جدا از اینکه کدام فیلم برنده نخل طلای جشنواره کن شود همواره فیلمهایی هستند که فراتر از جوایز جشنواره توجه منتقدین را به خود جلب میکنند. در جشنواره کن ۲۰۱۶٬ فیلم «سیرانوادا» ساخته کریستی پویو فیلمساز رومانیایی که اولین نمایش بخش مسابقه بود یکی از این فیلمها بود. نیکلاس راپولد سردبیر مجله «فیلم کامنت» در محل جشنواره با پویو مصاحبهای داشتهاست که در متن زیر میخوانید. پاراگراف اول حاوی خلاصه داستان فیلم به قلم راپولد است.
برخلاف مردی که در «مرگ آقای لازارسکو» از مقابل چشمانمان محو میشود٬ بدن «سیرانوادا»ی کریستی پویو سرد است و آنچه از او باقیمانده کتو شلوار اوست. فیلم جدید پویو٬ اولین حضور او در بخش مسابقه کن حول یک مراسم خانوادگی ختم در یک آپارتمان در بخارست میگذرد. مراسم شامل خواندن دعا توسط کشیش که با آرامش از راه میرسد و پوشاندن نمادین کت و شلوار بر تن یک عزیز تازهاز دسترفتهاست. در حول و حوش این مراسم پیو یک فیلم کمدی نفسگیر محفلی ساختهاست که درآن محفل ساعتها مکالمه را نشان میدهد و تجربیات چندنسل از بازگشت به دوره کمونیسم نشان دادهمیشود.
تقریباً همه اتفاقها در یک آپارتمان رخ میدهد٬ به همین دلیل وقتی جایی خواندم که دوره زمانی فیلم چندروز بعد از حادثه تیراندازی شارلی ابدو است٬ کمی گیج شدهبودم.
تاریخ دقیق ۱۰ ژانویه ۲۰۱۵ است. من این را در فیلم گنجاندهام: جایی در رادیو اعلام میکنند«فردا در پاریس نشست سران چندکشور درباره حمله تروریستی ۱۱ سپتامبر است…» ولی چون به زبان رومانیایی است شما متوجه آن نشدید.
در زیرنویس هم بود؟
نه نبود. حتی بسیاری از رومانیاییها هم متوجهش نمیشوند.شاید از اینکه بعضی ۱۵ سال بعد از ۱۱ سپتامبر هنوز از آن حرف میزنند متعجب شوید ولی من به آدمهای زیادی برخوردم که هنوز از ۱۱ سپتامبر حرف میزنند و این بخشی از جامعه اینترنتی است. زمانی داشتم روی اینترنت دنبال اطلاعات متفاوتی درباره اتفاقات مختلف میگشتم ولی مشکلی که درباره این اطلاغات وجود دارد این است که نمیتوانی صحت آنها را چک کنی. پس این احساس کاذب را داری که میدانی. ولی برای من اینکه ادعا کنم چیزی را میدانم بسیار دشوار است. به عنوان مثال نمیتوانم ادعا کنم:«میدانم چگونه فیلم بسازم». نمیدانم چگونه فیلم بسازم. در هر پروژهای که در آن حضور دارم سعی میکنم درک کنم چه اتفاقی دارد میافتد یا اینکه چرا این تصمیمات را میگیرم… ساده نیست. میتوانم از تجربه خودم بگویم ولی هیچگاه به دیگران نمیگویم:«میدانم چطور فیلم بسازم.»
فکر میکنی از سیرانوادا چه درسهایی برای فیلمسازی آموختی؟
وقتی پروژه را شروع کردم حال و روز خوبی نداشتم. خیلی افسرده بودم. مردم انتظارات عجیب و غریبی داشتند٬ اتنظار چیزی در مایه «مرگ آقای لازارسکو» ولی با موضوعی متفاوت.
الان داری دربار واکنشها به «آرورا» حرف میزنی؟
وقتی «آرورا» تمام و نمایش شد٬ پاسخ خوبی از جانب منتقدین گرفتم ولی با این حال یک شکست مطلق بود. بعدش با این فیلم احساس خیلی بدی داشتم. مثل کسی رفتار میکردم که کاری ازش بر نمیآید. به خودم اجازه دادم کارهایی بکنم که قبلاً نمیکردم. مثلاً اینکه هنگام فیلمبرداری درفیلمنامه تغییرات اساسی بدهم و در شرایط کاملاً طبیعی به بازیگران اجازه این کار(تغییر فیلمنامه) را بدهم- این بداههپردازی هم نبود٬ داشتم متن را روز به روز مینوشتم.
در ابتدا یک دختر کروات در فیلمنامه حضور داشت. و همانطور که توضیح دادم (شخصیت) سیمونا پدرش را چندسال پیش از دست دادهاست و اهل جنوب رومانی است. این سنتها را جنوبیها دارند و ما شمالیها سنت لباس پوشاندن و سفیر مرده بودن را نداریم.
90
درباره این سنت کمی توضیح می دهی؟
یک سنت مسیحی است و ایده اصلی این است که وقتی مسیح مرد و به خاک سپرده شد٬ یک قبر خالی را پیدا کردند٬ لباسهای او آنجا ولی جسدی در کار نبود. در واقع لباسها به جای جسد گذاشته شدهبودند. در این سنت شما لباس را به جای جسد میگذارید و شخصی که آن را میپوشد٬ میگوید مرگی وجود ندارد. این نوعی زایش دوباره است. پس جسد او به سر میز میآید. لباس نمایانگر پدر است. این سکانس در فیلمنامه نبود. من آن را درحین فیلمبرداری اضافه کردم.
چه چیز باعث شد احساس کنی باید این سکانس را اضافه کنی؟
فکر میکنم در عصری زندگی میکنیم که آیینهای مختلفی را به جا میآوریم. آیینها در زندگی ما نقش اساسی دارند٬ مثلاً جشن تولد. این سنت کیک و شمع. یا مثلاً همین جشنواره کن٬ سنت فرش قرمز و این همه تجمل شاهانه٬ قرمز و طلایی و نخل و …
اینجا جنبههای آریستوکراتیک وجود دارد.
بله. خوب زندگی ما از همین آیینها ساخته شده و برای من٬ مهم بود چون متوجه شدم در رومانی یکی از دلایلی که مردم به این آیینها روی میآورند ایناست که نوعی آزادی است. نیاز دارند خودشان را رها کنند. وقتی فرد نزدیکی را از دست میدهند٬ از طریق این آیینها گریزی میزنند تا خودآگاه خودشان را آسوده کنند. همانطور که مادر میگوید:«این کارها را برای پدرت انجام میدهم و وقتی من مردم٬ تو هم به شیوه خودت و هرطور دوستداری انجامش بده. من را به هر روشی دوست داری به خاک بسپار.» برای من اینکه ببینم مردم -خود ما- اینکار را انجام میدهیم بسیار متأثر کننده است.برای مثال در رومانی روبانهای سفید و قرمز در فصل بهار استفاده میشود. دیروز روی فرش قرمز بودم٬ من روبان سیاه و سفید پوشیدهبودم که نشانهای از مرگ فردیست که به ما نزدیک بوده- یکی از همکارانم که درکمپانی فیلم ما دربخش حمل و نقل بود. و بازیگر نقش تونی هم دسامبر گذشته درگذشت.
وقتی میبینم که انسان تا چه حد ضعیف است متأثر میشوم. میترسم که زمانی باید به این سنتها و چیزهای دیگر متوسل شوم چون این سنتها بسیار ناچیز هستند.
فیلمسازی هم برایت به یک آداب و رسوم تبدیل شده؟
نه
پس ناچیز نیست و امری غنی و پربار است.
بله و سعی میکنم که رابطهام با زندگی را حفظ کنم. بعد اعصاب همه را به هم میریزم چون مرتب دارم همه چیز را تغییر میدهم. دست خودم نیست٬ من به دنبال کردن فیلمنامه اعتقادی ندارم. هیچگونه اعتقادی ندارم! فکر میکنم وقتی این کار را انجام میدهی سرانجام به یک جسم مرده میرسی. اگر میخواهی حوادث زندگی را نشان دهی باید بدانی که بسیار غیرقابل پیشبینی هستند. باید از این امر آگاه باشی و هوشیار بمانی٬ سپس دکمه ضبط را بزنی و فیلمبرداری کنی. نیازی به درآوردن استعارهها و تصاویر عظیم نداری. نیازی ندارم «ارباب حلقهها»ی ۵ بسازم تا بتوانم داستانم را بفروشم. با اینحال به سینما هم احترام میگذارم- این فقط من نیستم. کل پروسه تولید فیلم به موقعیتهای زندگی بستگی دارد.
کار با دوربین تا حد زیادی به موقعیتهای شخصیت وابستهاست ولی به نحوی دیگر: شما دور میایستید و خودتان را به صحنه تحمیل نمیکنید.
موقعیت دوربین و بطور کلی در سینما٬ موقعیت مؤلف است. همچنین موقعیتی است که بیننده با آن همذات پنداری میکند چون ما داستان را از طریق لنز دوربین دنبال می کنیم. وقتی دوربین را در فضایی قرار میدهیم٬ از بازیگر میخواهید که به دوربین نگاه نکند. بازیگران آنجا هستند ٬ با یکدیگر در ارتباط هستند و درام را خلق میکنند و شما از طریق چشمهای مدیر فیلمبرداری وارد صحنه میشوید و به نظر میرسد دوربین آنجا حضور ندارد. گاهی خیلی کمیک است که دوربین نقش مردی نامرئی یا یک مرده را بازی میکند. روح از بدن جا میشود و تا ۴۰ روز سفر میکند٬ در عرض ۴۰ روز به سمت خدا میرود و مورد قضاوت قرار میگیرد. این ۴۰ روز نوعی بازخوانی گذشته است٬ که به شما این امکان را میدهد که به دنیایی که پشت سر گذاشتهاید نگاهی بیندازید. کسانی که دوستشان دارید آنجا هستند تا شما را برای این بازخوانی آماده کنند ودوربین باید نوعی نگاه ظریف به این داشتهباشد.
من همین را به باربو(بالاسیو) در حالیکه داشت فیلمبرداری میکرد میگفتم: به هرکسی که جلو دوربینت هست دقت کن و به آنها به چشم کاراکتر نگاه نکن بلکه به چشم یک آدم واقعی که روزی میمیرد نگاه کن. باید این را در ذهن داشتهباشی: این آدم قرار است روزی بمیرد. و این در واقع ضبط کردن حضور او در دنیای اکنون است بیش از اینکه حضورش در فیلم باشد. این از «بودن یا نبودن» شکسپیر مهمتر است و سینما به شما این امکان را میدهد. ولی واقعاً برای اینکه نشان دهی کسی یک لیوان آب میخورد: نشان نده٬ تظاهر نکن بلکه انجامش بده.
کنجکاوم درباره طراحی صحنهات بدانم٬ ان آشپزخانه٬ اتاق خوابها و سایر اتاقها٬ همگی از یک فضای عمومی جدا میشوند که دوربین در آن قرار گرفتهاست. این آپارتمان واقعی است؟
بله٬ این یکی از بزرگترین آپارتمانهاییست که در دوران کمونیسم میتوانستی داشته باشی و در آن دوران ساختهشده است. سه اتاق خواب٬ ۱۰۰ متر مربع در مجموع. به صورت طبیعی یک آپارتمان سه اتاقخوابه دوران کمونیسم باید ۸۰ متر مربع باشد. ولی دلیل اینکه من این آپارتمان را انتخاب کردم این بود که یک هال مرکزی دارد و به من اجازه میداد که تصور کنم میزانسن در یک فضای تو در تو اتفاق میافتد- که در واقع فضای تودرتو نیست ولی در سطح آپارتمان میتوان آن را اینگونه تصور کرد. اتفاقات تاریخی بسیاری رخ میدهد٬ سیارههای بسیاری در یک آپارتمان وجود دارند. داستانهای مختلف ولی همراه با یکدیگر و موضوع این است که به من اجازه داد تا به یک اتفاق تجسم ببخشم٬ دوباره تصور کنم- تصویری از این واقعیت که ما چیزهایی را مخفی میکنیم.درهای بسیاری وجود دارند که نقش اساسی در فیلم بازی میکنند و پشت درها٬ تاریخ وجود دارد… نوعی دیالوگ در این اتاق و نوع دیگری از دیالوگ در اتاق دیگر- تاریخ متفاوت٬ معضلات متفاوت رخ میدهند. کسی اینجا گریه میکند٬ جای دیگر کسی میخندد. آنچه من سعی کردم انجام دهم اینبود که احساسی که درباره دورهمیهای خانوادگی داشتم را زندهکنم.
فکر میکنم کافیست که دوربین را جایی قرار دهی و شروع به ضبط کنی. البته٬ باید جای درست دوربین را پیدا کنی و به آنچه دارد اتفاق میافتد توجه کامل کنی. درون تصویر٬ تو همه دنیای فیلم را ضبط میکنی. ولی باید موقعیت درست را پیدا کنی. من به تصور کردن و خلق کردن چیزها اعتقادی ندارم. بله٬ البته خوب است که تمرین کنید ولی تمرین باید نوعی تمرین برای دیدن و گوش دادن به دنیا باشد.
چه دوربینی برای فیلمبرداری استفاده کردی؟
دوربین دیجیتال٬ آریفلکس و خیلی عالی بود چون به من امکان داد که تمرینات را ضبط کنم و سپس فیلمبرداری کنم. همهچیز را فیلمبرداری کردیم و گذاشتیم همانطور باشد. من با دوربین آن را پوشش دادم چون داخل آپارتمان قیامتی بود. بازیگران با هم رقابت شدیدی داشتند٬ و تنشهایی بود چون سکانسهایی وجود دارد که کسی در آن خوب است و دیگری خوب نیست. آنها درباره کسی که نمیتواند دیالوگهایش را ادا کند حرف میزنند٬آن شخص عصبانی میشود و جلوی همکارانش خجالتزده میشود. یک اوضاع به هم ریخته کامل.فکر میکنم همه خیلی خوب بودند چون شما این بههمریختگی را روی پرده احساس نمیکنید.
بازیگران از پیشینههای متفاوتی میآمدند- تلویزیون٬ تئاتر و سینما؟
چنین چیزی در رومانی وجود ندارد. هرکسی وقتی درس بازیگری میخواند باید آن را برای تئاتر بخواند. بعضی از آنها موفق میشوند نقشهایی در تلویزیون بگیرند و به همین ترتیب جلو میروند. پس خیر. مشکل این است که مردم متفاوت هستند- و اگر به این توجه کنی میتوانی چیزهای بسیاری از بازیگرانت بگیری. اگر به این توجه نکنی و فکر کنی خودت از همه مهمتر هستی٬ شیوه تفکر خودت را تحمیل میکنی و هیچ تضمینی برای موفقیت کارت وجود ندارد.
چیزی که من را درباره این پروژه خوشحال میکند این است که-البته جای تعجب هم بود- که به نظرم آمد این آدمها وقتی که فیلمنامه و داستان این خانواده را برایشان میخوانم٬ مشکلی ندارند. همگیشان خوب بودند. ولی وقتی شروع کردم وادارشان کنم به روشی که خودم دوست دارم واکنش نشان دهند٬ مشکل داشتند. پس وقتی شروع به کار کردیم سعی کردم به بازیگرها اجازه بدهم آنچه مناسب میدانند اضافه کنند. پس شخصیتهای فیلم شکل کاملاً متفاوتی با آنچه در فیلمنامه وجود داشت دارند.
یادم میآید چند کارگردان رومانیایی ناراضی بودند که چرا فیلمهایشان در خارج از رومانی بیشتر از خود رومانی مورد استقبال قرار میگیرد. شما چنین دغدغهای ندارید؟
من برای مخاطب رومانیایی فیلم میسازم. فیلمهای من دیالوگهای زیادی دارندو زبان رومانیایی برای من مهم و عزیز است چون با این زبان بزرگ شدم و اکنون میتوانم دنیا را با آن بهتر بازسازی کنم. شکل دیگری برای من متصور نیست. برداشتی که مخاطب رومانیایی از فیلمهایی که ما میسازیم دارند چندان مهربانانه نیست. برای بسیاری از مخاطبان سینما٬ معادل سینمای آمریکاست. فستیوال کن به سینمای نو رومانی کمک بسیاری کردهاست. تاریخ این سینمای نو رومانی با جشنواره کن گره خوردهاست چون این جشنواره به این نوع سینما فرصت ظهور داد. این یک واقعیت است.