ابژه جنسی هالیوود/ درباره «بلوند» ساخته اندرو دامینیک

امین نصیری

خوشبختانه ما سینه‌فیل‌ها در دوره‌ای زندگی می‌کنیم که همگان از سیاست‌های گندیده‌ و ملاحظات غیرسینمایی فستیوال‌ها آگاه شده‌اند و جوایز سینمایی مانند سابق برای دوستداران سینما ارزشمند نیستند و به فیلم‌‌ها اعتباری نمی‌دهند. آمریکایی‌ها خوب می‌دانند که چه فیلم‌هایی را باید از حال و هوای فستیوال‌ها دور نگه دارند و به چه فیلم‌هایی بها دهند. سینمای آمریکا به لحاظ مضمونی همواره معیارهای سفت و سختی داشته که لحظه‌ای از آن‌ها کوتاه نمی‌آیند. با مروری کوتاه بر برندگان جوایز اصلی اسکار در سال‌های اخیر به راحتی می‌توان نخ اتصالی این‌ فیلم‌ها را شناسایی کرد. آنچه در وهله اول برای گردانندگان فستیوال‌ها اهمیت دارد حرف و محتوا(که اتفاقا محدوده‌ی بسیار کوچکی دارد)ی فیلم است و اگر آن حرفِ بخصوص باب میل آنان نباشد و ترویج اش را مصلحت ندانند آنوقت آن را از جوایز اصلی اسکار دور نگه می‌دارند تا فیلم کم‌تر دیده شود و یا همگان متقاعد شوند آن اثر فاقد اعتبار سینمایی‌ست. سینمای آمریکا سال‌ها پیش همین بلا را سرِ فیلم درخشان‌ و ماندگار پل‌ورهوفن یعنی« دختران نمایش» هم آورد چرا که آن فیلم مناسبات و معیارهای همیشگی سیستم هالیوود را به شدت مورد نقد قرار داده و زیر سوال برده بود. سیستمی که زنان صرفاً برایش ابژه‌های جنسی (میل)هستند و بعد از مدتی که آنان را به طور کامل مصرف نمود به یکباره کنار می‌گذارد و حذف می‌کند.  «دختران نمایش» نه تنها از جوایز اصلی فستیوال‌های معتبر دور نگه داشته شد بلکه جایزه تمشک طلایی به آن اهدا و مورد تمسخر هالیوود قرار گرفت و به کل بایکوت شد. «دختران نمایش» سال‌ها بعد توسط دوستداران واقعی سینما کشف شد و اکنون به عنوان یکی از بهترین فیلم‌های پل ورهوفن و دهه‌ی نود آمریکا از آن یاد می‌شود و حتی بیشتر از بسیاری از برگزیدگان اسکار در اذهان عمومی سینه‌فیل‌ها باقی مانده. بدون شک «بلوند» (Blonde) نیز فیلمی نیست که دلخواه نظام هالیوود و فستیوال‌هایش باشد و قابل حدس بود که آمریکایی‌ها به آن روی خوش نشان ندهند زیرا نوک پیکانش دقیقا به سمت آن‌هایی‌ است که سال‌هاست در سرزمین دیستوپیایی هالیوود، زنان‌ را همچون یک کالا می‌بینند؛ سرزمینی که زنان در آن تنها یک مشت عروسک/بردۀ جنسی‌اند که بین مردان(ماجراهای هاروی واینستین را به یاد آورید)دست به دست می‌شوند و مورد تحقیر قرار می‌گیرند و بالادستی‌ها در حقیقت هیچگونه احترامی برایشان قائل نیستند.

در رابطه‌ با «بلوند» اگر خود را از الگوه‌ها و قوانین تکراری که در ذهن‌مان نقش بسته رها کنیم می‌توانیم با فیلم و روایت غمگنانه‌ و تراژیک‌اش همراه شویم.«بلوند» نه درامی بیوگرافیک است و نه علاقه‌ای به واقعیات تاریخی دارد. مریلین مونرویِ اندرو دامینیک قرار نیست شباهت مطلقی به مریلین مونرویِ واقعی داشته باشد. فیلم، جهانی خودپسنده و مستقل از تاریخ دارد و اصلا ادعای رئالیسم و به تصویر کشیدن واقعیات زندگی مونرو مقابل دوربین را ندارد. بنابراین تحلیل آن با استناد به ویژگی‌های آثار زندگی‌نامه‌ای تاریخ سینما به دور از انصاف است. هر اثر هنری را با توجه به قواعد و معیارها و اهدافی که درصدد رسیدن به آن است ارزیابی می‌کنند و نه قواعدی از پیش تعیین شده. سینما وسیع‌تر از آن است که عده‌ای بخواهند قراردادها و باید‌ها و نبایدهایی را از پیش برای آن تنظیم کنند. شکی نیست که کارگردان، علاقه‌ی فراوانی به این بازیگر افسانه‌ای هالیوود داشته اما اثر ساخته شده جهانی‌ست نیمه‌تخیلی که مقایسه آن با واقعیات و الگوهای آثار بیوگرافی منصفانه نیست. شخصیت اصلی اندرو دامینیک هم مریلین مونرو هست و هم نیست. کارگردان با انتخابی هوشمندانه مریلین مونرو را تنها مستمسکی برای عیان کردن دنیای پشت‌پرده‌ی هالیوود قرار داده که ماحصل کار اثری‌ست به واقع کوبنده و اثرگذار. در واقع ما در «بلوند» شاهد زندگی برساخته‌ی مریلین مونرو هستیم و نه بازسازی متعهدانه آن. زندگی ای که فیلمساز ابتدا تخریب نموده و سپس آنطور که خود علاقمند بوده و دغدغه‌اش را داشته دوباره دست به ساختش زده. در طول فیلم همواره به دوگانگی شخصیت مریلین مونرو تاکید می‌شود. یکی از جالب‌ترین لحظات فیلم زمانی‌ست که مریلین، پس از اشک‌هایی که می‌ریزد دوربین صورت او را در آینه نشان می‌دهد که ناگهان چهره‌اش تغییر کرده و خندان و فریبنده می‌شود. در واقع اینجا نورما جین، تن به بازی کثیف رسانه‌ها‌ و خبرنگاران می‌دهد و بطور آنی دوباره به مریلین مونرو تبدیل می‌شود و خود را آماده‌ی حضور مقابل دوربین‌ها می‌کند. اندرو دامینیک در این لحظه بر دوگانگی چهره او تاکید می‌کند؛ چهره واقعی و چهره‌ی رسانه‌ای مریلین مونرو. زنی که گویی بیشتر به بیماران روانی شباهت دارد تا یک سلبریتی.

البته فیلم بدون ایراد نیست و ضعف‌هایی هم دارد. برای مثال از نظر شخصیت پردازی  معلوم نیست مریلین مونرو از این فضا و شرایط و موقعیتی که دارد لذت می‌برد یا می‌خواهد از آن خارج شود و شورش کند. اگر قصد خروج از این فضا را دارد چرا کنار نمی‌کشد و هیچگونه تغییر درونی در او رخ نمی‌دهد و اگر لذت می‌برد پس چرا بارها تاکید می‌کند می‌خواهم از هالیوود دور شوم. البته اینکه او قصد دور شدن از این فضا را دارد محتمل تر است چرا که بارها انزجار و فریاد خود را نشان می‌دهد اما به نظرم این موضوع، جای کار و پرداخت بیشتری داشت و بسیاری سرسری و سطحی در فیلم مطرح می‌شود. دیگر اینکه چرا گاهی با تصاویری رنگی طرفیم و گاه سیاه و سفید و منطق این تمهید فیلمساز چیست؟ به چه دلیل ملاقات با مادر مریلین به یکباره قطع می‌شود و رابطه او با مادرش ادامه پیدا نمی‌کند.  پس «بلوند» خالی از اشکال نیست؛ نه در آن حد بزرگ و درخشان است که بتوان تمام و کمال از آن دفاع کرد و نه در حد جو منفی که پیرامونش شکل گرفته کم‌مایه و مبتذل است. فیلمی‌ست که به راحتی می‌توان به آن نمره‌ی قبولی داد، با دیدنش به درستی متأثر شد و سازوکار سفله‌وار و پست هالیوود را درک کرد.

دیدگاه شما

لطفا دیدگاه خود را وارد نمایید
نام خود را وارد کنید

twelve − 6 =