انیوموریکونه؛ از موسیقی وسترن های اسپاگتی تا آثار حماسی و رمانتیک

با درگذشت انیو موریکونه، سینما یکی از خلاق‌ترین و متفاوت‌ترین آهنگسازان خود را از دست داد. موریکونه، آهنگسازی بود که در ژانرهای مختلف و برای بیش از ۵۰۰ فیلم و سریال تلویزیونی موسیقی نوشت. آهنگسازی که با بسیاری از کارگردان‌های بزرگ سینمای جهان مثل پیر پائولو پازولینی، برناردو برتولوچی، لیلیانا کاوانی، لینا ورتمولر، مارکو فرری، مارکو بلوکیو، جولیانو مونتالدو، الیو پتری، فرانکو زفیرلی، سرجئو لئونه، کوئنتین تارانتینو، الیور استون، ترنس مالیک، روبر انریکو، ساموئل فولر، پدرو آلمادوار، جان بورمن، ادوارد دیمتریک، رولاند جافی، جان کارپنتر، برادران تاویانی، آلبرتو لاتوادا، لوئیجی زامپا، ویلیام فریدکین، برایان دی پالما و جان هیوستون کار کرده است اما او شهرت اصلی خود را مدیون موسیقی‌هایی است که برای ژانر فیلم‌های وسترن اسپاگتی خصوصا فیلم‌های سرجئو لئونه یعنی «به خاطر یک مشت دلار»، «به خاطر چند مشت دلار»، «خوب، بد و زشت»، «روزی روزگاری غرب» و «بخاطر یک مشت دینامیت» ساخته است. استفاده از صدای واقعی حیوانات و صدای سوت انسان در این فیلم‌ها یکی از نوآوری‌های موریکونه در زمینه ساخت موسیقی فیلم بود.

موریکونه، آهنگسازی ایتالیایی بود اما فعالیت او تنها محدود به سینمای ایتالیا نشد و او برای برخی از فیلمسازان مطرح سینمای آمریکا مثل جان هوستون (انجیل)، رولاند جافی (ماموریت)، و برایان دی پالما (تسخیر ناپذیران) نیز موسیقی ساخت. ویژگی عمده آثار موریکونه برای سینما، کیفیت ارکسترال و تونال آنهاست که در حجم وسیعی اجرا می‌شود که نمونه درخشان آن، موسیقی فیلم «سینما پارادیزو» به کارگردانی جوزپه تورناتوره است که یکی از زیباترین و تاثیرگذارترین آثار موریکونه به حساب می آید. این فیلم، نخستین همکاری موریکونه با تورناتوره بود که بعد از آن نیز با فیلم «مالنا» ادامه یافت. فیلم برنده جایزه ویژه هیئت داوران کن و اسکار بهترین فیلم خارجی شد و موریکونه نیز به خاطر آن جایزه بهترین موسیقی فیلم از بفتا را به دست آورد.

«سینما پارادیزو»، فیلمی درباره عشق است و موریکونه نیز موسیقی این فیلم را بر مبنای تم عشق نوشت: عشق به سینما، عشق به کودکی، عشق به زادگاه و عشق به دختری جوان، زیبا و دست نیافتنی. داستان فیلم، روایت زندگی سالواتوره (با بازی ژک پرن)، فیلمساز مشهوری است که خاطرات دوران کودکی و نوجوانی خود را به یاد می‌آورد. سالواتوره با شنیدن خبر مرگ آلفردو، آپاراتچی سینما پارادیزو (با بازی به یاد ماندنی فیلیپ نواره)، بعد از سی سال دوری به زادگاهو دهکده اش در جنوب سیسیل باز می‌گردد تا در مراسم تدفین او شرکت کند. کسی که عشق به سینما را در وجود او شعله‌ور ساخت و رابطه‌ای پدر فرزندی با او داشت.

سینما پارادیزو، ستایشی عاشقانه از سینما و درباره عصر طلائی سینما و جادوی آن است و برای نسلی از تماشاگران سینما که فیلم دیدن در سالن‌های تاریک در کنار جمعیتی انبوه و بر روی پرده بزرگ تنها شکل درست سینما بود، بسیار نوستالژیک است. خصوصا نسل پیش از تولد دی‌وی‌دی و ماهواره و مالتی پلکس سینما. روزگاری که سینما جزئی از زندگی مردم بود و رویاهای آنها را می‌ساخت. موسیقی این فیلم نیز جزء تفکیک ناپذیر آن است و نقش مهمی در ساختن فضای عاشقانه و نوستالژیک فیلم و تقویت موقعیت‌های دراماتیک آن دارد. موریکونه بر اساس تم اصلی فیلم که تم عشق است، برای تک تک صحنه‌های مهم فیلم قطعات جداگانه‌ای نوشته که حس‌های متضاد غم و شادی و تلخی و شیرینی را با هم در خود دارد. آندره موریکونه، پسر جوان انیو موریکونه که آهنگساز خلاقی است، پدرش را در ساختن موسیقی این فیلم همراهی کرده بود. تم عشق که برای فلوت و سازهای زهی نوشته شده و روایت‌گر عشق پرشور سالواتوره به الناست، کار این آهنگساز جوان است.

اما این ساختن موسیقی برای فیلم‌های وسترن اسپاگتی بود که موجب شهرت موریکونه در جهان شد. ژانر وسترن اسپاگتی، یکی از ژانرهای فرعی ژانر فیلم‌های وسترن است که در اواسط دهه ۶۰ به‌وسیله سینماگران ایتالیایی ابداع شد و معیارها و قواعد کلاسیک وسترن را به هم زد. وسترن‌های اسپاگتی، معمولاً با بودجه‌ای اندک و به زبان ایتالیایی ساخته می‌شدند و یکی از ویژگی‌های آن‌ها، استفاده از خشونت مفرط و سکس بود که با معیارهای فیلم‌های کلاسیک وسترن همخوانی نداشت. یکی از موضوع‌های اصلی این فیلم‌ها، انقلاب مکزیک و راهزنان مکزیکی بود و به‌جای مکزیک بیشتر در صحراهای اندولس اسپانیا و ساردینیای ایتالیا که شباهت زیادی به مکزیک و غرب آمریکا دارد، فیلم‌برداری می‌شد. سرجیو لئونه، کارگردان ايتاليايی، یکی از سینماگرانی بود که با ساختن سه‌گانه مرد بی‌نام، این نوع فیلم‌ها را به عنوان یک ژانر فرعی وسترن تثبیت کرد. فیلم‌های او نه تنها مورد پسند عامه تماشاگران بود، بلکه امروز به عنوان آثاری هنری و کلاسیک در سینما شناخته می‌شود که از نظر زیبایی شناختی تصویری، شخصیت‌پردازی، شیوه روایت، مونتاژ و موسیقی، منحصر به فرد بوده اند.  زیبایی‌شناسی بصری لئونه، مبتنی بر تصاویر بسیار نزدیک از صورت آدم‌ها، اعضای بدن و اسلحه و ایجاد تعادل بین نماهای کلوزآپ و نماهای لانگ شات است. شخصیت اصلی نخستین فیلم‌های او، هفت تیرکش قهار، بی‌باک، خشن، کم حرف و خونسردی بود که نقش او را کلینت ایستوود بازی می‌کرد. شخصیتی که معمولا اسم نداشت و هرکس او را بر اساس ویژگی‌های ظاهری‌اش مثل رنگ مو (در فيلم خوب، بد، زشت او را بلوندی می‌نامند) صدا می‌کرد. او معیارهای اخلاقی و قوانین خاص خود را داشت و عدالت را به سبک خود اجرا می‌کرد و بر خلاف کابوهای سنتی فیلم‌های وسترن مثل جان وین، جیمز استوارت و گری کوپر عادت داشت اول از همه هفت‌تيرش را بکشد و شليک کند.

«خوب، بد، زشت» (محصول سال ۱۹۶۶) در میان سه‌گانه وسترن اسپاگتی سرجیو لئونه از جایگاه مهمتری برخوردار است. در واقع سبک بصری لئونه بعد از ساختن فیلم‌های «به خاطر یک مشت دلار» و «به خاطر چند دلار بیشتر» با این فیلم پخته‌تر و استادانه‌تر شد و در «روزی روزگاری در غرب» به کمال بصری‌اش رسید. کوئنتین تارانتینو، «خوب، بد، زشت» را بهترین فیلم تاریخ سینما از نظر کارگردانی دانسته است. طرح داستانی آن، بسیار ساده است. کلینت ایستوود، لی ون کلیف و ایلای والاک، سه هفت تیرکش‌اند که در زمان جنگ‌های داخلی آمریکا برای به دست آوردن طلایی به ارزش ۲۰۰ هزار دلار که از یانکی‌ها به سرقت رفته با همدیگر در ستیزند. با این‌که این سه تن، شخصیت‌هایی ساده و تک بعدی هستند و حتی ماهیت آن‌ها با عنوان فیلم از قبل تعریف شده، اما این شیوه داستان‌گویی لئونه و سبک تصویری او بود که فیلم را  به‌رغم دنیای ساده و کلیشه‌ای آن، جذاب و ماندگار ساخت.

اما یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های این فیلم و فیلم‌های دیگر وسترن سرجیو لئونه، موسیقی آن‌ها است که ساخته انیو موریکونه، آهنگساز بزرگ ایتالیایی است. لئونه با موریکونه در زمان دبیرستان هم کلاس بود و بعد از آشنایی با کارهای او در زمینه موسیقی از او دعوت کرد تا موسیقی فیلم، «به خاطر یک مشت دلار» را برای او بسازد. ایده‌های لئونه در زمینه موسیقی فیلم، همانند سبک تصویری و روایتی فیلم‌های او غیر‌متعارف و منحصر به فرد بود. موریکونه نیز متوجه تفاوت کار او با نمونه‌های دیگر وسترن بود. به همین دلیل سعی کرد از سبک متعارف موسیقی فیلم‌های وسترن فاصله بگیرد و موسیقی متفاوتی خلق کند. از آن‌جا که بودجه فیلم بسیار محدود بود، موریکونه نمی‌توانست از ارکستر بزرگ برای اجرای موسیقی استفاده کند. بنابراین ترجیح داد به‌جای ساختن یک اثر ارکسترال بزرگ به سبک آثار وسترن دیمتری تيومکين یا المر برنشتاین، از افکت‌های صوتی مثل شلیک تفنگ‌ها، سوت زدن انسان، نعره‌های آدم‌ها و زوزه شلاق‌ها در هوا در ترکیب با سازهای بومی سیسیلی، ترومپت، گیتار برقی و گیتار اسپانیایی استفاده کند که در آن زمان بسیار تازگی داشت و کاملا عجیب و غیرمتعارف به نظر می‌رسید اما با نگاه خاص و تازه لئونه به ژانر وسترن مطابقت داشت.

لئونه سبک کار موریکونه را پسندید و همکاری آن‌ها بعد از این فیلم نیز ادامه پیدا کرد. برای فیلم «خوب، بد، زشت» نیز آن‌ها قبل از ساخته شدن فیلم، مدت‌ها درباره موسیقی آن بحث کردند و موریکونه بسیاری از قطعات را قبل از شروع فیلمبرداری ساخت. سرجیو لئونه نیز برای تقویت حس بازیگران و رسیدن به ریتم تصویری مناسب، این آهنگ‌ها را زمان فیلمبرداری پخش می‌کرد. به این ترتیب ریتم حرکت دوربین و بازیگران هماهنگی بسیار دقیقی با ریتم موسیقی موریکونه پیدا کرد. تم اصلی فیلم، یک ملودی دو نتی است که با الهام از نعره گرگ وحشی صحرایی ساخته شده که در همان نمای اول فیلم می‌بینیم که در میان خرابه‌ها پرسه می‌زند و زوزه می‌کشد.

موریکونه برای توصیف هر یک از شخصیت‌های اصلی فیلم،‌ این تم را با یک ساز جداگانه اجرا کرده است. مثلاً برای شخصیت کلینت ایستوود یا بلوندی از فلوت سوپرانو، برای لی وان کلیف‌ یا انجل آیز، از اوکارینا و برای ایلای والاک از نعره انسان استفاده کرده است. این تم را بارها در فیلم می‌شنویم. این تم، بعدها الهام بخش بسیاری از گروه‌های موسیقی مثل رولینگ استونز و گروه‌های راک و پانک مثل متالیکا شد. استفاده موریکونه از گیتار اسپانیایی، فضای مکزیک را در فیلم باورپذیر ساخته است.

یکی از ویژگی‌های منحصر به فرد موسیقی فیلم «خوب، بد، زشت»، استفاده خلاقانه موریکونه از صدای سوت انسان به عنوان یک ساز است که آن را جان اونیل می‌زند. شنیده شدن این ساز بر روی نماهای باز از دشت که سوارکار تنهایی در آن می‌راند، واقعاً تاثیرگذار است. تم‌ها و ملودی‌های موریکونه همانند داستان و شخصیت‌های سرجیو لئونه ساده هستند اما عمیق و تاثیرگذارند. موریکونه در ساختن موسیقی «خوب، بد، زشت» از ساز‌دهنی نیز استفاده خوبی کرده. قطعه مارستا، ملودی آرام و زیبایی است که با ساز‌دهنی نواخته می‌شود. داستان «خوب، بد، زشت» در پس زمینه جنگ‌های داخلی آمریکا اتفاق می‌افتد. در صحنه‌ای از فیلم کلینت ایستوود و ایلای والاک در مسیرشان با یک سرباز زخمی که در حال مرگ است مواجه می‌شوند. همدردی کلینت ایستوود با این سرباز، نشان‌دهنده قلب رئوف او، به رغم ظاهر خشن و بی‌رحم او است. موریکونه قطعه مرگ سرباز را برای این صحنه ساخته که با یک آواز کر مردانه شروع می‌شود و با ساز دهنی همراه است. موسیقی موریکونه با آخرین نفس‌های سرباز در حال مرگ همنوایی می‌کند.

صحنه دوئل سه نفره در گورستان در پایان «خوب، بد، زشت» یکی از صحنه های آیکونیک و فراموش نشدنی تاریخ سینماست و بسیار دیدنی است. موریکونه در این صحنه با ترکیب گیتار برقی و اسپانیایی و سازهای بادی و زهی، موسیقی دراماتیکی ساخته که به روح فیلم لئونه و شخصیت‌های فیلم‌های او بسیار نزدیک است. موسیقی‌ای که با شلیک نخستین گلوله متوقف می‌شود.

یادش گرامی باد.

دیدگاه شما

لطفا دیدگاه خود را وارد نمایید
نام خود را وارد کنید

seven + seventeen =