سفر در زمان و زمان‌مندی در فیلم «اسکله» اثر کریس مارکر

 فردریک م. دولان

ترجمۀ سارا حمزه

دانسته یا ندانسته، استفاده استعاری کریس مارکر از سفر در زمان در فیلم اسکله(1963) به شکل ظریفی بیانگر دیدگاه هایدگر درباره زمانمند بودن وجود انسان در هستی است. و توجه ما را به پدیده‌ای معطوف می‌کند که در گفتمان هایدگر در هستی و زمان، مرکزیت دارد، بدین معنا که موقتی بودن (فانی بودن)، یکی از ارکان اساسی قابل فهم بودن است. از نظر هایدگر، شیوه‌ی متمایز وجود انسان (دازاین) عبارت است از معنا بخشیدن به چیزها. او می‌گوید ما این کار را انجام می‌دهیم، چراکه چیزها برای ما مهم اند و آنها به این دلیل برای ما مهم اند که معنی دارند. معنا بخشیدن به چیزی یعنی که آن را به عنوان یک چیز معین در نظر بگیریم. مثلاً به عنوان یک ابزار، به عنوان یک چکش، با کاربردی خاص (چکش زدن)، برای اتصال با ابزارهای دیگر (میخ، تخته‌های چوبی)، و برای ارتباط با شیوه های متفاوت وجود (نجار بودن، فنی بودن و…).

قابل فهم بودن – این که چیزی به عنوان چیزی «آشکار شده» است – به چیزی بستگی دارد که هایدگر آن را « پایان‌پذیری» می نامد، که ویژگی فانی بودن انسان است. چیزها به جای Y یا Z به ما به عنوان X نشان داده می شوند. گرفتن چکش به عنوان ابزاری برای چکش زدن به این معنی است که آن را به عنوان وزنه ای برای نگهداری کاغذ در نظر نگیرید (البته همانطور که ممکن است در شرایط خاص در نظر گرفته شود). به کار بردن هر گونه امکان وجودی به معنای خودداری از انجام بسیاری از امکانات دیگر است. اگر فانی نبودیم، همه‌ی امکانات ما همیشه در دسترس ما بود، هیچ چیز بیشتر یا کمتر از هر چیز دیگری مهم نبود و چیزی برای فاش کردن وجود نداشت زیرا همه چیز فاش می‌شد. بنابراین، زمان‌مندی و پایان‌پذیری به عنوان شرایط امکان قابل فهم بودن با هم همراه اند، و از آنجا که پایان‌پذیری در فناپذیری ارائه می‌شود، ممکن است گفته شود که مرگ به زندگی معنا می‌بخشد.

دازاین خود را بر حسب راه‌های ممکنِ بودنش می‌فهمد، اما امکان مرگ خاص است، این ناممکن بودنِ بودن است، که دازاین می‌تواند در آن معنا پیدا کند. اگر چه این یک یقین مطلق است، اما حسی وجود دارد که در آن مرگ غیرقابل درک است. این امکانی نیست که بتوان آن را به عنوان چیزی درک کرد که به خاطر آن کاری انجام می‌شود. در عوض، همیشه قبل از خودِ فرد، توانایی محدود یک فرد است که به جهان او معنا می‌بخشد. زمانمند بودن اگرچه گذشته، حال و آینده را در یک کل متحد می‌کند و درک دازاین را به عنوان یک کل ممکن می‌سازد، اما یک کلِ محدود است. ناممکن بودن احتمالی دازاین همان چیزی است که زمان‌مندی خود را ممکن می‌سازد.

برای درک بهتر فیلم «اسکله» باید یک ویژگی دیگر به تصویر هایدگر از زمان‌مند بودن انسان اضافه کنیم. ما می توانیم نحوه‌ی حضور خود در جهان را به صورت اصیل یا غیراصیل درک کنیم. یعنی می‌توانیم نحوه‌ی وجود خود را تصدیق کنیم و مسئولیت شخصی آن را بپذیریم، یا می‌توانیم آن را تصدیق نکنیم و به گونه‌ای به زندگی خود ادامه دهیم که گویی فقط اشیاء معمولی هستیم که از ویژگی‌های لازم و کافی تشکیل شده‌اند. زمانی که ما معتبر هستیم، با درک ویژگی‌های خود (از جمله زمان‌مند بودن) ارتباط برقرار می‌کنیم و با درک آن‌ها به‌ عنوان بخشی از نگرش ما نسبت به آن‌ها، آن‌ها را یکی می‌کنیم. بنابراین، گذشته برای ما به عنوان یک اصل وجود دارد. وقتی ما زمانی را که گذشته به عنوان یک میراث یا سنت در نظر بگیریم، به طور واقعی برای ما وجود دارد که از آن استفاده می‌کنیم و نحوه‌‌ی بودن آن را انتخاب می‌کنیم. گذشته در زمان حال به‌عنوان دنیای فرهنگی و تاریخی ظاهر می‌شود که نقش‌های مختلفی را برای ما فراهم می‌کند، اما ما شخصاً انتخاب می‌کنیم که کدام‌ نقش‌ها را بازی کنیم و چگونه آن‌ها را بازی کنیم. همانطور که هایدگر می‌گوید، سنت چیزی است که ما «به خودمان تحویل می‌دهیم». به همین ترتیب، آینده به عنوان اصلی برای ما وجود دارد که به آن متعهد هستیم. اصالت همچنین مستلزم این است که ما بپذیریم که پایان‌پذیری شرط آزادی ما برای درک جهان با ساختن نقشی در دسترس و متعهد شدن به آن است. بنابراین، اصالت عبارت است از متعهد شدن شخص در زمان حال به راهی که توسط میراث فرهنگیِ فرد ممکن می‌شود، و آینده را به ‌عنوان فعالیتی برای تحقق بخشیدن به تعهد خود در نظر می‌گیرد. در دنیای «اسکله» ی کریس مارکر، این امکان پذیر نیست.

گذشته

گذشته شکل یک میراث به خود نمی‌گیرد. این صرفا «دیگر وجود ندارد». در حال حاضر تنها به شکل خرابه‌ها باقی مانده است. عملاً هیچ نقش معناداری برای ایفا کردن وجود ندارد و جهان اکنون یک «پادشاهی موش‌ها» است که هدف آن صرفاً بقای بیولوژیکی است. گذشته حال نیست و نمی‌توان آن را به شیوه‌ای «قابل استفاده» در حال حاضر ساخت. مسافر زمان یک استثنای جزئی است. او حافظه‌ی روشنی دارد که عمیقاً برایش اهمیت دارد، اما معنی آن را نمی‌داند (بیشتر پنهان است تا آشکار). با این حال، یک پروژه امکانی را برای او فراهم می‌کند، یعنی درک تصویر به یاد مانده و چرایی اهمیت آن.

حال حاضر

 معمولاً دازاین با شناسایی و اتخاذ راهی برای بودن، به خود معنا می‌بخشد، اما زمان حال، آزادی لازم برای انجام این کار را فراهم نمی‌کند. پروژه‌ی مسافر زمان چیزی نیست که او خود را به آن متعهد کند. به او تحمیل شده است،  برای هدفی بی ارتباط به علاقه‌ی او به تصویری که  به یادش مانده است (آزمایشگرانی که به سفر در زمان به عنوان ابزاری برای پروژه مورد علاقه‌ی خود، می‌نگریستند). او با توجه به اینکه جان خود را برای نجات بشریت فدا می‌کند، در واقع نقش بسیار دراماتیکی را بازی می‌کند. او شخصیتی شبیه مسیح است. اما این برای بیننده بیشتر از مسافر زمان معنی دارد. او اطلاعات کمی در مورد آن دارد و این آزمایش یک انتخاب شخصی برایش نیست. موسیقی کرال که با تیتراژ همراهی می‌کند، مراسم عبادت ارتدکس روسی برای شنبه‌ی مقدس است که هم به یاد مردگان و هم به پیش‌بینی رستاخیز اختصاص دارد. عیسی در روز شنبه به خاک سپرده شد و روز یکشنبه برخواست. مضامین آن قربانی، رنج، شهادت و رستگاری است که در کل فیلم و به ویژه در مورد مسافر زمان صدق می‌کند.

آینده

معنای وجودی آینده آن چیزی است که ما به آن متعهد هستیم. اما تعهد ممکن نیست زیرا چیزی برای تعهد وجود ندارد. این دلیلی است که گذشته، مردی را که حال و آینده‌ای ندارد، پس می‌زند. با این حال، آزمایشگران به آینده گرایش دارند و فعالانه آن را به عنوان چیزی که با استفاده از پروژه‌ی سفر در زمان در نظر گرفته‌اند انجام می‌دهند، چیزی که به شدت به آن متعهدند. با این حال، آنها موقتی بودن را با در نظر گرفتن آن به عنوان موضوعی که امیدوارند دستکاری کنند، اشتباه گرفته‌اند. آن‌ها زمان را به‌عنوان دنباله‌ای خطی از لحظه‌ها در نظر می‌گیرند، که یکی از آن‌ها به معنای واقعی کلمه می‌تواند منحصر به بقیه باشد. آن‌ها چیزی دارند که هایدگر آن را درک «فناوری» از زمان به‌ عنوان منبعی انعطاف‌پذیر برای نظم دادن، تقویت و مرتب‌سازی مجدد می‌نامد. مسافر زمان نیز منبعی برای آزمایشگران است. بنابراین اگرچه می‌توان گفت که آنها دارای یک پروژه اند و بنابراین توانایی درک زندگی خود را دارند، اما این پروژه سلطه و کنترل است که “آینده‌ای آرام” را ایجاد می کند.

بنابراین، موضوع مهم فیلم «اسکله»، نامفهومی است. از این منظر، ویرانی فیزیکی پاریس که در جنگ جهانی سوم به وجود آمده، استعاره‌ای از تخریب شرایط امکان فهم است که مارکر آن را ویژگی مدرنیته‌ی قرن بیستم می‌داند. بحث این است که برای ما، همانطور که هانا آرنت می‌گوید، این سنت که گذشته و آینده را به هم مرتبط می‌کند، شکسته شده است و گذشته دیگر نمی‌تواند به طور قابل اعتمادی حال را هدایت کند. هنگامی که جهان با سرعتی تغییر می‌کند که تجربه یک نسل نمی‌تواند برای نسل بعدی اعتباری داشته باشد، تمایزات کیفی دیگر اهمیتی ندارد، معنا و هدف به ترجیحات ذهنی تقلیل می‌یابد، تعهدات محکم رنگ می‌بازند، و به قولی «کسب و اعمال قدرت، نه تنها همه چیز بلکه تنها چیز است.»

زمانی که ما تجربه می‌کنیم، به بهترین وجه به عنوان متحد شدن گذشته و آینده در زمان حال درک می‌شود. در زندگی روزمره‌ی ما، آینده هرگز نمی‌رسد و گذشته هرگز حاضر نبوده است یا بهتر است بگوییم، حال است و برای ما در زمان حال مهم است، همانطور که بوده‌ایم. به همین ترتیب، آینده هم اکنون است، و در زمان حال برای ما اهمیت دارد، همان چیزی که در حال وقوع است، یا برای دازاین اصیل، گذشته چیزی است که خود را مسئول آن کرده‌ایم و آینده چیزی است که متعهد به تحقق آن هستیم. با این حال، آزمایشگران زمان را به‌ عنوان یک توالی خطی از لحظه‌ها، هر یک زودتر یا دیرتر از دیگران درک می‌کنند. آنها متوجه نیستند که اگرچه سفر در زمان شاید از نظر منطقی ممکن باشد، اما از نظر وجودی غیرممکن است. اگر زمان متناهی نباشد، شرط اساسی برای معنادار بودن به دست نمی‌آید.

همانطور که هایدگر می‌بیند، بازگرداندن ارتباط ما با گذشته و آینده مستلزم یافتن راهی برای برخورد با گذشته به عنوان یک میراث و آینده به عنوان یک تعهد است. همانطور که راوی در فیلم «اسکله» می‌گوید، ما باید «گذشته و آینده را به نجات زمان حال فرا بخوانیم.» تا زمانی که این اتفاق نیفتد، ما «بدون هدف و بدون خاطره» خواهیم بود، عاجز از درک هر چیز و چیزی جز «طعم لحظه» نخواهیم داشت. اصالت، گریزان خواهد بود و ما مانند مسافر زمان نمی‌دانیم «جستجو می‌کنیم یا فرستاده شده‌ایم، اختراع می‌کنیم یا رویا می‌بینیم.»

به عنوان دلیلی برای الهام هایدگری فیلم، در نظر بگیرید که کلمه‌ی«jetée» مربوط به فعل«jeter» به معنای پرتاب کردن است. «jeté » به معنای پرتابه، و «projeter» فعل پرتاب کردن است، مانند تاباندن یک فیلم بر پرده که مجموعاً کنایه‌ای از ایده‌ی هایدگر در مورد شیوه انسان به عنوان «پروژه پرتاب شده» است.

دیدگاه شما

لطفا دیدگاه خود را وارد نمایید
نام خود را وارد کنید

eleven + three =