علی موسوی
مجلۀ سایت اند ساند در شماره اخیر خود برای یادبود از عباس کیارستمی از منتقد معروف انگلیسی و دوست کیارستمی، جف اندرو تقاضا کرد تا از چند تن از فیلمسازانی که با کیارستمی و آثارش آشنا بودند دعوت کند تا چند سطری درباره این هنرمند بزرگ بنویسند. ویکتور انریچه، مایک لی، جیم جارموش، نیکولاس فیلبرت، جان اکومفره و شیرین نشاط این دعوت را قبول نموده و هرکدام مقالۀ کوتاهی نوشته اند. ترجمه نوشته های مایک لی و جیم جارموش را در اینجا می توانید بخوانید.
مایک لی
(کارگردان “زندگی شیرین است” “راز ها و دروغ ها” و “آقای ترنر”)
مرگ نابهنگام عباس کیارستمی یک فقدان اسفناک است. او در بین ما باهوش ترین، لطیف ترین و عمیق ترین فرد بود. یک انسان دوست داشتنی و سخاوتمند. یک بار در سال ٢٠٠۵ از من دعوت کرد تا با او در یک گفت و گوی عمومی در موزه ویکتوریا و آلبرت لندن شرکت کنم. ما درباره فیلم های یکدیگر سخن گفتیم، کلیپ هایی از آن ها را نشان دادیم و افکارمان را رد و بدل کردیم. الان، مانند آن موقع، محال می دانم که یکی از شاهکارهایش را به عنوان بهترین انتخاب کنم. اما “ده” (٢٠٠٢) باید یکی از برجسته ترین فیلم های تاریخ سینما باشد که در ظاهر این چنین به نظر نمی آید.مایک لی
موضوع فیلم به طرز عجیبی ساده به نظر می آید. ده صحنه، هر کدام با دو کاراکتر، که تمامآ از داشبورد یک خودروی معمولی فیلم برداری شده اند که دور خیابان های تهران چرخ می زند. میدیوم ریورس شات های با هم مچ شده اند و دیالوگ به نظر کلآ بداهه پردازی می آید. ما بین دو شخصیت کات می کنیم ولی در بعضی از صحنه ها دوربین را روی یکی از آن ها نگه می داریم و آن یکی را نمی بینیم. وقایع در ساعات مختلف روز و شب رخ می دهد در یک مدت نامعلوم؛ در عرض یک سال؟ بیشتر؟ کمتر؟
راننده – شخصیت محوری – زنی است که کار می کند، مادر است و مطلقه. مسافران او پسر باهوش و بالغ نشده اش ، خواهر دنیا دیده اش، یک خانم متدین و خرافاتی، یک فاحشه پرسروصدا ولی رک و راست، یک زن جوان که سابقآ اعتقادی به دین نداشته و اکنون در حال خاتمه نامزدی اش است و یک زن جوان دیگر که از فروریختن ازدواجش آشوب است.
خرده گفتگوهایی هم با رانندگان دیگر و عابران ، که همه مرد هستند، صورت می گیرد و یک لحظه هم صورت شوهر سابقش را هنگامی که پسرش را تحویل می دهد می بینیم.
هر ثانیۀ این فیلم اقتصادی، اما عظیم ٩٢ دقیقه ای گیرا و دیدنی است. حتی بخش هایی مانند قسمتی که خواهر فقط نشسته و منتظر است – که با هر استاندارد معمولی هیچ رویداد دراماتیکی نیست – شما را مسحور می کند. نبوغ عباس در این است که در قاب این ده رویداد نه تنها ما با این آدم ها و دنیای شان آشنا می شویم، بلکه آن ها را درک می کنیم و دلسوزشان می شویم. کاراکتر اصلی که اول به ظاهر ساده می آید، کم کم به یک کاراکتر پیچیده، و از یک شخص ضعیف و ناتوان به یک آدم قوی و با اعتماد به نفس تبدیل می شود.
اما چیزی که “ده” را در رده بزرگ ترین فیلم های دراماتیک و سیاسی سینما می گذارد این است که، از طریق این مبادله های گوناگون، که تمام طیف تراژدی-کمدی را در بر می گیرد، او ما را وادار میکند تا بیاندیشیم به ازدواج، طلاق، روابط و والدینی؛ استقلال و فرمان برداری زنان و نقش شان در جامعه؛ و به سکس، عشق، پسربچگی، دین و ایمان، خرافات، راستگویی و بسیار چیزهای دیگر.
از لحاظ فیلمسازی، “ده” فوق العاده است. بازی ها، فیلم برداری، صدابرداری و تدوین بی عیب و نقص اند. یک حماسه درام خانوادگی و پرتره ای از یک شهر شلوغ و مدرن. ولی، فراتر از همه چیز، یک فیلم عظیم و اساسی فمینیست است. پیش از اینکه فراموش کنیم، عباس یک عمر به سانسورچی ها جاخالی داد و شیوه هایی پیدا کرد تا داستان های انسانی اش را نقل کند و در این فیلم کارش معجزه آسا و دیدنی است
جیم جارموش
(کارگردان “مرد مرده” و “تنها عشاق زنده مانده اند”)
عباس کیارستمی، یک از فیلمسازان بسیار محبوب من، یک نقاش، عکاس و شاعر برجسته هم بود (او شش جلد از هایکو های زیبایش را چاپ کرد). مرگ او غیرمنتظره بود و به شدت مرا تکان داد. من به او طوری نگاه می کردم که انگار پنجره ای درخشان است و انتظار کارهای برجسته دیگری از او داشتم. من از “داستان فیلم” مارک کازینز آگاه شدم که ژان کوکتو گفته بود که سینما را می شود به دو دوران تقسیم کرد: پیش و پس از آبل گانس. فکر می کنم که می توانیم اسم آبل گانس را با نام عباس کیارستمی عوض کنیم.
به یاد دارم که اولین فیلمش، “نان و کوچه” را سال ها قبل روی یک نوار وی اچ اس قاچاقی دیدم و شیفته سادگی دنیای ساده و باستر کیتون ی اش شدم که دنیا را چه قشنگ و عالی کوچک کرده بود؛ یک پسربچه (پنج یا شش ساله) باید خود، و نانی که خریده را، از طریق کوچه پس کوچه های شهر به خانه برساند، با ترس و لرز از یک سگ مهاجم با رفتاری غیر قابل پیش بینی. تمام دنیا در این کوچه ها ، از دید یک پسربچه با یک ماموریت پیش و پا افتاده ولی مهم، خلاصه شده. ده دقیقه. سیاه و سفید. اولین کار یک هنرمند بزرگ. من روز بعد از دریافت خبر مرگ کیارستمی دوباره این فیلم را نگاه کردم و حالا خودم را غوطه ور می کنم در همۀ آثار او – هم آن هایی که دیده ام و هم آن هایی که ندیده ام.
من این خوشبختی را داشتم که چند بار عباس را ملاقات کنم. او آرام ولی هشیار، بامزه و الهام بخش بود. با اینکه جسم او بسیار زود از ما گرفته شد، ما بسیار خوش شانس هستیم که آثار خارق العاده او، و چشم انداز خاص او به انسان بودن در این جهان بسیار دور از تکمیل و بی عیب را داریم. روان ات شاد عباس کیارستمی. ما تو را به خاطر خواهیم داشت تا زمانی که برف دیگر نمی بارد، درختان زیتون دیگر شکفته نمی شوند و باد دیگر ما را نخواهد برد.