بخشی از کتاب «دربارۀ هیچ»؛ خاطرات وودی اَلن (3)
همیشه میخواستم از منهتن در باران فیلم بگیرم، داستانی را بگویم که تمامش در یک روز بارانی اتفاق میافتد. نمیدانم که چه چیزی بین من و باران هست. وقتی که صبح پا میشوم و پرده را کنار میزنم، اگر هوا بارانی یا ابری است، احساس خوبی میکنم. زمانی که آفتابی است، احساس افسردگی میکنم. در زیر باران چقدر شهر زیبا است ، زیر آسمانهای ابری. نمیدانم چرا. میگویند که قرینۀ عینی حالت درونیام است. روح من پوشیده از ابر است. پس من اِل فلمینگ، سلینا گومز، تیومته شالامه، لیف شرایبر، دیگو لونا، جود لاو و چری جونز بینظیر را به خدمت گرفتم و این داستان رمانتیک غریب را ساختم. دربارۀ دو دانشجو در نیویورک است در یک تعطیلات آخر هفته و ماجرا ی عاشقانه بین آنها.
طبیعتآ چون نام فیلم «یک روز بارانی در نیویورک» است، هرروز فیلمبرداری، وقتی که ما آسمانهای ابری و باران لازم داشتیم، خورشید بیرون میآمد و تمام باران مورد نیازمان در فیلم را برجهای باران ما و تانک های آب فراهم کردند. هر سه هنرپیشۀ اصلی فیلم عالی بودند و کارکردن با آنها لذت بخش بود. تیموته شالامه علنآ گفت که از کارکردن با من پشیمان است و تمام دستمزدش را به خیریه بخشید، ولی پیش خواهرم قسم خورد که احتیاج داشت که این کار را بکند چون برای «مرا با نام خودت صدا کن» نامزد اسکار شده بود و ایجنت او فکر کرد که اگر مرا محکوم کند، بیشتر شانس بردن خواهد داشت، و او هم این کار را کرد. به هر صورت، من از کار کردن با او پشیمان نیستم و هیچی از پولم را هم پس نمیدهم. سلینا پرستیدنی بود. او تمام کارهای سخت را داشت و به زیبایی آن را انجام داد. اِل یک استعداد طبیعی است، مانند دایان کیتون. وقتی که خبرنگارها او را تحت فشار گذاشتند و به شدت سعی کردند که بگوید از کارکردن با من پشیمان است، اِل به آنها گفت که زمانی که این اتهامات به من وارد شده بود، او هنوز به دنیا نیامده بود و هیچ نظری در این باره ندارد. یک پاسخ صادقانه. آدم های بیشتری باید میگفتند که من واقعآ همۀ حقایق را نمیدانم و باید از قضاوت کردن خودداری کنم. خدای نکرده یک نفر بگوید، “به این اتهام به طور کامل رسیدگی شده و بیاساس تشخیص داده شده است.” باید چند نفر از کسانی که علنآ از من دفاع کردهاند را نام ببرم. ری لیوتا، کاترین دونوو، شارلوت رمپلینگ، جود لا، ایزابل هوپر، پدرو آلمودووار، الن آلدا و مطمئن هستم که دیگران هم هستند که من خبر ندارم. حداقل امیدوارم. ولی سپاس از همگی شان، به خاطر اینکه بسیار کار دلپذیری کردند که علنآ صحبت کردند، و من به آنها اطمینان میدهم که هیچوقت از این کارشان خجالت زده نخواهند شد.
در حال حاضر «یک روز بارانی در نیویورک» در آمریکا دیده نخواهد شد مگر اینکه یک پخشکنندۀ آمریکایی آن را به نمایش بگذارد. خوشبختانه، بقیۀ دنیا عاقل مانده است، و در تمام دنیا نمایش داده شده و موفق بوده است. این مضحک است که فکر کنید که من فیلمهایی میسازم که در هر کشوری نمایش داده میشوند، به جز آمریکا. اینطوری به آن نگاه کنید: اگر فیلم بدی بسازم، نمیتوانید مردم را مجبور کنید که پولی را که به سختی به دست آورده اند خرج یک تکه آشغال کنند. در حالت دیگر، اگر فیلمی باشد که از آن لذت ببرند، آن را از دست میدهند. به هرحال، فیلمها زنده خواهند ماند. نمیتوانم حاشا کنم که در خیالات شاعرانۀ من، هنرمندی باشم که کارهایش در کشور خودش دیده نمیشود و، به خاطر بیعدالتی ها، مجبور میشود که مخاطبانش را در کشورهای خارج پیدا کند. هنری میلر به ذهنم میآید. دی اچ لارنس. جیمز جویس. خودم را میبینم که جسورانه در میان آنها ایستادهام. در این موقع است که همسرم بیدارم میکند و میگوید، داری خور و پف میکنی.