نقدی بر سریال قورباغه
شاهپور شهبازی
روایت اول
با پخش اولین قسمت سریال «قورباغه» نوشتم: «این آغاز در سریالسازی و این میزان از جسارت در شخصیتسازی و حذف آنها، فرسنگها با سایر سریالهای ایرانی فاصله دارد. پرسش اما این است، آیا سریال «قورباغه» این فاصلهی کیفی را تا پایان با سایر سریالهای ایرانی حفظ خواهد کرد؟»
اکنون که قسمت پایانی سریال به نمایش در آمده است، تایید میکنم، سریال «قورباغه» نه تنها این فاصلهی بسیار زیاد را تا پایان با سریالهای ایرانی حفظ کرد بلکه سطح استاندارد سریالسازی در ایران را در حد بالایی ارتقاء داد.
هومن سیدی سطحی از سریالسازی را برای مخاطب ایرانی سلیقهسازی کرد که بعد از این به عنوان شاقول، هر سریالی که نتواند این سطح از پردازش درام را بازتولید کند، مخاطب بطور ناخودگاه، از کانال مقایسهی ذهنی با «سریال قورباغه»، آنرا پس خواهد زد.
«سریال قورباغه»، به تنهایی یک کلاس کامل آموزش فیلمنامهنویسی ورای مطالب تکراری و کلیشهای کتابهای فیلمنامهنویسی است. با تحلیل دقیق و تئوریزه کردن ساختار، شخصیتها، داستان، پلات و افکتهای درامِ سریال «قورباغه»، نه تنها تئورسین، درک عمیقتری نسبت به اصول کلاسیک فیلمنامهنویسی از منظر تازهای پیدا خواهد کرد بلکه به کشف اصول تازهای در درام خواهد رسید که در کتابهای رایج آموزش فیلمنامهنویسی یافت نمیشود. به همین دلیل پرداختن دقیق به جزئیات سریال در حد کتاب برای کشف این اصول ضروری است. این بدان معنی نیست که سریال «قورباغه» فاقد هر گونه ضعف در حوزهی فیلمنامهنویسی و کارگردانی است اما با توجه به اینکه سریال موفق میشود جهانش را در قالب بک کلیت واحد و قابل باور تصویر کند، بنابراین ضعفهایش ساختاری و بینادی نیست و در رویکرد نقد این ضعفها قابل چشمپوشی است. این موضوع تنها شامل سریال «قورباغه» نمیشود بلکه بسیاری از سریالهایی که در شبکه پخش جهانی نت فلیکس موجود است نیز دارای ضعفها و گسستهای ساختاری بیشتری هستند. درواقع سریال «قورباغه» نه تنها هیچ چیزی از این سریالهای جهانی نت فلیکس کم ندارد بلکه از بسیاری از این سریالها قویتر و جذابتر است.
مونولوگهای عمیق اما ساده، دیالوگهای بدیع اما قابل باور، درام ساده اما پیچیدگی روایت، ماجراهای روزمره اما غیر قابل پیش بینی، غافلگیریهای کلاسیک اما لذتبخش، فیلمبرداری غیر متعارف اما حساب شده، تدابیر اکسپرسیونیستی اما رئال، ستیزهجویی رئالیستی اما سوررئال، راوی اول شخص مدرن اما تقسیم اطلاعات کلاسیک. بازیگران غیر حرفهای اما متفاوت، بازیگران حرفهای اما بازیهای دوگانهی فاوستی، آنارشی نگاه اما وحدت موضوع، عمق زوایه نگاه اما تکثر سطح، عینیت بخشیدن به رویدادهای درونی اما تاکید بر ماجراهای بیرونی، تاکید بر نیازهای فراتاریخی “حقیقی” اما با رعایت هدفهای روزمرهی “واقعی”. شخصیتهای منفور اما دوست داشتنی. گانگسترهای بیرحم اما شاعرمسلک. زوجهای عاشق اما عشقهای حقیر. عاشقهای حقیر اما عشقهای عمیق. رفاقتهای پولکی اما عاطفههای ناب.
سریال «قورباغه»، پارادوکس نوسانات پیچیدهی درون انسانهاست. بزم لعنت شدهی شرارتها و عصمتها، بختک ِتضادِ واقعیتها و حقیقتها، کابوس تقابل قدرتها و ترسها و ضیافت نفرین شدهی قورباغهها و ماهیهاست.
روایت دوم
تیتراژ سریال همیشه با این جملات آغاز میشود: “حقیقتی که در ذهن شما شکل میگیرد روزی تبدیل به واقعیت خواهد شد. پس این یک داستان واقعی است.” آخرین نماهای سریال «قورباغه»، در حالی که رامین در مرداب قورباغهها در حال جاندادن است، با این جملات تمام میشود: “واقعیت این است که من سالهاست مردهام. تمام اینها ترسهای حقیقی هستند که تو ذهنم وجود داشتند و امروز تبدیل به واقعیت شدند.”
منظور فیلمساز از حقیقتی که در ذهن شما شکل بگیرد، چیست؟ چرا این حقیقت روزی تبدیل به واقعیت می شود؟ منظور رامین از ترسهای “حقیقی” چیست؟ چگونه و چرا این ترسهای “حقیقی” به “واقعیت” تبدیل میشوند؟ “حقیقی” چیست؟ چه وقت “حقیقی”، “واقعی” می شود؟
پاسخ این پرسشها را ابتدا باید در نوع درام جستجو کنیم. سریال «قورباغه» یک درام روانشناسانه است. معنای “حقیقی” و “واقعی” را ابتدا میبایستی از منظر روانشناسانه کدگشایی کرد.
همان گونه که در فلسفه به قول هگل “وزن، گوهر ماده و آزادی، گوهر روح است” [1]در روانشناسی، غریزهی عشق و غریزهی مرگ، گوهر انسان محسوب میشوند که “ذاتی”، “فراتاریخی” و “حقیقی” هستند.
بر اساس نظريه فرويد، شخصيت انسان به دو بخش خودآگاه و ناخودآگاه تقسيم ميشود. فرويد براي توضيح ناخودآگاه، آنرا به سه بخش “نهاد”، “من” و “فرامن” تقسيم ميكند. «نهاد» امري است ذاتي و در سرشت انسان نهادينه شده و معلول سازمان جسماني اوست كه متشكل از دو سائق بنيادي يعني «غريزه ي عشق» و «غریزه ی مرگ» است. «غريزه ی عشق» اراده ي معطوف به زندگي و سازندگي است كه حامل «ليبيدو»، مبنتی بر تفاهم و عشق و متضمن بقاي نسل انسانها است. اما «غريزه ی مرگ» در ظرف انواع رقابتها، پرخاشگريها، خشونتها، ساديسم و مازوخيسم متجلي مي شود که مبتنی بر غلبه بر دیگران، و نفی و مرگ است. هدف غايي «نهاد» از آغاز تولد ميل به ارضاء شدن است اما در فرايند رشد انسان يك انرژي رواني خاص از كانال «من»، نفوذ والدين و سپس قوانين و قرارداد هاي اجتماعي به عنوان رسوب در انسان بر جاي گذاشته می شود كه هدف غايي ان كنترل «نهاد» از طريق «من» است كه فروید آنرا «فرا من» نام ميگذارد. «من» واسطه ي ميان «نهاد» و «فرامن» و واقعيات بيروني است و كارش مناسب ترين و بي خطر ترين روش براي كسب رضايت خاطر «فرا من» است[2]. پس وجه مشترک انسان و حیوان غریزه ی عشق و غریزه ی مرگ است با این تفاوت که در حيوان «جسمي»، «ذهني» است و «ذهني»، «جسمي» است. بنابراين ميان جسم و ذهن هنوز هيچ انشقاق و جدايي صورت نگرفته است. یعنی ميان غريزه و عواطف تفاوتي موجود نيست. غريزه به عنوان جسمی، همان عواطف به عنوان ذهنی است. به زبان ديگر در حیوان جدايي دال و مدلول واقع نشده است. انسان نیز با ساير حيوانات در غريزه ی عشق و غریزه ی مرگ مشترك است، تفاوت اما در تجلي بروز غريزه و عواطف است. در حيوان غريزه زندگي و مرگ با انگاره ي زندگي و مرگ متفاوت نيست. اما غريزه زندگي و مرگ در انسان با ميانجي عواطف منجر به انگاره ي زندگي مي شود. يعني انسان از طريق تصور يا انگاره ي زندگی و مرگ به همراه تداعي هاي ارضا آن، مي تواند خاطره ايي را در ذهن ايجاد كند، كه موجب خرسندي يا ارضاء باشد، بدون اينكه غريزه از نظر جسمي تامين شده باشد. بنابراین در انسان «جسمی»، «ذهنی» نیست. چنانکه «ذهنی» نیز «جسمی» نیست. بنابراین انسان نیز مانند حیوان اگرچه دارای غریزه ی عشق و مرگ است اما برعکس حیوان انسان می تواند انتخاب کند از آنچه را برای جسمش ضروی است به خاطر ذهنش بگذارد و برعکس. این انشقاق میان «جسمی» و «ذهنی» در «نهاد» که فراتاریخی است از کانال «من» و «فرامن» که تاریخی است، ایجاد می شود. بنابراین در روانشناسی میان «حقیقی» و «واقعی» نیز تفاوت است. «حقیقی» معطوف به غرایز، ذاتی و فراتاریخی است که وجه مشترک انسان و حیوان است اما «واقعی»، معطوف به «من» و «نفوذ والدين» و سپس قوانين و قرارداد هاي اجتماعي است که تاریخی و غیر ذاتی است.
در سریال قورباغه، «واقعی»، پلات بیرونی را می سازد. یعنی تصاویری که تماشاگر از اغاز سریال تا پایان آن را می بیند. «حقیقی» اما پلات درونی را می سازد. یعنی غرایز و عواطف فراتاریخی که موتور حرکت شخصیت هاست. بنابراین برای پاسخ دقیقتر به مفهوم «حقیقی» و «واقعی» از منظر سریال قورباغه می بایستی «درون مایه» و «مضمون» سریال را کدگشایی کنیم.
روایت سوم
درونمایهی سریال «قورباغه» چیست؟ تشخیص درونمایهی اصلی سریال، از کانال تشخیص تضاد اصلی در سطح پلات بیرونی و درونی صورت میگیرد. تضاد اصلی در سریال «قورباغه» در سطح پلات بیرونی، تضاد میان رامین و نوری است. چرا؟ زیرا نوری، همکلاسی ترسو و بیدست پای رامین، اکنون ثروتمندی متمول است. راز پولداری نوری اما مادهای است که توسط آن میتواند انسانها را هیپنوتیزم کند. مادهای گرفته شده از گیاهی به نام قورباغه. رامین میداند با تصاحب این ماده میتواند به میلیونها ثروت دست یابد. میتواند به اهداف مادیاش در زندگی برسد. میتواند خانوادهاش را از فقر و نکبت نجات دهد. بنابراین پول میتواند تمام ناتوانیها و ضعفهای رامین را به توانایی و قدرت تبدیل کند. یعنی پول میتواند تمام آرزوهای رامین را از «حیطهی تخیل به حیطهی واقعی» بیاورد. پول «تفاوت میان آن چیزی است که صرفا به عنوان تخیل من وجود دارد و آن چیزی که به عنوان یک عین واقعی خارج از من وجود دارد. اگر برای سفر پولی نداشته باشم به معنای ان است که نیاز واقعی و قابل تحقق برای سفر کردن ندارم»[3] بنابراین هدف رامین از پولدار شدن محقق کردن آرزوهایش است. این مفهومِ «واقعی» است. یعنی امر تاریخی و غیر ذاتی. یعنی تمام آن چیزهایی که رامین از نفوذ والدین و جامعهاش به عنوان الگو دریافت کرده است و «من» شخصیت رامین را ساختهاند. یعنی جامعهای که میل معطوف به ثروت در آن به عنوان مهمترین الگو عمل می کند.
در سطح پلات درونی اما تضاد اصلی میان «قدرت» و «ضعف» است. آدم پولدار یعنی آدمی که طبیعتا قدرت دارد اما موضوع انسان پولدار ثروت است، قدرت نیست. بر عکس موضوع انسان جاهطلب پول نیست، قدرت است. پول امکانِ قدرت است نه ذات آن. این مفهوم امر «حقیقی» است. یعنی میل به قدرت که فراتاریخی و ذاتی است. یعنی وجه مشترک انسان و حیوان. یعنی غریزهی مرگ. غریزهی سروری و نفی دیگران.
رامین در قسمت پایانی سریال در برابر پرسش اردشیر که میپرسد: “این چیه که به خاطرش حاضری جونت را بدی؟” پاسخ میدهد: “چیزیه که آدما به خاطرش بهت سجده میکنن.”
بنابراین در سطح پلات بیرونی که «واقعی»، تاریخی و غیرذاتی است، هدف رامین ثروتمندشدن است. این انرژي رواني خاص از كانال نفوذ والدين و سپس قوانين و قراردادهاي اجتماعي به عنوان رسوب در رامین تهنشین شده است كه هدف غايي ان كنترل «نهاد» از طريق «من» است که «فرا من» شخصیت رامین و سایر شخصیت ها را میسازد. این «فرامن» در رامین و سایر شخصیتها میل به ثروتمند شدن است. یعنی زمان حال شخصیتها. یعنی شرایط کنونی در جامعهی ایران. یعنی جامعهشناسی طبقه متوسط در ایران که در اشتیاق ثروتمند شدن میسوزد. اما در سطح پلات درونی که «حقیقی»، فراتاریخی و ذاتی است، هدف رامین ارضای میل به «قدرت» است. یعنی میل مفرط سروری بر دیگران. میل مفرط به سجدهشدن. میل مفرط به «دیده شدن»، «شنیده شدن»، «ستایش شدن». «پرستیده شدن» و «بت شدن».
بنابراین هنگامی که در سطح پلات بیرونی، تضاد بین رامین و نوری میخوانیم، جامعهشناسی شخصیتها را مد نظر داریم. همهی شخصیتهای اصلی سریال از این منظر به عنوان الگو و فرامن اجتماعی در تب پولدار شدن میسوزند اما علت اصلی این اشتیاق به عنوان «امر اجتماعی» و «کلی» تبیین نمیشود. این میتواند ضعف سریال باشد اما هدف درام به لحاظ نوع نیست. نوع درام روانشناسانه است. پیش فرض پیشنهادی سریال که با اولین نوشته در تیتراژ آغاز میشود؛ این است که مرا در چارچوب تناقض روانشناسانهی میان «حقیقی» و «واقعی» بخوانید. بنابراین ضعفهای جامعهشناسانهی سریال «قورباغه»، ضعف به حساب نمیآید.
هنگامی که در سطح پلات درونی، جدالِ میان شخصیتها بر سر قدرت را می خوانیم، روانشناسی شخصیتها را مد نظر داریم. در این راستا رامین به عنوان شخصیت اصلی سریال میخواهد پولدار شود نه به دلیل اینکه عاشق پول است بلکه به این دلیل که عاشق قدرت است. پول تنها امکان تحقق این نیاز «حقیقی» رامین و سایر شخصیت هاست. از این منظر به اندازهی کافی به علت اصلی این میل پرداخته میشود تا جایی که این انگیزههای شخصی امکان تبیین جامعهشناسی شخصیتها را فراهم میکند. در قسمت پایانی سریال این دو مفهوم جامعه شناسی و روانشناسی متن در استعارهی بارش قورباغهها و ماهی ها به یک سنتز غافلگیرکنندهی شاعرانه میرسد. این پایان از دل پیشنهادهای فیلم بیرون میآید که با اولین قسمت آن پیریزی شد. دیالکتیک طبیعی زیستِ دوگانهی «قورباغهها». زیست دوگانهای که در پایان قسمت اول راوی آنرا علت مرگ خودش توصف میکند: “قورباغهها! اونا همیشه باعث مرگم میشن حتی تو خواب.” رامین از کدام قورباغهها میگوید؟ چرا قورباغهها باعث مرگ رامین میشوند؟ ماهیها که از آسمان فرود می آیند، کیستند؟
استعارهی ماهیها به لحاظ روانشناسی یگانگی «جسمی» و «ذهنی» انسانها را نمادین می کند. «غریزهی عشق» و «غریزهی مرگ» در آنها در یک تعادل طلایی به سر میبرد مثل تمام انسانهای ساده و خوب. اما قورباغه ها، یگانه نیستند. دیالکتیک متضاد دوزیستان را نمادین میکند. بنابراین «ذهنی» در آنها «جسمی» نیست و «جسمی» نیز «ذهنی» نیست. انشقاق ایجاد شده است. یعنی در قورباغهها، غریزهی عشق و مرگ در حالت تعادل طلایی نیستند. قورباغهها در انتخاب میان غریزه عشق و مرگ، غریزهی مرگ و قدرت را انتخاب میکنند: “همهی شخصیتهای سریال «قورباغه» به آیین خاکسپاری بر آستان الههی قدرت دل بستهاند. همه کاسبکار و طماع هستند. همه فریبکار و بیمار هستند. غریزه مرگ و حذف به هزار زبان در سخن است. قدرت به هزار زبان سخن می گوید. این میل معطوف به قدرت در عینیت «هیپنوتیزم» عیان میگردد. هیپنوتیزم یعنی تحمیل ارادهی هیپنوتیزم کننده به هیپنونیزم شونده، یعنی تحمیل ارادهی قدرتگر به قدرتپذیر. یعنی مسخ قدرتپذیر از کانال اجرای ارادهی قدرتگر. بنابراین قدرتگر به یاری اکسیر قدرت، از قدرت سوءاستفاده میکند. سوءاستفاده از قدرت، یعنی، اکسیر قدرت به هر کس این امکان را می دهد که اراده و آزادی دیگری را دستکاری و انحصاری کند تا بتواند او را به نفع خودش هدایت کند. هیپنوتیزم، فرایند «بی خویشتنی» انسان است، فرایند تهیکردن انسان از هر محتوی. یعنی انسان را ظرفی در نظر میگیرد که میتوان آنرا بدون احساس گناه از هر جرم و جنایتی پر کرد. حتی جنایت فرد بر علیه خویش. حتی شلیک به خویش.
در ادامه سریال، تضاد میان قورباغهها و ماهی ها رشد میکند. همهی شخصیتهای اصلی سریال، غریزهی مرگ و قدرت را انتخاب میکنند و حذف میشوند. جواد، فرید، فرهاد، کیان، سروش، لیلا، نوری و…بنابراین پایان شاعرانهی سریال به متن الصاق نمیشود بلکه از دل زمینهسازیهای طولانی سریال بیرون میآید.
عشق به قدرت، ترسی «حقیقی» است که در رامین «واقعی» شده است، به همین دلیل در پایان سریال اعلام میکند که “من سالهاست مردهام.” زیرا عشق به قدرت و سروری بر دیگران یعنی تسلط غریزهی مرگ در انسان. یعنی از زمانی که انسان به جای غریزهی عشق، تسلیم غریزهی مرگ شود، مرگ در او نفس میکشد.
روایت چهارم:
با نمایش قسمت چهارم سریال نوشتم: “در چهار قسمت اول سریال، تماشاگر دائم با دو عنصر متضاد و متفاوت روایی و سبکی مواجه است. ماجراهای واقعی و غیرواقعی در قالب عناصر سبکی واقعی و غیر واقعی… فرم به عنوان سنتز عناصر روایی و سبکی در منتهیالیه این فرایند اتفاق میافتد. پیشنهاد یک وعده، حقیقتی ذهنی که تبدیل به داستانی واقعی شود، و ارضای شایسته این وعده. همه چیز می بایستی در راستای این وعده و ارضای آن حرکت کند. بنابراین نوسان میان «واقعی» و «غیر واقعی»، پیش فرض اصلی فیلم است. نویسنده، منطق روایت را بر این اساس در کنار هم چیده است. مثل رمانهای گابریل گارسیا مارکز. شخصیتها و ماجراهای واقعی در یک رابطه علّی خاص همراه با عناصر غیر واقعی، زیست دوگانهای را تجربه میکنند. واقعیت و جادو.» اکنون پس از نمایش قسمت پایانی سریال، تمام جملات فوق تائید میشود. سریال با ماجراهای واقغی پیش میرود اما با یک پایان غافلگیرکنندهی شاعرانه تمام میشود. ضیافت نفرین شدهی قورباغهها و ماهیها. رامین توسط باند مخوف ایتالیایی در تایلند زخمی میشود اما به جای نجات جانش، اردشیر را مجبور میکند که او را به مزرعه کاشت گیاه قورباغه ببرد. پیش از رسیدن به مقصد، فیلم برش می خورد به تصاویری از خاطرات واقعی، رویا و کابوس رامین.
در قسمتهای پیش و در واقعیت، تماشاگر دیده است که رامین در تعقیب قورباغه به درون یک برکه میافتد اما پدرش در آخرین لحظه او را از خفه شدن نجات میدهد. در طول سریال، معنای قورباغه به عنوان نماد «قدرت» رازگشایی شده است. در تصاویر خاطره بار دیگر رامین را می بینیم که با اشتیاقی حیرت انگیز در تصاحب قورباغه به داخل برکه می افتد، اما در رویای پایانی رامین_ نوری_ او را از خفه شدن نجات میدهد. چرا؟ چون پدر رامین در واقعیت یک اختهی ذلیل است که انگشتِ همسرش را سکوی پرش قدرت میکند تا بنیادِ جانبازان را سرکیسه کند. نوری اما الگوی اختگی قدرت نیست. با هوش است. مخوف است. نقشه می کشد. پدر بی عاطفهاش را بدون عاطفه به مسلخ میکشاند. پایبند قول و قرار نیست. مرگ ارزان به شریک تقدیم میکند. رفیق و همدست را آتش میزند. حشم و لشکر دارد. پول دارد. سلاح دارد. ویلا دارد. نوری حتی شمسآبادی خونآشام را به زانو درمی آورد. بدون الگوی استبدادِ نوری، رامینِ مستبد نیز سرگردانِ ویران است.
نیسانِ پیکرِ زخمی رامین در حرکت است. تصویر از زوایهی دید رامین، کابلهای برق را که در امتداد هم کشیده شدهاند در کادر میگیرد. تقابلهای موازی و همیشگی. قورباغهها و ماهیها. نیسان اردشیر به مزرعهی قورباغه میرسد. به سرزمین نفرین شدهی تقابل قدرت و ماهی. باران میبارد. هوا سرشار از غم است و ناامیدی. رامین از درون سوراخ چادرِ نیسان، مرداب مزرعهی گیاه قورباغه را میبیند. اردشیر هشدار می دهد: “این تکه زمین نفرین شده است.” رامین به طرف چپ کادر نگاه میکند. مزرعهی سبز و کشاورزان در حال کار را می بیند. بازهم تقابل نفرتِ قدرت و بیگناهی ماهیها. رامین، مردابِ قورباغه را انتخاب میکند. زخمی، ناتوان و بازنده به وسط زمین مرداب گونه میرسد. مرداب دهان میگشاید و طمعه را میبلعد. رامین سقوط میکند: “همیشه همین بوده. همه چیز قبل از فروریختن خوب پیش میره. فکر میکنی معجزهای اتفاق میافته، مثل همیشه که زنده میمونی.”
قدرتمند تا زمانی که قدرت دارد، همه چیز مطابق میل او پیش میرود اما زمانی که استبداد قدرت فرو میریزد، ترس از پوچی رخ میگشاید. تصویر برش میخورد به مدیوم کلوزآپ نیمرخ رامین بر زمین خیسِ گیاه قورباغه. ناگهان یک قورباغه از آسمان جلوی صورت رامین بر کف زمین اصابت میکند: “قورباغه ها، این بار باعث مرگم میشن. توی زمین نفرین شدهای که بیشتر شبیه به کابوس میمونه.” رامین از کدام زمین نفرینشده سخن میگوید؟ از کدام کابوس؟پاسخ این پرسشها را در نقد سریال تا قسمت نهم قبلا دادهام.
قدرت در سریال «قورباغه»، نام دیگر سادیسمی همگانیست، در ویرانکدهای به وسعت جغرافیای ایران. سریال «قورباغه» بیانِ ناخودآگاهِ هیپنوتیزمشدگی طبقهی متوسطیست که از فرط فروریختگی، آرمانهایش را در قالبِ ستایشِ گانگسترهای تشنهی «قدرت» و «ثروت» به شکل ایدئولوژی تازهای درمی آورد تا انتقام ازهمگسیختگی روانیاش را با تشکیل باندهای مافیایی قدرت، بیرحمانه از هر کس که «دیگری» است، بستاند. و اکنون تائید میکنم که سریال «قورباغه»، راوی هیپنوتیزمشدگی طبقهی متوسط فروپاشیدهی آرمان از دست داده به جذبهی کهربایی قدرت در سرزمین نفرین شدهی ما است که بیشتر شبیه یک کابوس است. «سریال قورباغه» ترسهای «حقیقی»، ذاتی، فراتاریخی و ماندگار انسان را در زمان حال و موقعیت کنونی طبقهی متوسط ایران، «واقعی» می کند. سرنوشت طبقهی متوسطی را روایت میکند که تسلیم ترسهای «حقیقی»اش میشود و در «واقعیت» دل به رویای سادومازوخیستی قورباغه میدهد و در راستای تحقق این رویا و نیاز همهی هستیاش را از دست میدهد. سریال «قورباغه»، مانیفست شخصی هومن سیدی به عنوان فیلمساز است. مانیفست همهی هومن سیدیهای طبقهی متوسط معاصر ایران، اسیرِ باتلاقِ قورباغهها.
توضیحات:
[1] گ.و. هگل. عقل در تاریخ. ترجمه دکتر حمید عنایت. چاپ چهارم.1378 انتشارات یاران.ص..58
[2] آنتونی ایستوپ. ناخودآگاه. ترجمه. شیوا رویگردان. نشر مرکز. 1382. ص. 10 تا 15
[3] کارل مارکس.. دست نوشته های اقتصادی و فلسفی. ترجمه. حسن مرتضوی. چاپ سوم. 1381. موسسه انتشارات آگاه. ص. 220تا 221