ترجمۀ شیوا اخوان راد
یادتان می آید که چه زمانی اولین بار همدیگر را دیدید؟
برندن گلیسن: من کالین را در هتل چلسی یکی دو سال پیش از فیلم «در بروژ» دیدم، چون می خواستم فیلمی بسازم که اقتباسی از یکی از رمانهای فلن اوبرایان بود. یک فیلم خُل و چُل وار بود و کالین را که دیدم ازش پرسیدم «دوست داری با من توی این فیلم کار کنی؟» و کالین هم خیلی اشتیاق نشان داد و ما به شکل عجیب غریبی به هم وصل شدیم. میبینی که یک نوع رویکرد مشترک نسبت به کار فیلم بین ما وجود داشت.
کالین، تو پیش از این که برندن گلیسن را ببینی در موردش چطور فکر میکردی؟ اولین دیدار برایت چطور بود؟
کالین فارل: او در کشور ما (ایرلند) مورد احترام آدمهایی از نسل من بود، نمونه عالی و بالقوه فرهنگ ما برای رسیدن به یک جایگاه جهانی و تاثیرگذار هنری. برای همین کمی دستپاچه بودم! اما دستپاچگی یعنی اینکه حواست هست اما در عرض سی ثانیه آرام شدم و فقط یک یا دو هفته از زمانی که همدیگر را دیدیم هشیار بودم و تصور میکنم که او این را میدانست چون چند بطری آب با خودش داشت. اگر یک سال قبلش بود اساسا یک دیدار متفاوتی میشد! اما از همان اول به خیر گذشت.
میدانم این سوال رو احتمالا همه ازتون میپرسند اما چرا بعد از «در بروژ» این همه سال طول کشید تا هر سه نفر دوباره جمع بشوید (منظور همکاری کالین فارل و برندون گلیسن با مارتین مک دونا در فیلم «بنشیهای اینیشرین» است).
گلیسن: فکر میکنم مارتین نمیخواست بدون آمادگی و فکر کردن از قبل کاری بکند. نمیخواست صبر کند تا سر صحنه فیلمبرداری متوجه بشویم که اوضاع درست پیش نمیرود.
فارل: این کار احترام قائل شدن برای مخاطبش است، مگه نه؟ آدمهای زیادی طی سالها آمدند و از تعلق خاطرشان به «در بروژ» گفتند. مارتین خیلی خوب از این موضوع آگاه بود.
گلیسن: در نهایت او نمیخواست ما سه تا با هم جمع بشیم و اعتبار آن کار را خراب کنیم. او نهایتا باید این فیلمنامه (بنشیهای اینیشیرین) را مینوشت. هفت سال پیش نسخهای از فیلمنامه را نوشت و ازش راضی نبود. سه سال پیش این نسخه را نوشت و نظرم را پرسید اما خودش میدانست من چی فکر می کنم. میدانم که تو یه کمی در موردش عصبی بودی به خاطر این که کنش زیادی در آن نبود.
فارل: آره و نسخهای که هفت سال پیش خواندیم کار سردی بود. اخیرا یه نقل قولی از مارتین خواندم که میگوید سعی کرد همه سردی این کار را رفع کند. اما درسته، من اون موقع عصبی بودم.
گلیسن: با مارتین هرگز همچین اتفاقی نمیافتد که بخواهد سردی موجود در کارش را رفع کند.
فارل: بله. فکر میکنم او فهمید که تو مجبور نیستی جوش و خروش زیادی از خودت نشون بدی. مجبور نیستی آشفته باشی.
معمولا همیشه یک مقداری آشفتگی گریزناپذیر است. منظورم این است که ایده اینکه هیچ انگشتی نداشته باشی خودش یک نوع آشفتگی است !
خواندن فیلمنامه جدیدی از مارتین مک دونا شبیه چیست؟ باید هیجان انگیز باشد.
گلیسن: کارش خیلی جسورانه است. او این انتخابهای جسورانه را میکند. یک دوستی را میگیرد و عمداً خرابش میکند. او کارتهای خودش را در نوشتهاش رو میکند. قبلا به من گفت که دلش میخواهد مانعی در سر راه من قرار دهد. او موقعیتی برای خودش میسازد که کاملا غیرممکن به نظر میرسد.
فارل: او خودش را در مخمصه میاندازد.
گلیسن: دقیقا! درست حالتی که بگی «حالا چطور میخواهی از این وضعیت خلاص شی؟»
فارل: ما رو هم البته در مخمصه میاندازد.
گلیسن: و گرهگشاییاش هرگز کامل نمیشود چرا که همیشه با سوالهایی همراه است. باید بگم واقعا شگفت انگیز است که میبینی آدمها تفسیرهای متفاوتی از این فیلم دارند.
فارل: و من خودم خیلی از مردم درباره این فیلم یاد گرفتم.
گلیسن: و مردم آن جور که فیلم را تفسیر میکنند، در واقع بیشتر چیزهایی در مورد خودشان را آشکار میکنند.
و البته اینکه آنها جانب چه کسی را میگیرند هم مهم است.
گلیسن: اوه، فکر میکنم ما میدانیم که آنها با چه کسی همدلی بیشتری میکنند و آن یک نفر من نیستم.
نه! درست نیست.
فارل: نه نه! بهش بگو!
آدمها میتوانند با موضوع جدایی از یک دوست و این که چقدر سخت است همدردی کنند.
گلیسن: بله، بخشی از آن است و مارتین در به تصویر کشیدنش عالی عمل کرد.
فارل: مسئله این است که آدم خوب و آدم بد در این فیلم وجود ندارد.
گلیسن: همسرم گفت «تو باید با ایده آدمِ بد بودن در فیلم سر کنی.» من گفتم «اما اونهایی که این کار را می کنند از درد فرار نمیکنند.»
و او گفت «بله اما تو نفوذ داری. آدمی که کنار گذاشته میشود نفوذی ندارد و این دلیلی است که مردم با او همذات پنداری میکنند.»
فارل: اما میزان همدردی با آدمی که نفوذی ندارد میتواند کاملا پیچیده باشد. این میتواند برای کسی که به آن فضا و آن آزادی نیاز دارد زهرآگین باشد. به خاطر این که اگر عاشق کسی باشی فقط به خاطر این که تو تصمیم گرفتی از او کنار بکشی آن عشق نمیمیرد.
گلیسن: و کسی که آدمی را ول میکند خودش آماده است کنار گذاشته شود. اما او شرایط را بررسی کرده و زمان داشته در حالی که آدمی که رها شده این زمان را نداشته که پروسه رها شدن را در ذهنش پردازش کند و البته برای هر دو دشوار است.
فارل: صحنهای در پایان فیلم داریم و من هرگز نابودی آدمی که رابطه دوستیاش را به این شکل نابود کرده ندیدهام. انگار یک آدم کوچولو شدی و به تحلیل رفتی.