تفاوت فیلم داستانی و مستند این است که در فیلم داستانی، رویدادها بازسازی میشود، یعنی داستانی نوشته شده است و بازیگرانی در قالب شخصیتهای طراحی شده فرو میروند و وانمود میکنند آنها هستند و در دکورِ خانه یا خیابان (یا خودِ خیابان واقعی) کارهایی را که از پیش معلوم هست، انجام میدهند، امّا در مستند رویدادها توسط آدمها تعریف (روایت) میشود. این روایت از سوی مشارکتکنندگان در رویداد یا ناظران آن انجام میشود. در هر دو حال، برخی از آدمها بهتر این نقش راوی را به عهده میگیرند و بعضی بدتر. بعضیها ذاتاً روایتکنندگان با استعدادتری هستند و برخیها در این کار ضعیفترند. کسی که حادثهای را تعریف میکند چه بسا پشت سر هم در نقشهای مختلفی فرو میرود و ادای آدمهای گوناگونی را در میآورد.
“برتولت برشت” برای تشریح بازی با فاصلهگذاری، چنین مثالی میآورد. فرض کنید تصادفی اتفاق افتاده است و کسی زخمی شده و او را به بیمارستان بردهاند. شما وقتی به محل حادثه میرسید که آمبولانس رفته است. از کسی که از ابتدا ماجرا را دیده میپرسید چه شده است. او اول شدت به هم خوردن دو ماشین را توضیح میدهد. سپس صحنۀ دلخراش صورت خونین کودکی را که در یکی از ماشینها بوده توصیف و احساس خود را نسبت به این صحنه تشریح میکند. بعد رسیدن پلیسها را و احتمالا به جای یکی از پلیسها دیالوگهای او را که «خیابان را خلوت کنید» و… ادا میکند. او شاید ادای برخی از تماشاگران را در آورد (نقش آنها را بازی میکند) که به پلیس اعتراض میکنند؛ و همین طور… او معمولا یک در میان در نقش راوی و یکی از شخصیتها ظاهر میشود و وقتی در نقش یک شخصیت ظاهر میشود نقش او را با توجه به تفسیر خود از رویداد بازی میکند. او را مسخره در میآورد یا متین و جدی جلوه میدهد یا…. برشت هدفش از این نمونه این بود که بازیگر در تئاتر نیز باید طوری بازی کند که انگار روایتگری است که نقش شخصیتی را بازی و او را تفسیر میکند و با آمد و شد بین موقعیت راوی و بازیگر، مانع از این توهم میشود که آنچه تماشاگر شاهدش است نه نمایش، که واقعیت است.
امّا قصد من از به میان کشیدن این نمونه این است که بگویم ما در فیلم مستند از اینگونه بازی زیاد داریم؛ و اگر شانس به ما رو کند و “بازیگری” توانا در اینگونه بازی گیرمان بیاید، یعنی آدمی معمولی که توانایی نقل رویداد را به جذابترین وجه دارد، مسلماً فیلممان هم جذابتر خواهد شد. نقالها یا پردهخوانها نیز کارشان شبیه همین نوع بازیگری است. ورنر هرتزوگ وقتی به ایران آمده بود، او را به کافه سنتی راهآهن برده بودند و در آنجا نقالی را دیده بود. بعدها با هیجان درباره هنر این نقال حرف میزد که به گمان او هنرمندی بود که به تنهایی نقش راوی و بازیگر چند شخصیت را بازی میکرد. کمدینهای تکنفرۀ کافهها نیز کمابیش همین کار را میکنند. آنها نیز هنگام تعریف یک ماجرا نقش زن و شوهر و مرد همسایه و بچه فضول را به اغراق (با تفسیر کمیک) بازی میکنند و حتی گاهی جای ایستادن خود را متناسب با نقش عوض میکنند. این حرفهایها در واقع همان کار را میکنند که هر آدمی در زندگی معمولی بسته به استعدادش با موفقیت بیشتر یا کمتر انجام میدهد. این نوع “بازی” یکی از مهارتهای بیانی در زندگی عادی است که بازیگران حرفهای آن را پرورش میدهند. توانایی توصیف یک مکان یا موقعیت نیز از تواناییهای این نوع بازیگری است. بازیگری در فیلم مستند ادامۀ این نوع بازی در زندگی است.
سینمای مستند جز صحنههای طبیعت یا شهر و فیلمهای آرشیوی، از تعداد زیادی از این نوع آدمها تشکیل شده است که رویدادی را که اتفاق افتاده است برای بیننده تعریف میکنند. یافتن آدمهایی که به خوبی این کار را انجام دهند و فراهم آوردن شرایطی برای آنها که این کار را بهتر بکنند، بخشی از کار مستندساز است.
***
میگویند در سینمای مستند آدمها نقش بازی نمیکنند، خودشانند. این تصور عمومی ما از آدمی است که جلوی دوربین مستندساز قرار گرفته و قرار است دربارۀ موضوعی یا حادثهای حرف بزند. فعلاً فرض را بر این میگذاریم که این آدم به عنوان مصاحبهشونده در جلوی دوربین ظاهر میشود. یعنی رو به دوربین به پرسشهایی پاسخ دهد. آیا این حضور ارتباطی با بازیگری و نیازی به هدایت دارد یا کافی است این آدم “خودش باشد”. البته این آدم قرار نیست دیالوگهایی را ادا کند که قبلاً نوشته است و کارهایی را انجام دهد که به او گفته میشود. این اصلیترین تفاوت حضور یک آدم جلوی دوربین مستند و جلوی دوربین فیلمسازیِ داستانی است. اما به این ترتیب آیا موضوع بازی منتفی میشود؟ برعکس، بازیگری به اَشکال پیچیدهتری خود را به رخ میکشد.
هر مصاحبهشوندهای مایل است تصویری از خودش به بینندۀ فرضیِ فیلم ارائه دهد. تصویری از قیافه، رفتار، سطح دانش و تواناییهایش. این تصویر معلوم نیست تا چه اندازه “خودِ” واقعی آن فرد باشد. تواناییهای بازیگری آدمی که در فیلم مستند میبینیم، بیشتر شبیه تواناییهای بازیگری آدم در زندگی معمولی است. آخر ما همهمان توانایی بازیگری داریم و از این توانایی در موقعیتهای گوناگونی که در زندگیمان با آن روبهرو میشویم برای ارائۀ تصویرهای متفاوتی از خودمان بهره میگیریم. برخی آدمها بازیگرهای عیاناند و هر کس میداند که هر لحظه دارند فیلم بازی میکنند، امّا بیشتر آدمها این کار را به نحو پیچیدهتری انجام میدهند (اینجا وارد این بحث نمیشویم که کدام یک از این شخصیتهایی که در طول روز بازیشان میکنیم، خودِ واقعی ماست و چرا باید یکی از این ها را واقعی بدانیم و باقی را “بازی”). به هر روی، هنگامی که آدمیزاد با این ویژگیها جلوی دوربین قرار میگیرد، کارش دشوارتر میشود.
یکی از این دشواریها کنترل بدن و چهرهاش است. او در مقایسه با بازیگرها و مجریهای حرفهای، تسلطی بر آنها ندارد. یکی از چیزهایی که غیربازیگر را از بازیگر حرفهای مشخص میکند همین است که به قول معروف نمیداند با دستهایش چکار کند و اگر گوشش یا دماغش خارش گرفت، چه کار بکند… امّا غیر از این، با توجه به این که موضوع مصاحبه بیشتر شخصی است یا تخصصی، مصاحبهشونده به لحاظ عاطفی با موضوع درگیر میشود و… واقعا بازی میکند. وقتی شخصی که جلوی دوربین قرار گرفته راجع به مرگ عزیزانش در زمینلرزه صحبت میکند، اشک به چشم میآورد یا بغض میکند. این بازی است یا واقعیت؟ اگر الان از او در اینباره پرسش نمیکردیم که ناچار شود دربارۀ این حادثه بیاندیشد، آیا باز گریه میکرد؟ و آیا ما با قرار دادن او در این موقعیت همان کاری را نمیکنیم که کارگردان فیلم داستانی با بازیگرش میکند یا خود بازیگر حرفهای وقتی میخواهد گریه کند به حادثه تلخی در زندگی گذشتهاش میاندیشد؟
***
در بیشتر فیلمهای مستند، رویداد اصلی را نمیبینیم. مثلاً فیلم «سقوط در مغاک Into the Abyss» “ورنر هرتسوگ” یکی از نمونههای موفق گونهای از فیلم مستند است که در آن شرایط وقوع یک قتل مورد کنکاش قرار میگیرد. در این فیلم آدمهای مختلفی که درگیر ماجرا بودند از دید خود ماجرا را تعریف و احساساتشان را نسبت به واقعه بیان میکنند. خود قتل بازسازی نمیشود (اگر فیلم داستانی بود حتماً بازسازی آن صحنه کانون فیلم میشد) اینجا آدمها دربارۀ آن صحنه (که بیننده هرگز نمیبیند، نمیتواند ببیند) حرف میزنند. در روایت هر کدام از آنها، راوی ممکن است به ترتیب در نقش آدمهای مختلفی فرو رود (شبیه همان کسی که تصادف را تعریف میکند) و گاهی میبینیم که این آدمها خیلی خوب این کار را میکنند. نه تنها فقط نقش خود را بازی نمیکنند، بلکه با یک فاصلهگذاری نقش آدمهای دیگر را هم به خوبی بازی میکنند.
حالا اگر این راوی جلوی دوربین توانایی بازیگریاش بیشتر باشد، اگر بر خودش مسلطتر باشد، بهتر میتواند با روایت خودش از ماجرا بیننده را تحت تاثیر قرار دهد. بنابراین اگر میبینید کسی جلوی دوربین خیلی جذاب است و روایتش از ماجرا بیشتر شما را تحت تاثیر قرار میدهد، اندکی تامل کنید، تردید کنید. لزوماً روایت او به واقعیت نزدیکتر نیست. شاید او دارد بهتر بازی میکند و در مواردی که مستندساز با آدمهایی مصاحبه میکند که در ماجرای مهمی (مانند قتل) درگیرند باید خیلی مواظب باشد، چون طبیعتاً هرکس سعی میکند روایت خودش را “با صداقت تمام” بیان کند، و او در این روایت معمولاً بیگناه است یا کارش دلایل موجه دارد. در اینجا آدمهایی با توانایی بازیگری افزونتر بهتر و جذابتر میتوانند دروغ بگویند و به طور کلّی حضورشان میتواند سرگرمکنندهتر باشد و همدلی بیننده را جلب کند. پس باید مواظب بود.
در این موارد نقش کارگردان مستند چه بسا این است که بازی او را خراب کند. مثلاً با طرح پرسشی غافلگیرکننده او را از حالت کاملاً مسلطش در بیاورد. در کارگردانی فیلم مستند، ادارۀ بازی، دستِکم در برخی موارد، شکستن نقابِ بازیگری آدم جلوی دوربین و اخلال در توانایی بازیگری او است.
بخشی از قسمتهای جذاب یک فیلم مستند همین آدمهایی هستند که خوب جلوی دوربین حرف میزنند، خوب تعریف میکنند و خوب بازی میکنند، امّا ایشان لزوما قسمتهای مستندتر و واقعیتر فیلم نیستند.
***
بازی در مستند مشاهدهگر چه؟ اینجا دیگر به نظر میرسد بازی هیچ نقشی ندارد. ما با هیچکس مصاحبه نمیکنیم. فقط از آدمها میخواهیم کار خودشان را بکنند و اصلاً فراموش کنند دوربینی در کار است. به اصطلاح فرض کنند دوربین و تیم فیلمبرداری مگسی هستند که روی دیوار نشسته و شاهد کارهای آنها است. فیلمهای زیادی بدین شکل ساخته شدهاند. مثلاً مدیر مدرسهای با یک یک بچههایی که به دفترش میآیند حرف میزند. همان حرفهایی که اگر دوربین هم نبود، میزد. امّا واقعاً؟ آیا همۀ آن حرفهایی را که در غیاب دوربین میزد در اینجا هم میزند؟ آیا دست کم لحنش را ملایمتر نمیکند؟ آیا وقتی میداند قرار است فیلم بگیرند، یقهاش را از پیش کمی مرتب نمیکند؟ در فیلم مستند مشاهدهگر نیز آدمهای جلوی دوربین دارند با ما حرف میزنند. آنها با رفتارشان و با حرفهایی که با دیگران میزنند، با بینندگان صحبت میکنند. آنها فراموش نمیکنند که دوربین دارد تصویر و صدا میگیرد. اینها اتفاقاً بیشتر بازی میکنند. علاوه برای ملاحظاتی که آدمهای مصاحبهشونده دارند، ایشان چیز دیگری را نیز وانمود میکنند و آن این که مثلاً نمیدانند از آنها فیلمبرداری میشود. اما بازی این بازیگران نیز از جنس بازیهایی است که در زندگی روزمره میکنیم؛ همراه با قدری فنون ابتدایی تسلط بر خود و حرکاتشان که هر آدمی با هوش متوسط پس از یکی دو جلسه فیلمبرداری میآموزد.
***
بازی در فیلم مستند، یا شاید بهتر است بگوییم هدایت آدمهایی که بازیگر حرفهای نیستند جلوی دوربین، مقولهای است بسیار پیچیدهتر از بازی در فیلم داستانی. نقش کارگردان در اینجا گاه کمک به آدمی است تا احساس راحتی کند و بتواند موثرتر دربارۀ تجربیات خود حرف بزند و گاه چالش با آدمی که با مهارتهای سخنوری و رفتاری خود، روایت نادرستی از رویداد یا احساس خود را به بیننده میباوراند. در هر حالت با چالشی بین دو انسان، کارگردان و آدم جلوی دوربین، سر و کار داریم. حالتهای مختلف این رویارویی متنوع است و تا آنجا که من میدانم طبقه نشده است.
همه بازی میکنیم. اجازه بدهید این نوشته را با نقل قولی از یک عکاس پرتره و مد، ریچارد اَوِدون (1923-2004) به پایان ببرم:
«همهمان نقش بازی میکنیم. این کاری است که مدام میکنیم، خواسته یا ناخواسته، برای هم نقش بازی میکنیم. این راهی است برای اینکه چیزی دربارۀ خودمان به دیگران بگوییم، با این امید که به عنوان چیزی که دوست داشتیم باشیم، شناخته شویم».
در فیلم داستانی ما این مفهوم گسترده بازیگری را محدود میکنیم به توانایی فرو رفتن یک آدم در قالب یک شخصیت نوشته شده، در سینمای مستند بازیگری با تمامی پیچیدگیاش، به عنوان فن و به عنوان مهارت زندگی، در برابر ما قرار میگیرد و باید هدایت شود. مستندسازهای ماهر با شم و غریزه این کار را پیش میبرند.
ریموند دورگنات مقالهای دارد به نام «آدمها آدمها را تماشا میکنند»، در این باره که بزرگترین لذّت سینما رفتن این است که ما مینشینیم و حرف زدن و راه رفتن و احساساتی شدن و… بازیگران (آدمهای دیگر) را تماشا میکنیم. این شاید آن وجه اشتراکی باشد که بین آدم جلوی دوربین مستند و بازیگر حرفهای جلوی دوربین فیلم داستانی وجود دارد. ما از تماشای آدمهای دیگر لذت میبریم.