یک سال بعد از موفقیت بونگ جون هو با فیلم «پارازیت» (انگل) در اسکار، امسال نوبت فیلم دیگری از یک فیلمساز کرهای بود که در مراسم اسکار بدرخشد و نامزد چندین جایزه شود. «میناری»، ساخته لی ایزاک چانگ که یکی از موفقترین فیلمهای آمریکایی سال گذشته بود، ملودرامی درباره دایاسپورای کرهای در آمریکاست که در واقع داستان سه نسل از مهاجران کرهای را روایت میکند؛ اثری اتوبیوگرافیک از فیلمسازی کرهای تبار که خانواده اش در دهه هشتاد برای زندگی بهتر و رفاه بیشتر از کره به آمریکا مهاجرت کردند. تاکنون این فیلمسازان آمریکایی بودند که درباره مهاجران فیلم میساختند و در فیلمهایشان، آنها را به عنوان «دیگری» نشان می دادند اما حالا نسل جدید فیلمسازان مهاجر آسیایی، آفریقایی یا آمریکای لاتینی که در آمریکا بزرگ شدهاند و شاهد سختیهای والدین خود برای ساختن زندگی در آمریکا و آداپته شدن آنها در جامعه بودهاند، وارد عرصه شده و سعی دارند در فیلمهایشان از زاویه دید مهاجران فیلم بسازند.
آمریکا همیشه سرزمینی مهاجرپذیر بود و درواقع این مهاجران بودند که آمریکا را ساختند. در فیلم از زبان جیکوب، مرد خانواده میشنویم که میگوید هر ساله بیش از سی هزار کرهای به آمریکا مهاجرت میکنند و این واقعیتی تاریخی مربوط به دهه هشتاد است. جیکوب به همراه زن و فرزندانش از کالیفرنیا به کانزاس میرود تا در آنجا ضمن کار در کارخانه جوجهکشی، در مزرعه خود کار کند و سبزیجات کره ای پرورش دهد و از این راه پولدار شود. آمریکا در رویا و خیال مهاجران، “سرزمین فرصتهای طلایی” بوده اما واقعیتهای تلخ زندگی، برخلاف تصورات و خیال پردازیهای آنها بوده است. از همان آغاز فیلم، مونیکا همسر جیکوب با دیدن خانهای که روی چرخ قرار دارد، دلسرد میشود و جیکوب را به خاطر آوردن آنها به آنجا مورد شماتت قرار میدهد و این آغاز تنشها و کشمکشهای خانوادگی آنهاست.
تنشهای زناشویی، نبودن آب کافی برای آبیاری زمین کشاورزی و امتناع بازار از خریدن محصولات مزرعه جیکوب، بخشی از موانعی است که بر سر راه تحقق خواستههای جیکوب قرار دارد. جدا از مشکلات اقتصادی، دیوید، پسر خردسال آنها نیز از بیماری قلبی رنج میبرد و مونیکا، نگران درمان اوست. مادربزرگ خانواده برای پرستاری و مراقبت از بچهها از کره نزد آنها میآید اما دیوید نمیتواند با او رابطه برقرار کند چرا که این زن با رفتار عجیب و غریب اش، با تصورات او از یک مادربزرگ سنتی نمیخواند: “او یک مادربزرگ واقعی نیست”. مادربزرگ، زنی مدرن و عاشق ورق بازی است، آشپزی بلد نیست و به تماشای ورزشهای خشن مردانه علاقمند است، از کلمات رکیک استفاده میکند و شورت مردانه میپوشد اما به تدریج رابطه گرم و صمیمانهای بین او و نوهاش به وجود می آید. مادربزرگ با خود تخم گیاهی به نام میناری را از کره آورده تا در حاشیه رودخانه اطراف خانه آنها بکارد وپرورش دهد، گیاهی که خود میروید و انعطاف پذیر است و نیازمند مراقبت خاصی نیست و می تواند در سرزمینی دیگر نیز ریشه دوانده و رشد کند. میناری همچنین در فیلم، به عنوان نشانه و نمادی از فرهنگ کرهای و هویت تاریخی آنها مطرح است و به عنوان یک موتیف تکرار شونده، دائماً بر آن تاکید میشود.
رویای جیکوب، زندگی در خارج شهر و داشتن پنجاه هزار هکتار زمین است اما همسرش، زندگی در کالیفرنیا و شهرهای بزرگ را ترجیح میدهد. برخلاف جیکوب، مونیکا در آمریکا به شدت احساس غریبی و دلتنگی میکند و زمانی که مادربزرگ، چمدانش را باز میکند و سوغاتیهای کره ای را درمیآورد و به او میدهد، اشکاش درمیآید. فیلمساز از ایدههای فمینیستی و تاکید روی ناتوانی مردان نیز غافل نیست. در آغاز فیلم، وقتی مونیکا میخواهد وارد خانه روی چرخ شود، جیکوب دستش را به عنوان کمک به سمت او دراز میکند اما مونیکا دستش را پس میزند. در صحنه دیگری از فیلم، بچه از پدر درباره دودی که از دودکش کارگاه جوجهکشی بلند است میپرسد و او نیز در جواب میگوید که جوجههای نر را میسوزانند چون تخم نمی گذارند و مزه خوبی ندارند و در مجموع بیخاصیتاند.
مونیکا، با اینکه به جیکوب علاقمند است اما خواسته شوهرش را در تضاد با خواسته خود میبیند و در صحنهای از فیلم، بعد از اینکه می فهمئ که حفظ مزرعه برای جیکوب مهم تر از حفظ خانواده اش هست، به او می گوید که ایمانش را به او از دست داده و قصد دارد از او جدا شود، هرچند اتفاقی که در پایان فیلم میافتد باعث میشود که او نظرش را تغییر دهد و در کنار جیکوب بماند. «میناری» همانند فیلمهای هالیوودی نمیگذارد، نهاد خانواده در پایان فیلم از هم بپاشد. از طرفی درونمایه مذهبی و مسیحی فیلم را نیز نباید فراموش کرد. برخلاف مادربزرگ که اعتقاد مذهبی خاصی ندارد (و ما این را از صحنه چرت زدن او در کلیسا یا برداشتن اسکناس صد دلاری دخترش از میان پولهای اهدایی مردم به کلیسا میفهمیم و یا صحنه ای که در آن با دیوید از بهشت و جهنم حرف میزنند)، دخترش مونیکا و دامادش جیکوب، افراد مومنیاند. مونیکا، هر شب از دیوید میخواهد که قبل از خواب دعا کند و آرزو کند که به بهشت برود. جیکوب نیز یکشنبهها آنها را به کلیسا میبرد. به علاوه، همکار آمریکایی جیکوب که به عنوان سرباز در جنگ کره شرکت داشته، یک مسیحی مومن است که روزهای یکشنبه به یاد مرارت های مسیح، صلیبی چوبی را با خود در جاده بر دوش میکشد. نام جیکوب (یعقوب) و تمایل او به کشاورزی و ساختن مزرعه ای پرمحصول نیز به طور تلویحی برگرفته از مفهوم انجیلی “بهشت عدن” است. همینطور چاهی که جیکوب در وسط مزرعه میکند نیز میتواند اشارهای به چاه ایوب در کتاب ایوب تورات باشد.
روایت فیلم، خطی و ساده است و شخصیت پردازی درست و بازیهای خوب بازیگران به ویژه بازی یون یو جونگ، بازیگر نقش مادربزرگ که برنده اسکار بهترین بازیگر زن نقش مکمل شد، باعث میشود که تماشاگر رابطه خوبی با فیلم برقرار کند. فیلم در مجموع خیلی خوشبینانه، ساده انگارانه و ایده آلیستی ساخته شده و نمیخواهد تصویر کلیشهای و اتوپیایی از آمریکا به عنوان مدینه فاضله و “سرزمین شیر و عسل” و رویاها را خدشهدار کند. برخلاف «اولین گاو» کلی رایکارد که مفهوم رویای آمریکایی و آمریکا به عنوان “سرزمین شیر و عسل” را با سرنوشت تراژِیک مهاجر چینی زیر سوال میبرد، میناری، سعی دارد این مفاهیم را این بار از زاویه دید یک فیلمساز مهاجر دوباره اعاده کند.