نقدی بر سریال «قورباغه» ساختۀ هومن سیدی (بخش دوم)
شاهپور شهبازی
با پخش قسمت اول سریال «قورباغه» نوشتم؛ درون مایهی اصلی این سریال، «قدرت و ترس» است. در پایان قسمت هفتم، رامین، شخصیت اصلی در یک مونولوگ درونی این «درون مایه»ی سریال را تایید کرد. رامین: «یه تومور همیشه توموره. هیچوقت از بین نمی ره. من تومور این خانوادهام. خود خود سرطانم. هر چقدر کوچک اما اومدم انتقام بگیرم. شایدم اومدم جاشونو بگیرم. آروم آروم، یواش یواش طوری رشد کنم که متوجه بودنم نشن. عقب نمیکشم. من خود دردم. مثه یه نالهی شبانه بالای سرتون ظاهر میشم. مثل جغد به اطراف نگاه میکنم. حتی به پشت سرم. رشد میکنم. قد میکشم. من خود قدرتم.»
با پخش قسمت چهارم این سریال، مقالهی «دیالکتیک طبیعی زیست دو گانهی قورباغه» را نوشتم که پیشتر در وبسایت «سینما- چشم» منتشر شد. از جسارت «هومن سیدی» در شخصیتسازی و حذف شخصیتها، از زیست دوگانهی قورباغه میان واقعیت و جادو، از تضاد عناصر روایی و سبکی برای انتقال این تناقض، از تقابل دو شخصیت یکی «جادوگری مخوف و موفق» و دیگری «جاه طلبی سگ جان و شکست خورده»، به عنوان تضاد اصلی سریال، نوشتم. اکنون که این متن را مینویسم. قسمت نهم سریال پخش شده است. ادامه سریال و پایان آن نامشخص است اما راز جادوگری نوری برملا شده است. مادهای مصنوعی یا اکسیر قدرتی که نوری توسط آن افراد را هیپنوتیزم میکند. شخصیتهای دیگری در این فاصله به سریال اضافه یا حذف شدند از جمله فرانک، دوست دختر سابق رامین و لیلا، خواهر نوری و شمسآبادی، رقیب نوری.
رامین با یک نقشهی حساب شده، آباد را از قلعهی قدرت نوری به حاشیه تبعید کرد. شمسآبادی در قسمت هفتم و هشتم، قدرت نوری را تهدید کرد اما در پایان قسمت هشتم به دام اکسیر جادویی نوری افتاد. سروش، انگشت آغشته به جوهر استامپ شمسآبادی را به امید کشف راز قدرت نوری قیچی کرد اما شمسآبادی هیپنوتیزم شد و به دست خودش، خودش را حذف کرد. رامین، بالای تیرک چراغ برق زمزمه کرد: «هر جنایت سه ضلع داره، کسی که قربانی شده، کسی که جنایت میکنه و کسی که بهشون نگاه میکنه» رامین به جنایت نگاه می کند؛ تا نفوذ کند. تا رسوخ کند. تا راز قدرت را اجرا کند. سروش، مهرهی اصلی نوری است. بدون سروش، اعتماد به نفس کاذب نوری فرو میریزد. در قسمت نهم، رامین، سروش را سیبل میگیرد. تخم شک را در دل نوری میکارد و او را تا آستانه حذف میکشاند اما در آخرین لحظه با دستِ رو بازی میکند و به سروش پیشنهاد همکاری برای حذف نوری را میدهد.
سریال «قورباغه» برعکس سایر سریالها و فیلمهای ایرانی، افراد ناهنجار و بی اخلاق را در قاب جذب میکند و از شخصیتهای ساده که سرشار از فضلیتهای اخلاقی هستند، فاصله میگیرد. این سریال(تا قسمت نهم)، روایت دیوانه خانهی ویرانی را به نام ایران نشان میدهد. رامین، سروش، آباد، فرانک، شمس آبادی و… همگی به دنبال اکسیر جادویی قدرت هستند. مادهای مصنوعی که انسانها را هیپنوتیزم میکند. هیپنوتیزم، یعنی تحمیل ارادهی هیپنوتیزمکننده به هیپنونیزمشونده، یعنی تحمیل ارادهی قدرتگر به قدرتپذیر. یعنی مسخ قدرتپذیر از کانال اجرای ارادهی قدرتگر. بنابراین، قدرتگر به یاری اکسیر قدرت، از قدرت سوءاستفاده میکند. سوءاستفاده از قدرت، یعنی، اکسیر قدرت به هر کس این امکان را میدهد که اراده و آزادی دیگری را دستکاری و انحصاری کند تا بتواند او را به نفع خودش هدایت کند، به قول هانا آرنت، “هر جا که از قدرت سوءاستفاده شود، انحطاطِ قدرت آنرا به خشونت بدل میکند». انحطاطِ قدرت، یعنی «حذف دیگری». نوری در کمال آرامش به فرید فرمان میدهد: «بلند شو! برو عقب! ماسکات رو بردار! حالا نوبت منه. بزنش!» فرید به سر دوستش جواد شلیک میکند. نوری به رامین اشاره میکند و دوباره به فرید فرمان میدهد: «اونم بزن!». فرید به سر رامین شلیک میکند. نوری، خونسرد آخرین فرمان را میدهد: «حالا خودت!» فرید به سر خودش شلیک میکند. انحطاطِ قدرت، برابر است با نابودی آزادی. انحطاطِ قدرت، برابر است با غریزهی مرگ. انحطاطِ قدرت، برابر است با «حذف دیگری». انحطاطِ قدرت؛ یعنی «نابودی تَشخّص» افراد به وسیلهی «ارعابِ خشونت».
هیپنوتیزم، اما فرایند «بیخویشتنی» انسان است. فرآیند تهیکردن انسان از هر محتوی. یعنی انسان را ظرفی در نظر میگیرد که میتوان آنرا بدون احساس گناه از جرم و جنایتی پر کرد. حتی جنایت فرد بر علیه خویش. حتی شلیک به خویش: «حالا خودتو بزن»! در ابعاد غول آسا و تودهای، هیپنوتیزم چیزی نیست جز توتالیتاریسم. یعنی «بیخویشتنی همگانی». یعنی فرایند مسخ شدگی تودهها و تحمیل ارادهی رهبر به عنوان هیپنوتیزمکننده بر تودهها به عنوان هیپنوتیزمشونده. مادهی مصنوعی حکومتهای توتالیتر اما گردههای ریز سفید نیست بلکه رنگارنگِ سرسامآور «تبلیغات» ایدئولوژیک است. تودههای میلیونی، توسط رنگینکمانِ تبلیغات ایدئولوژیک، هیپنوتیزم میشوند. «آنها نمیدانند چه کار میکنند اما آن کار را انجام میدهند» (کارل مارکس)
انگار ایدئولوژی، انسانها را هیپنوتیزم میکند. انسانها را از هر گونه محتوی تخلیه میکند تا به یک فرمان مطیع و گوش به فرمان شوند. زیرا وفاداری سرسپرده، به قول هانا آرنت «تنها زمانی امکان پذیر است که وفاداری از هرگونه محتوای عینی خالی گردد.» قدرت، وفاداری بی چون و چرا طلب میکند و هیپنوتیزم، نماد عبودیتِ محض قدرتپذیر است. به همین دلیل، تمام شخصیتهای سریال «قورباغه» به جستجوی مادهی مصنوعی قدرت هستند تا بتوانند ارادهی خودشان را به زیردستانشان تحمیل کنند و هر جا که آنها مخل و مزاحم قدرت شدند، بدون اینکه ردپایی از جنایت به جا بگذارند، حذفشان کنند. درست مانند مکانیزم «حذف خودیها» در حکومتهای توتالیتر. به لحاظ روانشناسی، اما این وجه از عملکرد هیپنوتیزم، دال بر از هم گسیختگی روانی قدرتپذیر دارد. «قدرت پذیر» با پذیرش ارادهی «قدرت گر»، عملا” فرایند مرگ خودش را هموار میکند. همهی شخصیتهای سریال «قورباغه» به آیین خاکسپاری بر آستان الههی قدرت دل بستهاند. همه، کاسبکار و طماع هستند. همه، فریبکار و بیمار هستند. غریزه مرگ و حذف، به هزار زبان در سخن است. قدرت به هزار زبان سخن میگوید.
شوهر، انگشت همسرش را ابزار کسب قدرت بیشتر میکند. آباده، قتل پدرش را امکان رسیدن به قدرت میکند. سروش، از شانههای عشق، نردبان قدرت میسازد. نوری، ارادهی جعلیاش را مهمل قدرت میکند و رامین، خودِ قدرت است. وسوسهای به قدمت تاریخ. وسوسهای به هزار رنگ و زبان. به شکل نالهی شبانه. به هیئت جغد شوم. قدرت، «خون آشام بردگی» است. به هزار زبان سخن میگوید. به هیئت برادر، هابیل را به مسلخ میبرد. به نام مردم، گورستانهای دستهجمعی را آباد میکند. به نام عدالت، چوبههای دار برافرشته می کند. نفله میکند. میسوزاند. غارت میکند. خاکستر میکند. به دست پدر، مرگِ پسر را امضا میکند، به زبان داس با گردن دختر سخن میگوید. به دست پسر، پدر را حلق آویز میکند. قدرت در سریال «قورباغه» نام دیگر سادیسمی همگانیست، در ویرانکدهای به وسعت جغرافیای ایران. سریال «قورباغه» بیانِ ناخودآگاهِ هیپنوتیزم شدگی طبقهی متوسطیست که از فرط فروریختگی، آرمانهایش را در قالب ستایشِ گانگسترهای تشنهی «قدرت» و «ثروت» به شکل ایدئولوژی تازهای درمی آورد تا انتقام از همگسیختگی روانیاش را با تشکیل باندهای مافیایی قدرت، بیرحمانه از هر کس که «دیگری» است بستاند.