آلفرد هیچکاک در خانوادهای کاتولیک به دنیا آمد و تحت تربیت مذهبی جدی و سختی قرار گرفت. هیچکاک درسال ۱۹۵۳ با ساختن فیلم اعتراف میکنم، نشان داد که با مذهب بیگانه نیست و ریشههای مذهبیاش را فراموش نکرده است. فیلم اعتراف میکنم از نظر نوع نگاه هیچکاک به مذهب و دغدغههای مذهبی، فیلم مهمی در کارنامهی پربار استاد است. میتوان این فیلم را به همراه فیلم مرد عوضی، مذهبیترین فیلمهای هیچکاک دانست. در فیلم اعتراف میکنم؛ مسئولیت و وظیفه یک کشیش در برابر رازداری از شنیدههایش از اعترافهای گناهکاران نشان داده میشود که حتی موقعی که کشیش مورد سوءظن مأموران قانون قرار میگیرد و تا مرز محکومشدن به قتل پیش میرود، حاضر نیست اعتراف قاتل را بیان کند و هویت او را آشکار کند. هیچکاک گفته که “این فیلم برای غیر کاتولیکها خیلی قابل درک نیست. پروتستانها یا بیدینها نمیتوانند متوجه بشوند که چهطور کشیش میتواند در این شرایط ساکت بماند”. این فیلم یکی از مفصلترین پیشتولیدها را در میان فیلمهای هیچکاک داشت. چیزی حدود ۱۲ فیلمنامهنویس روی این پروژه برای مدت هشت سال کار کردند. مونتگمری کلیفت به روش متد اکتینگ بازی میکرد که با شیوهی کارگردانی هیچکاک جور درنمیآمد و خیلی زود با هم به اختلاف رسیدند ولی حاصل کار چیزی فراتر از انتظار شد. با این که فیلم مورد توجه منتقدان قرار نگرفت اما از لحاظ کارگردانی، یکی از بهترین آثار هیچکاک است.
با شروع تیتراژ آغارین فیلم، اکستریم لانگشاتی از یک کلیسا به همراه یک رودخانه در پیشزمینه تصویر دیده میشود. در ادامه تیتراژ، دوربین که انگار بر روی قایقی است، به سمت کلیسا نزدیک میشود. با پایان تیتراژ آغازین و در پلان بعدی قابی از همان کلیسا و در ادامه به صورت یک در میان قابهایی از چند کلیسا و تابلوی”DIRECTION” نشان داده میشود. دوربین در آخرین نما از تابلو به سمت جهت اشاره شدهی تابلو حرکت میکند و با نمای خارجی از پنجره یک ساختمان، یک جسد را با یک آلت قتل (باتوم) در داخل ساختمان کشف میکند ( تا اینجا نشانه ارتباط کلیسا با قتل است)، بلافاصله دوربین بدون برش به سمت خیابان میچرخد و شخصی را تعقیب میکند که نشاندهندهی قاتل است. دوربین در چند پلان بعد قاتل را دنبال میکند. در یک پلان، قاتل در نمایی مستقیم در خیابان با نورپردازی مایه تیره به همراه سایهاش که نشانهی تیرگی شخصیت اوست، با عجله در حال حرکت است. در پلان بعدی، نمایی از قاتل در کنار دیوار دیده میشود که با نورپردازی مایه روشن، قاتل شناسایی میشود و سایه بسیار بزرگش بر دیوار میافتد که نشانه تسلط تیرگی بر شخصیت اوست. قاتل با درآوردن لباس کشیش به سیاهی مطلق میرود. پدر لوگان در اولین نمایی که در جلوی دوربین ظاهر میشود؛ در پشت پنجره و در کنار سایهای از کلیسا که بر روی پنجره افتاده است، دیده میشود که نشانهی پاکی و معصومیت وی است. قاتل که دچار عذاب وجدان میشود به کلیسا میرود و در حضور پدر لوگان اعتراف میکند که مرتکب قتل شده است. این فیلم، روایت یک قتل و جستجو برای پیدا کردن قاتل نیست بلکه روایت یک اعتراف و آزمایش کشیش بر حفظ رازداری است. البته تعلیق فیلم در همین مشخص بودن قاتل و بیگناه بودن پدر لوگان برای مخاطب و جستجوی پلیس برای پیدا کردن قاتل و سوءظن به پدر لوگان است که تا پایان فیلم هم این تعلیق حفظ میشود. هیچکاک با انتخاب مونتگمری کلیفت برای نقش پدر لوگان به گونهای عمل میکند که انگار یک قدم از شخصیتپردازی جلو است. در واقع، کلیفت با آن قد و قامت بلند و چهار شانه، صورت معصومانه و آن راه رفتنهای باوقار و خاص خود چنان مستحکم و با ایمان به نظر میرسد که انگار نیاز به پرداخت شخصیت او نیست. او در همان ابتدا یک کاراکتر است و سمپاتی مخاطب همراه اوست. پدر لوگان برای مخاطب به گونهای به نظر میرسد که هیچ چیزی مثل عشق یا ترس نمیتواند به ایمان او خللی وارد کند. اما کاراکتری که هیچکاک خلق میکند هرقدر هم که ایمانش قوی باشد باز هم نمی تواند در برابر مرگ خونسرد باشد. هیچکاک، استاد میزانسن است. نمونه ای از استادی او در میزانسن، نمایی است که در آن پدر لوگان در خیابان در حال حرکت است و با دیدن مانکنی بیسر در ویترین یک فروشگاه لباس می ایستد و نگاه می کند. هیچکاک، با برش از پدر لوگان به مانکن و برش مجدد به پدر لوگان، ترس پدر لوگان از اعدام و مرگ را به زیبایی هر چه تمامتر به تصویر میکشد. در یک میزانسن استادانه دیگر، قابی ماندگار از پدر لوگان در دادگاه در کنار مجسمه به صلیب کشیده شدهی مسیح بر دیوار گرفته میشود که پدر لوگان را به مسیح تشابه میکند که با وجود معصومیت باید به صلیب کشیده شود تا او را باور کنند، هیچکاک در زمان مناسب این قاب را میگیرد و در ادامه با حمله و تهمتهای نابجای دادستان کل به پدر لوگان نیز این ادعا صحت پیدا میکند. بازی بینظیر اَن بکستر (روث) که هنر بازیگری خود را با میمیک صورت نمایان میکند، ستودنی است. بکستر در نماهایی که حضور دارد شادی، غم، تعجب، عصبانیت، عشق، سردی، شرم و اضطراب را به زیبایی با حالت چهره خود نمایان میکند. علاوه بر این، در هنگام ادای کلمات نیز احساس را به مخاطب القا میکند، برای مثال او در هنگام بیان دیالوگ « من آزاد بودم» (I was free)، هارمونی صدایش متناسب با دیالوگ تغییر میکند و مخاطب احساس راحتی را درک میکند. سایر بازیگران در فیلم نیز بازی قابل قبولی ارائه میدهند و در بین همه، بازی بازیگر نقش اتو کلر با آن لهجه خاصش جلب توجه میکند. هیچکاک، از نماهای «لو انگل» از زاویه دید یک شخصیت، برای نشان دادن موضع ضعفش نسبت به شخصیت مقابلش و نماهای «های انگل» برای نشان دادن موضع قدرت یک شخصیت نسبت به شخصیت مقابلش استفاده میکند. موسیقی متن فیلم نیز کمک زیادی به همراهی تماشاگر با فیلم میکند و اوج گیری موسیقی در لحظات خاص از جمله لحظهی مشاهدهی جسد، هیجان را افزایش میدهد. نمای پایانی فیلم که با تیتراژ پایانی همراه است نمایی اکستریم لانگ شات از همان کلیسای ابتدای فیلم است که این مرتبه دوربین از کلیسا دور میشود و به نوعی مانند پدر لوگان، کلیسا را تبرئه میکند و این بیانگر نگاه کاتولیکی هیچکاک است.