آنها را در طول زمان دیدن، برایم دلانگیز بود. فلسفهام ساده است: بهجای آنکه از بچهها بخواهم از من پیروی کنند، من از آنها پیروی میکنم. به آنها آزادی میدهم تا لحظه را زندگی کنند — و گاهی، درست همانجا جادویی رخ میدهد.


