جشنواره فیلم کن بدون شک مهمترین و همچنین پر زرق و برقترین جشنواره فیلم دنیای سینما است. ممکن است که برخی جشنواره ونیز را برتر از کن بدانند ولی جوایز هیچ جشنوارهای ارزش و اعتبار جوایز جشنواره کن را ندارد. حتی پذیرفته شدن فیلمی برای نمایش در این جشنواره از جوایز بسیاری از جشنوارهها پرارزشتر است. فیلمها در این جشنواره در چندین بخش مختلف نمایش داده میشوند: مسابقه اصلی، نوعی نگاه، دو هفتهی کارگردانها، هفتهی منتقدان، اسید (انجمن پخشکنندگان بینالمللی سینمای مستقل)، خارج از مسابقه، نمایشهای ویژه، فیلمهای کلاسیک،…. علاوه بر این بخشهای رسمی، صدها فیلم در بازار کن برای خریداران و پخشکنندگان نمایش داده میشود. تقریبآ تمام اخبار و گزارش های رسانههای بین المللی درباره فیلمهای کن روی فیلمهای بخش مسابقه اصلی تمرکز داده میشود. اما اینجا می خواهم به نقد چند فیلم در بخشهای جانبی جشنواره فیلم کن امسال بپردازم.
فیلم «انشاالله یک پسر» در بخش هفتهی منتقدان، نخستین فیلم از کشور اردن است که به جشنواره فیلم کن راه یافته است. البته فیلم اردنی «ثیب» در سال ٢٠١٥ نامزد اسکار بهترین فیلم بینالمللی بود. «انشاالله یک پسر»، فیلمی است درباره وضعیت زنان در جوامع مردسالار. جوامعی که قوانین و سنتهای اجتماعی و دینی در کفه مردان در ترازو سنگینی میکنند. ما تمام وقایع را از دید زنی میبینیم به نام نوال (مونا حوال) که با شوهر و دخترش در یک آپارتمان ساده در یک منطقه کارگری در عمان زندگی میکند. آنها یک زندگی ساده ولی آرام دارند. یک روز نوال از خواب بیدار می شود و می بیند که شوهرش فوت کرده است و این فقط آغاز یک سلسله بحران و دشواری برای او است. اقوام و دوستانش به او میگویند که بنا بر اصول دین او برای چهل روز نباید با مردان غریبه صحبت کند و همچنین بعد از غروب آفتاب تنها بیرون برود. برادر شوهر برای تسلی سر میزند ولی اضافه میکند که برادر مرحومش بابت وانتی که برای کارش استفاده میکرد چند قسط مقروض بود و او باید وانت را بفروشد چون به این پول نیاز دارد. هنگامی که نوال حاضر به این کار نمیشود برادر شوهرش برای انحصار وراثت به دادگاه رفته و مدعی میشود که او و خانوادهاش حق انحصار نیمی از آپارتمان برادرش را دارند. نوال به عنوان پرستار در یک خانواده مسیحی کار میکند و کارش مراقبت از یک زن مسن است که با دختر و نوههایش زندگی میکند. نوه این زن مشکلات خودش را دارد. او به ازدواجی تحمیلی و بدون عشق تن داده و نمی خواهد از شوهرش فرزندی داشته باشد. در این میان، مرد فیزیوتراپ که مشغول درمان این زن مسن است به نوال چشم دوخته و مدام به او ابراز علاقه می کند. نوال در یک گرداب به دام افتاده که در آن با از دست دادن خانه، شغل و حتی حق بزرگ کردن دخترش روبرو می شود. به نظر می رسد تنها راه حل این است که او باردار باشد و پسری به دنیا آورد که وارث اصلی داراییهای پدرش باشد. دوستانش به او میگویند که ایمان داشته باشد، اما آیا او می تواند منتظر معجزه ای باشد که او را از این مخمصه نجات دهد؟
امجد الرشید، کارگردان این فیلم که در نگارش فیلمنامه نیز مشارکت داشت، نشان میدهد که در جوامع مردسالار با زنان بهعنوان شهروند درجه دوم رفتار میشود و فارغ از طبقه و مذهبشان باید برای حقوق خود مبارزه کنند. او دنیایی را خلق می کند که بسیار باورپذیر است و بازی فوق العاده مونا حوال به او کمک زیادی می کند. حوال در نقش زنی که با مشکلات به ظاهر غیرقابل حل که ممکن است زندگیاش را بهم بریزند، مواجه است و این حس درماندگی و بیچارگی اش را به خوبی به تماشاگر انتقال میدهد. الرشید با گذاشتن پیچشها و چالشهای متعدد در فیلمنامه، ریتم فیلم را حفظ کرده و به نظر میآید با کمکم رو کردن برخی از حقایق تا حدی از فیلمهای اصغر فرهادی الگو گرفتهاست ولی فیلمنامه «انشاالله یک پسر» چندین پله از فیلمنامههای فرهادی پایینتر است. فیلم «طالع نحس» که در بخش نوعی نگاه به نمایش درآمد، نخستین فیلمی است که از کشور کنگو به جشنواره فیلم کن راه یافته است. کارگردان و فیلمنامهنویس آن فقط با نام بالوجی شناخته شده است. در این فیلم او به تاثیر باورهای دینی و سنتی و خرافات در جهان امروز میپردازد. فیلم با یک سکانس سورئال آغاز میشود. زنی سیاهپوش در صحرا سوار بر اسب از کنار تعدادی مترسک میگذرد و به یک برکه آب میرسد. کنار برکه مینشیند و با پستانهای خود شیر در آب میریزد و آب؛ رنگی بنفش مانند به خود میگیرد. رنگ های بنفش و صورتی چه در لباسها و چه در پسزمینه در طول فیلم حضور دارند. بالوجی که طراحی مد و لباس و صحنه هم در رزومهاش دارد، با استفاده از رنگهای مختلف، شخصیت های فیلم را شناسایی و از هم تفکیک میکند. کوفی (مارک زینگا) که زاده کنگو است هجده سال پیش برای درس خواندن توسط والدینش به فرانسه فرستاده شده و در این مدت به زادگاهش سرنزده است. او بر خلاف میل پدر و مادرش، درساش را ول کرد و حالا یک نامزد فرانسوی دارد که باردار است و قرار است که یک دوقلو به دنیا بیاورد. کوفی برای عروسی خواهرش و دادن سهمش از جهیزیه با نامزدش به کنگو میروند. از پدرش خبری نیست و به نظر میآید که میلی به دیدن پسرش ندارد. مادرش هم او را به سردی میپذیرد. کوفی مبتلا به صرع و فشار خون بالا است و هنگامی که نوزاد یکی از خواهرانش را بغل میکند قطره خونی از بینیش به روی صورت نوزاد میچکد. تمام اهل خانواده این را به یمن نحس گرفته و یک مراسم شبیه جنگیری برگزار میکنند که جنگیر محلی با گذاشتن یک ماسک روی سر کوفی و کوبیدن چند میخ بر روی آن جنها را از بدن نوزاد جدا میکند. این سفر کوفی و نامزدش در طول ایام عید پاک که عید دینی مسیحیان است صورت میگیرد. والدین نوزاد، نام او را به افتخار سفر پاپ به آفریقا ژان-پل گذاشتهاند. حتی جنگیر هم هنگام مراسمی که اجرا میکند جملاتی از انجیل را به زبان میآورد. به نظر میآید که بالوجی در این فیلم از تماشاگران میپرسد آیا این مراسم جنگیری و مشابه آن که ریشه در خرافات و سنتهای جوامع آفریقایی دارند، و به نظر مردم کشورهای غرب مسخره و ناشی از جهل و بیسوادی است، تا چه حد با عقاید و باورهای دینی اصلی جهان غرب که با علم و منطق جور نیستند تفاوت دارند؟ در این فیلم میبینیم که کوفی، که در غرب زندگی کرده و درس خوانده هم هنوز تحت تاثیر برخی از این باورهای به ظاهر خرافاتی است. بالوجی فیلم را به چند بخش تقسیم کرده که هر بخش، به شیوه فیلمهای تارانتینو، با گذاشتن نام یکی از شخصیتهای فیلم روی پرده شناسایی میشود. برخی از صحنههای فیلم اضطراب آور و یادآور فیلمهای آری استر مانند «موروثی» و «میدسامر» هستند.
فیلم «تجربهی عشق» در بخش هفته منتقدان به نمایش درآمد. در این محصول مشترک بلژیک و فرانسه، ساندرا (لوسی دیبای) و رمی (لازار گوسو) نقش زوجی را بازی میکنند که می خواهند بچه داشته باشند اما تا به حال موفق نشدهاند. یک پزشک متخصص به آنها می گوید که نابارور نیستند اما از “سندروم عشق گذشته” رنج می برند، سندرومی که تنها در صورتی قابل درمان است که هر دوی آنها با همه عاشقان سابق خود که با آنها رابطه جنسی داشته اند دوباره بخوابند و این رابطه جنسی سابق را برای یکبار دیگر تکرار کنند ! به نظر میرسد هر دوی این زوج به نوعی با این موضوع مشکلی ندارند و روند تماسگرفتن با عاشقان سابق خود را شروع می کنند و از آنها درخواست سکس میکنند! بر روی کاغذ این ایده پرباری برای یک فیلم کمدی به نظر میرسد و آن سیرو و رافائل بالبونی، که باهم نویسندگی و کارگردانی این فیلم را انجام دادهاند، هم لحظاتی طنزآمیز خلق میکنند. به عنوان مثال یکی از عشاق سابق ساندرا از آن زمان دریافته که مردان را به زنان ترجیح می دهد و یکی از عاشقان سابق رمی به طور تصادفی همزمان با رمی با مرد دیگری هم قرار ملاقات عشقی گذاشتهاست. رمی و ساندرا نام همه عاشقان سابق خود را روی دیواری سفید مینویسند و بالای هر نام یک لامپ کوچک قرار می دهند. در صورت موفقیت، چراغ مربوطه روشن میشود. به نظر نمیرسد که سیرو و بالبونی تنها به یک کمدی عاشقانه راضی بودند و به جای تمرکز روی شخصیتپردازی و حفظ ریتم و خط داستانی، سعی کردهاند که از لحاظ بصری فیلمی متفاوت بسازند. به خاطر همین فیلم را مملو از جامپکاتها کرده و هرچندگاه با پلانهایی خارج از داستان با آهنگهای پاپ مواجه هستیم که برخی از آنها شبیه موزیک ویدیوهای گروه “دفت پانک” هستند. اگرچه افزودن این پلانها و عنصرهای سورئال جزئی از سبک فیلمسازی این دو کارگردان است، این صحنهها نه چیزی درباره این شخصیتها به ما میگوید و نه به جلو بردن داستان کمک میکند. به جای اینها میشد موقعیتهای طنزآمیز بیشتری اضافه کرد یا به تاثیر این روابط آزاد جنسی با پارتنرهای مختلف روی رابطه بین زن و مرد اصلی داستان نگاه کرد. در دستان فیلمسازی مانند وودی آلن، «تجربه عشق» می توانست تبدیل به یک کمدی دیدنی شود ولی سیرو و بالبونی تنها موفق به خلق یک کمدی متوسط شده اند.
انیمیشن «مرغ برای لیندا» در بخش اسید نمایش داده شد. با پیشرفتهای تکنیکی سالهای اخیر در بخش انیمیشن توسط استودیوهایی مانند پیکسار، انیمیشنسازهای مستقل باید خلاقیت زیادی نشان دهند تا فیلمشان جلب توجه کند. کیارا مالتا و سباستیان لادرباخ که با هم نویسندگی و کارگردانی فیلم را به عهده داشتند تا حدی موفق به این کار شدهاند. تم اصلی «مرغ برای لیندا»، یادآوری خاطرات گذشته است. چه چیزهایی از بچگی به خاطرمان میمانند؟ ما دختری به نام لیندا را از لحظه به دنیا آمدن تا بزرگ شدن دنبال میکنیم. این که چه اتفاقاتی در زندگیاش جایی برای خود در حافظهاش پیدا میکنند. لحظهای که پدرش سر میز شام سکته میکند و میمیرد، آنها مشغول خوردن خوراک مرغ بودند و لیندا ناخودآگاه همیشه پس از آن از مادرش میخواهد تا خوراک مرغ درست کند چون این غذا، خاطرهای از پدرش را برایش زنده میکند. هنگامی که معلمش درباره انقلاب فرانسه صحبت میکند و میگوید که سر شاه را با گیوتین بریدند، لیندا با خشونت و آدمکشی آشنا میشود. هنگامی که مادرش به او توضیح میدهد که مردمی که میبیند جمع شده و اعتصاب کردهاند، لیندا میپرسد برای چه؟ مادرش میگوید آزادی میخواهند و لیندا برای نخستین بار با مسائل اجتماعی و سیاسی مواجه میشود. مالتا و لادرباخ با استفاده از رنگهای مختلف، شخصیتها را از هم جدا کرده و ویژگیهای آنها را پر رنگ کردهاند. «مرغ برای لیندا» با وجود بودجه اندکش، یک سر و گردن از بسیاری از انیمیشنهای پرخرج بالاتر است.