دیرینه‌شناسی روان/ نگاهی به سریال «تحت درمان»

بعضی چیزها از دور یک ملودرام تلخ به نظر می‌رسند و از نزدیک یک تراژدی دردناک. زندگی در جغرافیایی که هر روزش با شنیدن یک خبر شوک آور آغاز می‌شود همانند پایان‌های فیلم‌های میشل هانکه است با این تفاوت که در فیلم‌های هانکه یک زندگی روزمره در میانه‌ی فیلم با خشونتی شوک‌آور روبرو می‌شود اما صحنه زندگی ما، از همان اول روز با نمایی شوک‌آور آغاز می‌شود همراه با نریشنی از اخبار هولناک و تراژیک که بر اثر تکرار، به موسیقی متن مبدل می‌گردد و ابعاد آن و جنس حزن‌اش را فقط مردم این جغرافیا قادرند که درک ‌کنند. آخرین خبر رسانه‌ها هم تیترش این است:«دختری به ارشاد رفت قلبش شکست به کسری رفت نفس نکشید و رفت به روحش شاد » در چنین وضعیتی شاید دیدن سریال‌های طولانی و پرخرج به اصطلاح اجتماعی ایرانی با آن صحنه‌های پرزرق و برقِ تهوع آورشان که گاها پر است از شوخی‌های مبتذل و سخیف جنسی و همه چیزش از داستان گرفته تا قیافه بازیگران‌اش قلابی و غیر قابل باور است چیزی باشد شبیه خودآزاری و شکنجۀ بی لذت و آنقدر تحت فشاریم که حتی دیدن یک قسمت طولانی از یک سریال خوش ساخت خارجی هم کلافه‌مان می‌کند. به همین دلیل شاید توصیه تماشای قسمت‌های کوتاه نیم ساعته سریال «تحت درمان» که البته سریال جدیدی هم نیست، توصیه بدی نباشد به ویژه اینکه چندان بی‌ارتباط با وضعیت روانی جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کنیم و آدم‌های آسیب دیده و زخم خورده آن نیست.

سریال «تحت درمان»، مجموعه‌ای است که اولین بار در سال 2008 از شبکه اچ بی او پخش شد. برای مدت نه هفته، پنج شب در هفته و از بینندگانش می‌خواست در جلسات روان درمانی دکتر پل واتسن با بازی گابریل برنِ خوش قیافه، جذاب و ملانکولیک بنشینند. پل مشغول درمان چهار مراجعش است. در واقع بهتر است بگوییم پنج مراجع چون یکی از جلسات به یک زوج متاهل اختصاص دارد و بعد در روز پنجم با درمانگر خودش، جینا (دایان ویست) درباره اتفاقاتی که در جلسات درمانی‌اش رخ داده صحبت می‌کند تا خودش را تخلیه هیجانی کند و سرنخ‌هایی در مورد درست پیش رفتن جلسات درمانی‌اش به دست آورد.

این سریال ممکن است برای تعدادی از مخاطبانش آرام‌بخش و برای عده‌ای از آن‌ها کسالت‌آور باشد. شاید به این خاطر که به همان اندازه که تم و ساختاری هوشمندانه دارد با احتیاط و آرام آرام پیش می‌رود. هر قسمت حدودا نیم ساعت است و مسائل و مشکلات یک مراجع را دنبال می‌کند. در هر جلسه درمانی، صحبت‌ها و چالش‌های مراجعین پر است از کنایه‌ها و کامپلکس‌های روانی آن‌ها و پل سعی می‌کند الگوهای تکرار شونده رفتاری آن‌ها که روابط خصوصی و زندگی‌شان را به شکلی منفی تحت تاثیر خود قرار داده را شناسایی کند.

از نظر فروید، روانکاوی شبیه به باستان‌شناسی است و روان درمانگر اگر کارش را درست بلد باشد که اغلب موارد (به ویژه در مملکت ما) این طور نیست می‌تواند به کشف معنایی که در لایه‌های عمیق و دور از دسترس آدم‌ها قرار گرفته برسد. تمام آن سرنخ‌هایی که انگار زیر خرابه‌هایی مدفون شده‌اند. پل شخصیتی دلسوز و مراقب دارد و خودش هم درگیر مشکلات خانوادگی جدی با همسرش است. دوربین به ندرت دفتر پل را ترک می کند و وقتی این کار را می کند تنها در صحنه‌هایی است که پل به خانه جینا، سوپروایزرش (روانشناس راهنمایش) می‌رود و از مشورت‌های او بهره می‌برد. جینا، زنی خردمند است ولی در ادامه جلسات متوجه می‌شویم که شخصیتی پیچیده دارد و آن طور که به ظاهر نشان می‌دهد خیرخواه نیست. این سریال، موشکافانه و هوشمندانه به تجزیه و تحلیل مسائل مراجعین می‌پردازد و بدون این که خبری از تلاش‌های پر هیاهو باشد چُرت مخاطب را می‌پراند و آن‌ها را به وجد می‌آورد بی آنکه کسالت بار شود.

به اعتقاد من این سریال به ویژه برای دانشجویان رشته روانشناسی، درمانگرها، روانپزشک‌های کودن و پولکی و پدرسوخته که بیماران‌شان را بدون وجدان حرفه‌ای به قرص می‌بندند و جیب شان را خالی می‌کنند و از این کار سیر هم نمی شوند مناسب است.

لورا (ملیسا جورج)، پرستار جوان و بسیار زیبایی است که از همان جلسه اول درمانش به درمانگرش (پل) وابستگی شدیدی پیدا می‌کند و عاشق او می‌شود و به امید به دست آوردن محبتِ  پل جلساتش را ادامه می‌دهد. وقتی پل سعی می‌کند ریشه‌های این عشق را به دوران کودکی او متصل کند در یکی از بهترین دیالوگ‌ها و سکانس‌های فصل اول خطاب به پُل می‌گوید حتی اگر سعی کنی سر رشته محبتی که الان احساس می‌کنم را  به فقدانی که در گذشته داشتم وصل کنی باز هم عاشقت هستم و در این احساس هیچ تردیدی ندارم و نمی‌توانی آن را زیر سوال ببری. الکس(بلر آندروود) یک خلبان نیروی دریایی است که پس از یک ماموریت بمباران فاجعه بار در عراق دچار حمله قلبی شده است. لورا که احساس می‌کند پُل عشقش را پس زده برای این که حسادت او را برانگیزد با واکنشی خودویرانگرانه سعی می‎کند الکس را اغفال کند و با او وارد رابطه جنسی می‌شود. سوفی (میا واسیکوفسکا) یک دختر مدرسه‌ای ۱۶ ساله و یک ژیمناست با استعداد است که تکانه خودکشی دارد و با مربی‌اش یک رابطه عاطفی جنسی پرتنش را از سر می‌گذارند. جیک و امی (جاش چارلز و امبث دیویدتز) زن و شوهری هستند که رابطه شان به بحرانی‌ترین نقطه ممکن خود رسیده و در مورد اینکه فرزند دومی داشته باشند یا آن را کورتاژ کنند مدام با هم در کشمکش‌اند. همه این آدم‌ها باهوش‌اند و کیس‌های روانی پیچیده‌ای محسوب می‌شوند. به مرور با بزرگ شدن مشکلات شخصی خود پل، اعتماد به نفس‌اش در کار متزلزل می‌شود. اپیزودهای نیم ساعته سریال اعتیادآورند و تعداد کمی از بینندگان به احتمال زیاد راضی می‌شوند که به دیدن یک قسمت در یک زمان بسنده کنند و تا آخر پیش خواهند رفت. امتحان کنید.

دیدگاه شما

لطفا دیدگاه خود را وارد نمایید
نام خود را وارد کنید

16 − fourteen =