روی اندرسون فیلمساز بزرگ سوئدی با فیلم جدید خود توانست یکی از معتبرترین جایزههای سینمایی دنیا را از آنِ خود کند؛ شیر طلایی ونیز که در نظر بسیاری از صاحبنظران و اهالی سینما معتبرترین جایزه سینمای هنری دنیا به شمار میرود. روی اندرسون با فیلمی پای به این جشنواره گذاشت که نام عجیب آن از همان ابتدا و قبل از نمایش فیلم توجهات زیادی را به خود جلب کرد: “کبوتری روی شاخه نشسته و به وجود میاندیشد”. این نام غیرمتعارف، نوید فیلمی عجیب در کارنامه یکی از عجیبترین فیلمسازان تاریخ سینما را میدهد. نوشتن بر سینمای اندرسونِ سوئدی مجالی بس گسترده میطلبد. وی از معدود سینماگرانی است که بنمایههای آثارش سرشار از استعارات و نکات فلسفی و سیاسی اجتماعی است. با روایتی هجو و کنایاتی متعدد! ازاینرو سینمای وی پر است از ایدههایی ناب برای نویسندگان و منتقدان سینمایی.
اندرسون در سی و یکم مارچ 1943 در گوتنبرگ به دنیا آمد و از اواخر دهه شصت به ساخت فیلمهای کوتاه و مستندهایی برای تلویزیون روی آورد. مضامینی که در عمدۀ فیلمهای کوتاه وی مطرحشده است در سینمای بلند و داستانی او نیز بسط داده شده . مضامینی که چون در قالبی طنز و پارودیک ارائه میشد، خوراک خوبی برای میانبرنامههای تلویزیونی بوده است. البته این تنها ظاهر این فیلمهای کوتاه بوده است و با بسط آن تجربیات در فیلمهای داستانی و بلند ، فیلمساز نشان داد که آن آثار کوتاه نیز از جهانبینی وی نشأت گرفته است. هجو دنیای امروز و مناسبتهای حاکم بر آن و همچنین سردی حاکم بر روابط فردی و اجتماعی، کلیت سینمای اندرسون را تشکیل میدهد. اما چیزی که وی را از دیگر فیلمسازانی که چنین تمهایی را در فیلمهایشان گنجاندهاند متمایز میکند نحوۀ روایت و پرداخت متفاوت اثر است. روی اندرسون، وضعیتی را وارد دنیای سینمایی خود کرده است که چند دهه تئاتر و ادبیات اروپا را در تسخیر خود داشته ولی سینما به آن اقبالی نشان نداده بود. سبکی که بعد از خلق نمایشهای یونسکو و ژنه در بکت به اوج خود رسیده است و نام ابزورد برخود گرفته است. ابزورد در عرصه تئاتر و ادبیات همچون رخدادی نوظهور خود را به نمایش گذاشت. نویسندههایی همچون یونسکو و بعد از او بکت، ظرفیتهای زبانی و روایی ادبیات نمایشی قبل از خود را اشباعشده دانسته و عرصه نوشتار و متعاقب آن نمایش را باتجربهای جدید همراه کردند. هرآن چه از روابط علت و معلولی بیرون میآمد و ساختار روایت و درام را شکل میداد به کناری نهاده شد و جای خود را به یک بیقاعدگی عمدی و فضایی خارج از روابط منطق علت و معلولی داد. دیگر کاراکترها نیاز به گذشتهای مشخص نداشتند که مخاطب با کاویدن آن پی به ابعاد شخصیتی و روانشناختی فردفرد آنها ببرد. آنچه مهم بود بستر بیزمان و بیمکانی بوده است که اوج آنرا در نمایشنامههایی همچون “آخربازی” و “درانتظار گودو” بکت مشاهده کردهایم. کاراکترهایی خالیشده از بنمایههای شخصیتی و ارائه آنها در قالب کالبدهایی فاقد روح انسانی. ثمره ماشینیزم حاکم بر جوامع اروپایی که جنگ خانمانسوز جهانی را پشت سرگذاشتند در کالبدهای تهی شده کاراکترهای بکت و یونسکو و مروژک و … نشان داده شد و مخاطب هنرهای نمایشی با دنیایی جدید و غریب مواجه گشت که البته تصویری مینیمال از جهان انسان اروپایی بود و ازاینرو بهسرعت توانست احساس همذاتپنداری با فضای تهی و پوچ این گونۀ نمایشی بکند. اگر ابزورد را معادل تئاتر پوچ قلمداد کنیم، میتوانیم به درک صحیحی از چرایی خلق این آثار برسیم!
اما سینما در برابر این نگاه خاص انسان اروپایی مدتها مقاومت کرد. ابزورد که در عرصۀ تئاتر، بخش عمدهای ازصحنههای نمایش را در اروپا و امریکا تحت تأثیر خود قرار داده بود راهی به تجربیات سینمایی باز نکرد. شاید مهمترین دلیل آن این بوده است که سینما همواره وجه صنعتی غالبتری نسبت به تئاتر داشته است و ازاینرو سرگرمی مهمترین دغدغه آن بشمار میرود. بیشک خصوصیات اثر هنری ابزورد کمترین غرابتی با سرگرمی ندارد. علاوه بر آن بیشتر عامل سردرگمی مخاطب است. سردرگمی که البته از جهانبینی حاکم بر آن بیرون آمده است. دنیای پس از جنگ حاصلی جر این سردرگمی برای انسان نداشته است. چه در روابط فردی و چه در مناسبتهای اجتماعی! ازاینرو خود هنرمندان نیز تمایل چندانی به استفاده از مدیوم سینما برای نمایش دنیای ابزورد خود نداشتند. چراکه عامه مردم بیشک بجای ارتباط برقرار کردن آن را پس میزدند. حتی خود بکت در تنها فیلمی که ساخته است و نام “فیلم” را هم بر آن نهاده در مرز بین دنیای نمایشی خود درحرکت است و آن فیلم بیشتر تجربهای ناب از مواجهه وی با سینما بشمار میرود.
روی اندرسون، مهمترین فیلمسازی است که از سبک و سیاق ابزورد استفادهای پررنگ و همهجانبه کرده است. زمانیکه مخاطب سینما با تصاویر و داستانهای روی اندرسون که بنمایههایی ابزورد در اختیار داشته مواجه شد، قرن بیست و یکم آغازیدن گرفته بود. هرچند این فیلمساز، دو فیلم بلند همچون “یک داستان عاشقانۀ سوئدی” و چند فیلم کوتاه در قرن بیستم را در کارنامه خود دارد اما مهمترین آثار سینمایی او که تماماً برگرفته از دنیای ابزورد بودهاند در آستانۀ قرن جدید ساختهشده است. “آوازهایی از طبقۀ دوم” که محصول سال 2000 است و “شما ای زندگان” که محصول سال 2007 است، بهکلی فیلمهایی ابزورد بهحساب میآیند. این موضوع که کل یک فیلم ابزورد باشد و نه کلیت آن از اهمیت زیادی در سینمای اندرسون برخوردار است. چراکه استفاده از مفاهیم ابزورد توسط فیلمسازان دیگر نیز صورت گرفته است. رگ و ریشههای ابزوردیسم را میتوان حتی در سینمای عامهپسند نیز دنبال کرد اما استفاده از اِلِمانهای این سبک، لزوماً دلیلی بر اطلاق آن بر فیلم نمیشود. مهمترین مؤلفهای که سینمای روی اندرسون را به سینمای ابزورد تبدیل کرده است، استفادۀ تام وی در فرم از اِلِمانهای اصلی ابزورد است. جانمایی این نشانهها بهخوبی در سه فیلم آخر اندرسون امکانپذیر است. بررسی دقیق و موشکافانه آن نیاز به مجالی گسترده دارد. شاید بیان فهرستوار آن در این مقال کفایت کند.
اِلِمانهای اساسی ابزورد در فیلمهای اندرسون:
- بیان یکدست و یکنواخت تمامی کاراکترها بدون اوج و فرود معمول که ریتمی یکنواخت و آهنگی خاص به بیان آنها داده است.
- چهرههایی سرد و بیروح و بازیهایی بهشدت استلیزه بهگونهای که حسهای متفاوت در قالبی سرد و یکسان ارائه میگردد. تفاوتی در کنش و واکنش بازیگر بر سر یکلحظه غمبار و دراماتیک و یا شاد و پرانرژی نیست. او تنها به بیان مکانیکی و حرکاتی از پیش تعیینشده و تصنعی برای هرلحظه اکتفا میکند.
- ریتم یکنواخت و بدون اوج و فرود در سراسر فیلم . برای رسیدن به این یکنواختی در ریتم کارگردان از قابهایی یکدست و زاویه دوربین یکسان در تمام سکانسها و پلانها استفاده میکند.
- عناصر تکرارشونده که درجاهای مختلف فیلم دیده میشود. مانند ترافیک بیدلیل و بسیار طولانی که از ابتدا تا انتها در فیلم “آوازهایی از طبقه دوم ” در سراسرشهر مشاهده میشد.
- بازیگران برای ادای جملات خود بجای استفاده از بیانی رئال از بیانی موسیقایی استفاده میکنند. بهگونهای که مخاطب حس میکند در سراسر فیلم عدهای مشغول خواندن قطعاتی نوشتهشده هستند. البته خواندنی فالش!
- پارودی و هجو. موقعیتهایی که بهشدت میتواند بار احساسی و یا حزنانگیز به همراه داشته باشد بصورتی اغراق آمیز و هجو به نمایش درمیآید. بهنوعی کاراکترها در وضعیتی که هستی بر آنها تحمیل کرده است گرفتارند.
- بازیهایی یکدست و بدون اوج و فرود حسی . این یکدستی شامل تمام شخصیتها میشود و با وجود تفاوت ماهوی آنها در فضایی مسخشده تنها به تکرار یکدیگر میپردازند.
- وضعیتی بیمکان و بیزمان. برای مخاطب نه شهر و جغرافیای داستان اهمیت دارد و نه آن چنان شب و روز تفاوت دارد. در فیلمی مانند “داستانهایی از طبقهی دوم“، زمان در حدفاصلی میان روز و شب متوقف شده است.
- در کنار این عناصر و البته موارد دیگری که میتوان به این فهرست اضافه کرد باید به هستی حاکم بر آثار اندرسون هم اشاره کرد. فیلمهای اندرسون همانند درام ابزرود بهشدت تحت تأثیر کلیت هستی حاکم بر آن است. هستیای که تماشاگر بعد از دیدن هر فیلم مدتها خود را درگیر آن میبیند . همانند “کبوتری که روی شاخه نشسته و به وجود میاندیشد“!