ساناز سیداصفهانی
تولید فیلمِ سی دقیقهای «صدای انسانی»(The Human Voice) ساختۀ پدرو آلمودوار شش هفته وقت گرفت. این فیلم در اوجِ پاندمی کرونا ساخته شد. «صدای انسانی»، اقتباسیست از نمایشنامهی «صدای انسانی» اثر ژان کوکتو، شاعر، فیلمساز و نمایشنامهنویسِ برجسته و آوانگاردِ فرانسوی . شاید یکی از دلایلی که پدرو آلمودوار دست به اقتباس از یک مونودرام میزند این باشد که پاندمی کرونا، اجازه نمیدهد انسانها به هم نزدیک شوند. فاصلهگیری اجتماعی و تقلیلِ روابطِ انسانی، یک شکافِ مضاعف بر زندگی سردِ عصر نوین گذاشته است و مضمونِ نمایشنامهی صدای انسانی هم گسست روابط انسانی است. بنابراین انتخابِ این نمایشنامه برای ساخت فیلم در زمانِ کرونا، انتخابی درست است. این اولین بار نیست که سینما برای اعتلای خود به جهانِ نمایشنامه و اقتباس از درام روی میآورد. پیشتر روبرتو روسلینی در سال 1948 در فیلم «عشق» با بازی اینگرید برگمن از این نمایشنامه بهره برد و در سال 2014 ادواردو پونتی کارگردان ایتالیایی یک فیلم کوتاهِ سینمایی با بازی سوفیا لورن با اقتباس از همین نمایشنامه ساخت. پس «صدای انسانی » آلمودوار با بازی تیلدا سویینتن، اولین اقتباسِ سینمایی از نمایشنامهی ژان کوکتو نبوده است. اما آیا ابزار سینما میتواند به انتقالِ کلام و حس کمک کند یا اینکه کلام، تنها روی صحنه میتواند در یک قالب ارسطویی و در حضور تماشاگر تاثیرگذار باشد؟
« صدای انسانی » اولین فیلم انگلیسی زبانِ آلمادوار است. نمایشنامه ژان کوکتو، داستان زنی است که شریک زندگیاش قصد دارد بعد از پنج سال او را ترک کند. آنها پای تلفن وداع میکنند. این پنج سال در فیلم آلمودوار به چهار سال تقلیل پیدا میکند شاید چون زمان زیادی برای عصر امروز است که دو نفر در یک رابطهی عاشقانه بمانند. معرفی شخصیت زن در فیلم با لباسی قرمز از پشتِ یک پردهی مات صورت میگیرد، در حالی که دامنِ سرخش شفاف و بالا تنهاش پشت پرده است. ما با فاصله تیلدا سویینتن را میبینیم. او با صورتی بی روح اما جذاب در لباسی ژپون دار و سرخ در استودیوی بزرگ تنهاست، صدای کفشِ پاشنه بلندش هنگامِ راه رفتن و پژواک آن در آتلیه – یا استودیوی فیلم – میتواند استعارهای از تنهایی میانِ داراییهای بسیار باشد . لباس قرمز، پوششی که نشانهی عشق، خون و ثروت است در بستری تاریک و سیاه، نمادی از حالات روحی زنِ طرد شده است . تیتراژ بعد از این صحنهها با کلاژِ اره و تبر رونما میشود. حالا با زنی که نامش را نمیدانیم (تیلدا سویینتن) و نه جوان است نه پیر بلکه در میانسالی است همراهیم. او به یک ابزار فروشی میرود تا تبری بخرد. همراهش یک سگ است. آیا این سگ نمادی از وفاداریست ؟ آیا نشان از تنهایی او و عدمِ تواناییاش در دفاع شخصی است ؟ این سگ ، سگِ معشوق اوست که وی را ترک کرده. حتی سگ از تنهایی زن ناراحت است و در جستجوی صاحب خویش. در نمایی، تیلدا سویینتن را میبینیم که کتابهای روی میز را مرتب میکند . فیلمها را جمع میکند. در بین آنها فیلمهای «بیل را بکش» تارانتینو و «برباد رفته» دیده میشود. زنهایی که در این فیلمها هستند، واکنشهای مختلفی نسبت به طرد شدن از سوی معشوق از خود نشان میدهند. یکی در صدد انتقام بر میآید و دیگری با سوگندی معروف به سوگند اسکارلت، بین عشق و زندگی میماند. در «صدای انسانی» خبری از بیل و رت باتلر نیست. شاید مردِ تصمیم گیرنده برای ترکِ رابطه میتواند با تصمیماش مثل بیل از زن انتقام بگیرد و یا مثل رت باتلر، زن را ترک کند. فیلم که جلوتر میرود، میتوانیم حضور تنهای تیلدا سویینتن را در حالتی عصیانگونه ببینیم. او لباس مرد را روی تختخواب دو نفره میاندازد و با تبری که خریده است به جانِ آن میافتد. مثل کشتن مردی روی تختخواب، شکلِ یک فرافکنی، نمایشی از خشم.
فیلمبردای فیلم و دکور صحنه، ادای دینی به متنِ اقتباسی آن از نمایشنامهی کوکتوست. طراحی صحنه در یک فضای کاملا باز اما به صورت استودیویی و جعبه در جعبه است که به ما این امکان را میدهد که شخصیت زن را در کل داستان دنبال کنیم و گاهی از بالا هم ناظرِ حضور او باشیم. صحنهای که مانند ماکت است و صحنهی «داگ ویل» فون تریه را به یاد میآورد اما این طراحی صحنه یک تیر با دو نشان است. زیرا هم به اقتباس نمایشی و فضای نمایشنامه کوکتو نزدیک است هم استودیوی فیلمبرداری، مکانِ زندگی زن را نشان میدهد. اما سوال این است که آلمادوار، چقدر موفق شده تا انقلابِ درونی زنِ طرد شده را منتقل کند؟ معماری پوچ گرایانه در حالی که ادای احترام به خاستگاه تئاتریست سرشار از رنگ و زرق و برق است! آیا این تضاد روابط انسانی را نشان میدهد ؟ تیلدا سویینتن در نقش زنی آسیبدیده، قرصهای آرامبخش میخورد، کنار سگ معشوقش میخوابد و بعد از چند ساعت با زنگ تلفن بیدار میشود. اثری از رخوت در او نیست! انگار این قرصها، اسمارتیز بوده که خورده، شاید فریب خوردهایم؟ او ناله نمیکند، اشک نمیریزد، فقط عصبی است. تلفناش زنگ میخورد و برای اینکه صدای مرد را نشنویم از هندزفری استفاده میکند. راه می رود و با معشوقش خیلی عادی صحبت میکند. او وانمود میکند که چمدانهای مرد را بسته و مرد قرار است بعد از سه روز که او را ترک کرده بیاید و وسایلاش را ببرد. زن چگونه به مرحلهی پذیرش این جدایی میرسد؟ آیا سه روزه به این مرحله رسیده؟ شوک، درد، گیجی، مرحلهی انکار، تامل، عصبانیت، سیستم خودکار و بیتفاوتی، پذیرش، غصه خوردن، به رسمیت شناختن و رها کردن از مراحلِ طرد شدگی و جدایی بعد از یک رابطه است. زن در کدامیک از این مراحل است؟ نیمهی دوم فیلم، مکالمهی زن با مرد است. زن ابتدا درباره همه چیز دروغ میگوید؛ قرار با مدیر برنامه، گردش با دوستان، ناهار خوردن و رفتن پیش روانکاو. بعد از مطرح کردن این دروغ، مردِ پشت تلفن که ظاهرا مردی شناخته شده است از او میپرسد که اسمِ من را که نگفتی!؟ . . . زن انکار میکند و سپس موضعش عوض میشود که برای نجات خودش با روانکاو صحبت کرده. سپس شکل دوست داشتن افراطیاش نسبت به مرد را بیان میکند که گاهی میخواسته او را بکشد تا از آنِ خودش باشد و بعد انکار میکند. او میگوید من یک تباه شده هستم. اعتراف میکند که در این رابطه، هرگز نتوانسته بامزه باشد. او مدام میگوید که مثل یک حیوان با او برخورد شده و او هم از این بابت لذت برده، تحمل حقارت! مطیع بودن. شاید رابطهی جنسی خاصی بین زن و مرد بوده و قطعا ارتباطی حسی آن دو را به هم متصل نکرده و این را از تابلوهای نصب شده در استودیو هم میتوان فهمید. زن اعتراف میکند که هرگز کنار این مرد نتوانسته بامزه باشد، تنها موجودی خاص بوده. مرد گوشی را قطع میکند و زن رو به روی پنجره که ظاهرا به پنجرهی خانهی مرد باز میشود روی گلهای بالکن نفت میریزد و به مرد زنگ میزند و میگوید خانهام را نگاه کن. من دارم میسوزم عزیزم. او بخشی از خانه را آتش میزند و فردا با سگ معشوقش بیرون میرود! شاید در مراحلِ رنج طرد شدگی، آلمادوار میتوانست زن را جهت کنجکاوی بیشتر به سمتِ گوشی موبایل، پنجره و آلبوم عکس سوق بدهد و خلاقیت بیشتری خرج کند. شاید میتوانست از خانم تیلدا سویینتن بازی بهتری بگیرد. چقدر این مکالمه تلفنی روی مخاطب اثر میگذارد ؟ پاسخ در دست منتقدان فیلم نیست، تنها کسانی که در این موقعیت بودهاند میتوانند در این مورد صاحب نظر باشند.